لحظات پر تب و تاب

0 views
0%

وحید داشت با سرعت زیادی میروند. و غزل بی اعتنا به وحید زل زده بود به کناره های جاده و اخماش تو هم بود.وحید گفت. چته غزل؟ از وقتی راه افتادیم ی کلمه هم حرف نزدی. غزل حوصله ندارم وحید دست از سرم بردار.غزل از فکرایی که تو سرش بود کلافه شده بود فکر اینکه وحید بهش خیانت کرده یک لحظه از ذهنش بیرون نمیرفت .اگه ثابت بشه وحید واقعا همچین کاری کرده. تو این فکرا بود که دست وحید رو روی پاهاش حس کرد آروم آروم داشت دستشو بالاتر میاورد.یک آن نفرت همه وجودشو پر کردبا نفرت دست وحید رو کنار زد . اه بهم دست نزن. و با خودش فکر کرد آره جدایی بهترین مجازاته براش.وحید دیگه مطمئن شدم یه چیزیت هست. از دیروز رفتارت باهام عوض شده حالا که دو نفری داریم میریم مسافرت باید خوشحال و سرحال باشی .اینطوری که سفر و زهرمارمون میکنی. مهرداد وارد ساختمان شد از لابی گذشت خانم صفری که پشت میز پذیرش نشسته بود ایستاد و سلام کرد سلام آقای شیرزاد آقای شیر زاد خیلی جدی گفت سلام خانم صفری ساعت کاریتون که تموم شد تشریف بیارید واسه تسویه حساب. و فورا قبل از اینکه خانم صفری چیزی بگه به سمت اتاق کارش رفت خانم صفری زبونش بند اومده بود با بهت رفتن آقای شیرزاد و نگاه میکرد.بعد متوجه نگاه های زوجی شد که تو لابی نشسته بودند و منتظر بودند اتاقشون آماده بشه و تحویل بگِرند.و سرش رو پایین انداخت. زوج دوباره شروع کردن به بحث کردن .غزل خستم کردی د حرف بزن لامصب ببینم چه مرگته . وحید بس کن دیگه حرفی واسه گفتن به تو ندارم. تو اتاق 302 هادی خسته وارد اتاق میشه کیفش رو گوشه ای میندازه خیلی آروم سلام میده فورا لباساشو در میاره و میره که دوش بگیره. سارا انگار داره با خودش حرف میزنه . دیدی؟ قشنگ معلومه که دیگه دوسم نداره. اما ناراحت نباش من همیشه تو رو دوس دارم از تو ظرف روی میز کنار پنجره یه بادوم برمیداره و میگیره پایین سنجاب میپره و بادوم رو از دست سارا میگیره سارا لبخند میزنه سنجابشو بر میداره تو بغلش میگیره آروم نوازشش میکنه.کاش وقتی میاد بیرون بره رو تخت دراز بکشه و صدام کنه بگه سارا جون بیا ماساژم بده وقتی دارم ماساژش میدم بگه ببخشید این مدت نتونستم بهت برسم این پروژه تموم بشه جبران میکنم بعد دستمو بگیره منو کنار خودش بخوابونه ودست بکشه رو موهام لباشو بزاره رو لبام کلی ازم لب بگیره و بعدش بگه دوسم داره. سارا تو این فکرا بود که هادی از حموم بیرون اومد وسارا گفت هادی جون عافیت باشه.هادی مرسی ، من میرم بخوابم خیلی خستم .هادی حوله رو از تنش در میاره کولر گازی رو خاموش میکنه و بدون لباس رو تخت دراز میکشه..سارا دو هفتس تو این اتاق دارم تنهایی سر میکنم توام که اصلا به من توجه نمیکنی.هادیخوب برو شهرو ببین هر جی دوست داری بخر.سارا هادی من نمیخوام تنها برم بیرون میخوام با هم بریم.حد اقل اگه یه بچه داشتیم با بچه مون میرفتم بیرون تو انگار اصلا منو نمیبینی. هادی سارا خواهش میکنم ساکت شو و روی تخت غلطی زد و پشت به سارا رو به دیوار دراز کشید. سارا لباساشو در آورد.