لذت به قيمت از دست دادن آبرو

0 views
0%

سلام اسم من امين 26 سالمه اين اولين خاطره منه اگه اشكالي داشت حتما بهم گوش زد كنيد تا كم كم بهتر بشم در ضمن اصلا دوست ندارم دروغ بنويسم و پایان سعي خودمو ميكنم تا جايي كه يادم هست كامل بنويسم.تازه پيش دانشگاهيم تموم شده بود و داشتم به اصرار زياد خانواده واسه كنكور مثلا درس مي خوندم اينم بگم خانواده من به خصوص مادرم فوق العاده مذهبي هستند البته پدرم نه الان خيلي باهم راحتيم و صميمي ترين دوستم بابامه و بعد از تلاشهاي زياد خانواده و يه سري مسايلي كه در اينده ميگم ديگه بي خيال من و هدايتم به صراط مستقيم شدن ولي احترامات و حرمتها محترم و محفوضبه هر حال اينقدر واسم درس خوندن سخت بود و از طرفي حس و حال رفتن به پارك و كتاب خونه رو نداشتم ،تصميم گرفتم يه مغازه نسبتا بزرگ و دور از سر كشي هاي وقت و بي وقت خانواده كه گوشه حياط مون بود رو واسه خودم مرتب كنم تا يكم راحت باشم .به پدرم گفتمت تو اتاقم تمركز ندارم مي خوام برو تو مغازه كه هيچي دورو برم نباشه اونم گفت هر كار دوست داري بكن فقط درس بخون خلاصه اونجا رو مرتب كردمو شيشه هاشو رنگ كردم و روزنامه زدم خلاصه ظهر از خواب پاميشدم ميرفتم اونجا واسه خودم ورزش ميكردم موزيك گوش ميدادم و يواشكي سيگار مي كشيدم تا اينكه يه روز ساعتاي 2 بود دم در داشتم يواشكي سيگار مي كشيدم ، يه دختر چادر مشكي كه زير چادرشم يه چيزي بود كه بعدا فهميدم كيف ورزشيشه توجه منو جلب كرد نزديكتر كه شد ديدم مليحه هست. مليحه يكي از دختراي محلمون بود كه 3 تا خواهر داشت و خونه ما با مامانش زياد رفتو اومد داشتن واسه همين زياد تو نخش نبودم نميدونم چي شد اون روز توجه منو جلب كرد مليحه تقريبا اندام كشيده با پوست سبزه هم سن خودم بود و از اون بچه مثبتا(شايدم تا اون روز اينجوري به نظر ميرسيد) وقتي از جلوي من رد شد سلام كردم كه جواب نداد خيلي واسم سنگين بود و همونجا تصميم گرفتم هر جور شده مخشو بزنم خلاصه كار هروزم اين بود بيام دم درو بهش سلام كنم تا از رو بره خلاصه بعد چند روز مخش خورد و يه هفته اي تلفني و چند بارم رفتيم بيرون تا اين كه فهميدم ظهر ها ميره كلاس ووشو بهش گفتم اگه ديرتر بري كلاس چي ميشه گفته يه نيم ساعت اتفاقي نمي افته بعد با كلي دليل قانع شود كه فردا بياد پيشم مغازه ما دوتا در داشت يكي به طرف خيابون اون يكيش به تو حياطمون باز مي شد كه تا خونه خيلي فاصله داشت .روز موعود فرا رسيد ساعت نزديك 2 بود اون در رو بستمو در سمت خيابونو باز گذاشتم دل تو دلم نبود تا وقتي مليحه رسيد اون از من بدتر بود صورت سبزه اش زرد شده بود رفتم بغلش كردم قلبش مثل گنجشك ميزد مثل هميشه كاملا پوشيده بود چار مشكي مانتوي كرمي با يه مغنه مشكي يه روژلب صورتيم زد بود منم با شلوار و يه ركابي بودم ديدم قلبش هنوز همون طوري ميزنه لبامو خيلي اهسته گذاشتم رو لباش اونم به ناچار همراهيم كرد ولي خيلي سرد چون خيلي استرس داشت اون روز يه ربع بيست دقيقه اي همينطوري گذشت و مليحه سريع رفت منم داشتم از شق درد ميمردم رفتم بالا يه چيزي كوفت كردم بر گشتم چند بار ديگه هم به همين وضع گذشت تا ديگه ترسمون ريخت و چند باري سكس كامل داشتيم تا اينكه روز واقعه فرا رسيد مليحه كلي پيشرفت كرده بود بيشتر به خودش ميرسيد و لباساي سكسي تري مي پوشيد اون روز وقتي اومد من نشسته بودم و داشتم نقشه ميكشيدم چطور،سكسي امروز داشته باشيم سر ساعت اومد خواستم برم بغلش كنم گفت همونجا وايستا واسه خنده گفتم چي پريودي؟؟؟ خنديد گفت نه امروز واست يه سورپرايز دارم گفتم خوب زود باش كه منتظرم چادرشو برداشت بعد مغنه،يه جين مشكي پاش بود پشتشو كرد به من شلوارشو در اورد چون مانتوش هنوز تنش بود فقط ساقاي پاش ديده ميشد كه خيليم درشت بود منتظر بودم ببينم زير مانتوش چي پوشيده دكمهاي مانتوشو باز كرد همين كه مانتوش كم كم ميومد پايين چون موهاش تقريبا بلند بود فقط دوتا شونهاش ديده ميشد كه بنداي سوتينش كه صورتي بود روي اون بدن سبزه بدجور خودنماي ميكرد بعد گوديه كمرش ديده شد ديگه كم كم داشت حالم عوض ميشود و كيرم يكم به خودش اومده بود مانتوش كه افتاد اون كون گردو قلونبش كه از اطراف شرت صورتيش زده بود بيرون بد جور حشريم ميكرد اخه من بد جور عاشق كونم برگشت صورتشو به طرف كرد كه برجستگي سينهاي كوچيكش كه اصلا به هيكلش نميخورد رو روبروي خودم ميديدم محو ارايش صورتيش و ست لباس زير صورتيش بودم كه خيلي خوب باهم ست شده بودن گفت خوشت اومد اينارو ديشب مخصوص تو خريدم منم كه يه عادت بدي دارم كه دوست دارم همش ضد حال بزنم ولي خيلي كم رنگ،گفتم اره ولي تاپت كو مگه بعدش نميري باشگاه؟ گفت لووووس چرا تو ساكمه از اينجا بخوام برم ميپوشم خنديدم گفتم شوخي كردم مثل ماه شدي حالا بدو بيا بغلم كه خودشو پرت كرد تو بغلمو دستاشو حلقه كر دور گردنم منم دستامو انداختم زير اون كون گردشو شروع كرديم به طور وحشيانه اي لب گرفتن سمت گردنش كه ميرفتم ميگفت مواظب باش لك نندازي كه ديگه خونه رام نميدن منم گفتم بهتر بعد مياي پيشه خودم در همون حالت زانو زدم و خوابوندمش رو دوشكي كه هميشه روش مينشستم مثلا درس بخونم البته اينم درس بود و واحدهاي عمليش همين كه كونش به زمين رسيد ركابيه منو در اورد شروع كرد دست كشيدن روي سينم اون زمان من تو اوج ورزش حرفه ايم بود رزمي كار ميكردم خيليم موفق بودم و هيكله خيلي رو فرم با عضلات پيچيده اي داشتم شيرجه زدم روش،مليحه به پشت خوابيده بود منم لاي پاهاش بودم دستامو از دور گردنش باز كردم و از زير سوتينش اون سينهاي كوچيكشو در اوردم با انگشتم داشتم نوكشونو تحريك مي كردم اونم ميگفت جون فداي دستات بشم بخورشون ديگه زود باش همشو بكن تو دهنت همشو زززززود باش كه منم شروع به خوردن كردم اگه يكم ديگه سينهاش كوچيكتر بود به سختي ميتونستم كامل بكنم تودهمنم خوردن سينهاي مليحه باريتم اه و نالهاي اون يه هماهنگيه خاصي پيدا كرده بود كه فهميدم داره سعي ميكنه با پاهاش شلوارمو در بياره كه خودم هم كمكش كردم وبعد سوتينشو كلا كشيدم از سرش بيرون فارق از گذشته زمان همچنان مشغول خوردن سينه هاش بودم كه حس فشار روي سرم كردم لبامو كه از نوك سينه هاي قهوه اي كم رنگ مليحه كه حالا ديگه حسابي زده بود بيرون برداشتم متوجه شدم مليحه داره فشارم ميده پايين چشاش بسته بود رفتم رو نافش كم كم اومدم پايين رسيدم به شرتش از روي شرت چند تا گاز كوچيك از كسش گرفتم كه با هر گاز يه تكون كوچيك مي خورد و خيلي اهسته باناله ميگفت ايييي از دو طرف شرتشو گرفتم و از پاش در اوردم خيلي اهسته زبونمو لاي شكاف صورتي كسش ميكشيدم زبونم پر شده بود از اب كس يهو مليحه دستاشو انداخت تو موهام و محكم فشارم داد به كسش و گفتم محكم بخور ببينم عضله ي فك و زبونتم مثل بقيه هيكلت هست يا نه اينوكه گفت تو دلم گفتم قويترم هست و شروع كردم مثل وحشيا خوردن و مكيدن چوچوله عشقم بعضي وقتا زبونمو مي كردم تو كسش بعد لبه هاي كسشو تا جايي كه ميشد مي مكيدم و يهو ول مي كردم مليحه ديگه يه دستش مثل هميشه تو دهنش بود و انگشتشو گاز ميگرفت تا صداش بيرون نره ديگه كونشو از زمين بلند كرده بود تا پایان كسشو تو دهنم جا بده مه انگشتمو حسابي خيس كرده بودم و كم كم كردم تو كونش با دست ديگم هم زير كونشو گرفته بودم بعد دو انگشتي كونشو باز ميكردم بر عكس روزاي اول ديگه نميگفت دردم مياد بعد از چند دقيقي لرزش شديدي توي روناي گنده و تو پر مليحه حس كردم كه خودش سرمو فشار داد عقب فكر كنم يكم از موهام تو دستش مونده بود بلند شدم با شرتش صورتمو خيس از عق و اب كس بود پاك كردم بغلش دراز كشيدم گفتم قدرت فكو زبونم چطور بود گفت خفه شو مردم ديگه نا ندارم بدم بهت گفتم همينطور ميخواستي سورپرايزم كني گفت پس فردا جبران مي كنم…غلط كردي كيرم داره ميتركه كمرم داره منفجر ميشه بيشعور ميفهمي گفت پس 2 دقيقه بهم وقت بده گفتم باشه و رفتم سراغ كونش كه واقعا بد جور خوش تراش بود ولي بزرگ نبود داشتم بازش ميكردم كه گفت عزيزم چطوري دوست داري كونمو جر بدي گفتم مثل هميشه بلند شد وپوزيشن مورد علاقه منو گرفت(داگي استايل) كيرمو با اب لاي كسش خيس كردم اينقدر حشري بودم كه بي خيال ساك زدن شدم كونشم كه حسابي خيس و اماده بود سر كيرمو كه گذاشتم مليحهجون چه داغه چقدر كلفت شده چكار كردي؟ گفتم كف كردن جنده لاشی خانوم فكمو داغون كردي كونتو جر ميدم مليحهبكن جر بده زود باش دارم از حال ميرم يكم فشار دادم تا نصفه رفت تو …اوووووف چه كلفت شده فشار بده همش همين بود . ديگه بد جوري قاطي كرده بودم شروع كردم با پایان قدرت تلنبه زدن با هر ضربه مليحه يه صدايي مثل زوزه ميكرد و جوري كونشو قنبول كرده بود كه ميگي اصلا جنده لاشی از كس ننش در اومده بعد از چند دقيقه مليحه لت ديگه نميتونم بي انصاف زانوهام داره ميشكنه منم كه بد جور طمع كرده بودم خوابوندمش رو زمين به شكم و نشستم رو روناي گندش اونم دستاشو انداخته بود دو طرف كونش و اونو حسابي باز كرده بود منم كيرمو تا ته فشار ميدادم تو كونش كه چشمتون روز بد نبينه يهو با صداي شكستن يه چيزه شيشه اي كه از پشت سرم اومد دنيا رو سرم خراب شد تازه يادم اومد كه در طرف حياطو نبستم من كه همون جوري خشكم زد بود با فشار مليحه افتادم عقب بر گشتم فقط مامانمو ميديدم كه هر چي به دهنش ميو مد نثارمون ميكر نفهميدم چطور زير مشت و لگد لباسامونو پوشيديم با تهديداي كه مادرم مليحه رو ميكرد تازه به خودم امدم ديدم مليحه با چشم گريون ساكشو برداشت زد بيرون منم ميخواستم برم خونه لباس بپوشم بزنم بيرون ديدم مادرم ميخواسته پسر درس خونشو تقويت كنه يه كم ميوه با يه ليوان نسكافه واسم اورده كه با اون صحنه روبرو شده زير رگبار نفرين و فحش از خونه زدم بيرون و تا يه هفته رفتم خونه مادربزرگم و ديگه خبري از مليحه جونم نشود كه نشود هميشه ميگم طمع و شهوت زياد باعث شد نه اون روز ارضا شم و تا چند وقت جرات اين كارارو نداشتمنوشته امین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *