سلام اسمم سمانه هست داستانی که مینویسم اکثرش واقعیه ولی خب یه چیزایی هم بهش اضافه کردم ) نمیدونم داستان از کجا شرو شد اصلا نفهمیدم کی درگیرش شدم ولی میدونم که این حس و رابطه ای که با برادرم دارم هیچوقت عوض نمیشه چون هردومون عاشق این حس و همدیگه ایم. من و امید (داداشم) از بچگی توی یه اتاق و رو یه تخت میخوابیدیم . با امید خیلی راحتم و اون هم خیلی خیلی با جنبه است . اما تو چند وقت اخیر حس کردم همش خودشو جلوم کوچیک میکنه و این خیلی برام عجیب بود (چون امید به شدت مغروره .) برام عجیب بود بند کفشامو میبست جورابامو از پام در میاورد حتی اونارو برلم میشست بوت هامو واکس میزد لباسامو اتو میکرد حتی وقتی بیرون گرمم بود بادم میزد و منم بدم نمیومد و باعث میشد پررو تر بشم . تا اینکه یه روز تو گوشی نازنین (دوست صمیمیم) عکس های عجیبی دیدم یه دختر رو صورت یه مرد نشسته بود نازنین نمیخواست من اونارو ببینم ولی من خیلی اصرار کردم و عکسای دیگه ای نشونم داد برده ای که بوت های میسش رو لیس میزد ، برده ای که به میسش سواری میداد راستش از همون اول خیلی خوشم اومد و یه جورایی حشرم زد بالا ؛) فهمیدم نازنین یه میسه و ۳ تا برده داره که با ۲تاشون حضوری این رابطهخ رو داشته . وقتی درباره ی رابطه ی میس و اسلیو برام گفت فکر اینکه امید بردم بشه به سرم خطور(درست نوشتم ؟) کرد و یه رویا شد برام ینی میشد ؟ ینی امید یه برده بود ؟ اون کارارو بخاطر این حس میکرد ؟ . اونشب پدر و مامی و امید رفتن بیرون ولی من موندم تو خونه و تو گوشی مشغول دیدن عکسای ارباب و برده ای شدم ساعت حدودا ۱۱ شب بود که رفتم یه دوش بگیرم و بخوابم وقتی اومدم بیرون دیدم پدر و مامی و امید برگشتن و امید اومده تو اتاق و به عکسای گوشی من نگاه میکنه و معلوم بود شکه شده (انگار یادم رفته بود قبل رفتن گوشی رو خاموش کنم )منو که دید اول شکه شد ولی بعد سعی کرد بی اعتنا نشون بده ولی مطمعنا فهمیده بود که منم از ارباب بودن بدم نمیاد ؛) رفتم جلو و گوشی رو ازش گرفتم و بلند گفتم؛ با اجازه ی کی دست به گوشی من زدی . معذرت خواست ولی من یه سیلی زدم به صورتش خیلی محکم نبود . امید تعجب کرد اخه تاحالا اینطور باهاش برخورد نکرده بودم . گفت ببخشید دیگه غلط کردم دیگه بی اجازه دست نمیزنم بهشگفتم امشب رو زمین میخوابی تا ادم بشی . وقت خواب روی زمین خوابید و من رو تخت ولی برام کافی نبود امید باید برده ی من میشد چون من عاشق ارباب شدن شده بودم . به نازنین زنگ زدم و ازش مشاوره گرفتم. گفت اگه اونم دوست داشته باشه خودش میاد سراغت منم یه ابتکار به خرج داد و طوری که امید بشنوه گفتم ؛من پاهام خسلی خسته است نمیتونم بیام _ امید نتونست عکسالعمل نشون نده و برگشت سمت من و نگا کرد . تلفنو ک قطع کردم گفت سما ه میخوای بری والیبال(عاشق والیبالم ) پاهاتو ماساژ بدم . گفتم باشه و اون مشغول شد .اولین بار نبود ک پاهامو ماساژ میداد اما ایندفه برام خیلی لذت بخش تر بود . امید مشغول بود و من تو گوشی بودم که زبون امید رو پام حس کردم ولی کاری نکردم . امید هم پررو تر شد و رسما پامو لیس زد گوشی رو گذاشتم کنار و با پام با صورتش بازی کردم . امید بلند شد و در اتاقو بست تا پدر و مامی نفهمن وقتی برگشت سرشو به حالت سجده گذاشت جلوی پام روی زمین خیلی کیف کردم و پامو گذاشتم رو سرش حسابی شرشو به کفت پارکت اتاق فشار دادم و میخندیدم .پامو برداشتم و بهش گفتم تا نصف شب باید صبر کنیم . چون ممکن بود مامی بفهمه . اونشب هیچکدوممون تا ساعت دو نخوابیدیم . بلند شدم و بوت هامو پوشیدم و به امید گفتم گه لباساشو در بیاره وقتی لباساشو دراورد جلوم سجده کرد و شروع کرد به بوسیدن بوت هام عاشق این صحنه بودم هنوزم هستم یه پام رو سر امید بود و یه پای دیگم داشت پرستیده میشد نشستم روی تخت و امید به دستور من بوت هامو در اوورد و مشغول لیس زدن پاهام شد تو این حال کلی عکس و فیلم ازش گرفتم و چنتاییشونو برای نازنین فرستادم شاید یه ساعت لیس زد خسته شده بود ولی ادامه میداد و معلوم بود که مثل من. داره لذت میبره دیگه پام خیس خیس شده بود . زدم به سیم اخر و منم لخت شدم به گردن امید یه طناب بستم مثل قلاده گرفتم تو دستم و کشیدم سمت خودم . فهمید باید چکار کنه و سرویس زبان رو شرو کرد . هیچوقت فکر نمیکردم انقدر لذت بخش باشه . اونقدر لیس زد که ارضا شدم ولی نزاشتم سرشو بکشه و به لیس زدن ادامه داد …این برنامه هر شب و وقتایی که تو خونه تنهاییم تکرار میشه و امید دیگه رسما برده ی من شده . همیشه بهم میگه تو لایق پرستیده شدنی و همه باید جلوت زانو بزنن . البته راست هم میگه … اما یه برده ی برای من کافی نیست میخوام پسرای دیگه رو هم برده ی خودم کنم هنوز ک به جایی نرسیدم و برده ی قابل اعتمادی پیدا نکردم هرکسی لیاقت سگ من شدنو نداره ؛)منتظر داستان های دیگه ی ما باشیننوشته Sama
0 views
Date: March 5, 2020