سینه های سفید و گرد و درشت و سفتو خوردنیی داشت رفت پشت هادی رو تخت دراز کشید .لباش رو گذاشت پشت گردن هادی رو آروم بوسید و کسشو چسبوند به کون هادی دستشو برد رو کیر هادی گذاشت و آروم فشار داد و شروع کرد به لیسیدن گوشش. هادی اما خودشو عقب کشید دست سارا رو از رو کیرش کنار زد و با عصبانیت گفت تنهام بذار سارا. سارا با دلخوری بلند شد و لباساشو پوشید و از اتاق زد بیرون. خانم ساناز صفری وارد اتاق کار آقای شیرزاد میشه مهرداد خودش و با دفاتر سرگرم نشون میده. ساناز مهرداد چی شده؟ مهرداد با قیافه عبوس میگه آقای شیرزاد نه مهرداد ، متوجه باش داری با کی حرف میزنی. مهرداد عزیزم توروخدا بگو چی شده ؟ نفسم مگه من چیکار کردم که اینطور باهام حرف میزنی؟ساناز رفت پشت میز خودشو نزدیک کرد به صندلی مهرداد دستشو گذاشت رو دست مهردادو گفت عشقم چی شده؟ کسی در مورد من چیزی گفته؟خواست صورتشو به صورت مهرداد نزدیک کنه اما مهرداد صندلیشو عقب کشیدساناز که دید التماس فایده ای نداره و مهرداد اینطوری آروم نمیشه دستشو بورد بین پاهای مهرداد و از رو شلوار کیرشو گرفت تو دستش میخواست بشینه رو پاهای مهردداد و خودش و به مهرداد بماله اما مهرداد یهو از کوره در رفت و فریاد زد به من دست نزن جنده لاشی خانوم فکر کردی من ببو گلابی ام که با این ادا اطوارا خرم کنی؟ فکر کردی کسی نمیبیندت کسی نمیفهمه؟ اینبار خودم تو فیلم دوربین مدار بسته دیدمت که با سعادتی حسابدارمون رفتی داخل سوییت طبقه آخر و نیم ساعت بعد بیرون اومدین از جلو چشام گمشو خائن چشای ساناز از تعجب گرد شده بود و حسابی جا خورده بود اشک تو چشاش جمع شد و گفت اشتباه میکنی و بلافصله از اتاق بیرون رفت. مهرداد روی صندلی نشست به فکر فرو رفت .انگار همین دیروز بود که سانازکارشو اینجا شروع کرده بود و تو همون برخوردای اول مهرش به دل مهرداد نشسته بود و مهرداد بعد از یه مدت بهش ابراز علاقه کرده بود.روزی که اولین سکسشونو تو همین اتاق تجربه کرده بودند و به خاطر آورد بدن ظریف ساناز رو به دیوار چسبونده بود و با دستاش لمبرهای کون ساناز و گرفته بود و فشار میداد لبهای سانازو تو دهنش گرفته بود و میمکید و همزمان داشت کیرشو بین پاهای ساناز عقب و جلو میکرد ساناز که اولین سکس زندگیش بود خودشو تو آغوش مهرداد تسلیم و رها کرده بود و داشت از این لذتی که تازه کشف کرده بود کمال استفاده رو میبرد. اما بعد از ارضا شدن مهرداد وحشت برش داشته بود و رنگش پریده بود مهردادآرومش کرده بود و گفته بود سانازم به من اعتماد کن خیالت راحت باشه من حواسم به همه چیز هست میدونم دارم چیکار میکنم مطمئن باش من هیچوقت به عشقم صدمه نمیزنم.حالا باورش نمیشد ساناز اون دختر معصوم یکسال پیش که عزیزترین موجود تو زندگیش بود تبدیل به یه هرزه شده باشه.سرش رو تو دستاش گرفت و زیر لب گفت شاید تقصیر من بوده شاید نباید قبل از ازدواج باهاش سکس میکردم . اما نه کسی که بخواد خیانت کنه ، میکنه چه قبل از ازدواج چه بعد از ازدواج .نوشته‌ دختر عسلی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *