کمی طولانیه ولی ارزش خوندن و عبرت گرفتن دارهمن 13 سالم بود که پدرمو تو زلزله آذربایجان شرقی سال 91 از دست دادم. ما تهران زندگی میکردیم. پدرم سه روز قبل از زلزله آذربایجان شرقی از طرف یکی از ارگان های دولتی که توش کار میکرد به ماموریت در شهر اهر فرستاده شد. شاید پدرم هیچ وقت فکر نمیکرد این ماموریت برای او حکم مرگشو داره.. پدر و مادرم تحصیلات عالیه داشتن.. بعد از فوت پدرم، مادرم آستین بالا زد خودش برای ما هم جای پدر بود هم جای مادر… از سال 91 که پدرم فوت کرد هر دو تا خواهرم که از من بزرگتر بودند ازدواج کردند و رفتن سر خانه و زندگی خود.. من موندم و سامان تنها برادرم که الان 22 سالشه و من سه سال ازبرادرم کوچکتر بودم. تا اون زمان موقعیتش پیش نیومده بود که دوست پسر بگیرم. برای پر کردن این خلاء مثل خیلی از دخترهای دیگه خود ارضایی میکردم. کمی داغ بودم و حرف های دوستام که تعریف زیادی از سکس تو دوران مجردی میکردن منو بیشتر داغ میکرد… برادرم به خاطر قیافه و اندام دختر پسندش دوست دختر زیاد داشت. من دوستی داشتم که اسمش ریحانه بود همکلاسیم بود گاهی وقت ها هم خونه ما می اومد با هم درس میخوندیم. یهو نمیدونم چی شد با من قهر کرد اصلا نفهمیدم چرا تا اینکه وقتی بعد از یه مدت حرفش توسط دوستام دوباره وسط کشیده شد بالاخره یکی زبونش باز شد و گفت این با سامان شما دوست بوده بعد از رابطه با سامان با تو هم به هم زده… به عبارت ساده تر برادرم دوست منو کرده بود.. سامان بر عکس من درس خون نبود و تا دیپلم بیشتر درس نخوند. مدام دنبال فوتبال ، تفریح ، عیاشی و خوردن مشروب با دوستاش بود به بهونه کنکورسربازی هم نمیرفت. انگاری وقتی پدرم فوت کرد سامان از هفت دولت آزاد شد. یک بار با دوستاش داشتن میرفتن شمال که تو جاده چالوس ایست بازرسی جلوشون رو میگیره تو ماشینشون مشروب پیدا میکنن و همه رو میبرن بازداشتگاه … مادرم بیچاره خودشو کشت تا ولش کردن.. سامان بیشتر وقتها تا آخر شب با دوستاش بیرون بود و گاهی هم مست به خونه می اومد… تا اینکه یه روز دوستم مریم ازم جزوه شیمی خواست. اومدیم درب خونه ما که جزوه رو بدم وارد خونه که شدم دیدم سامان تو پذیرایی نشسته صدای ضبط بلندکرده سرش پائینه و داره کله پا میشه… منو که دید چپ چپ نگام کرد. از کنارش که رد شدم با چشمهای سرخش همینجور منو نگاه میکرد معلوم بود دوباره مست کرده. هیچ وقت توی روز مست نکرده بود… جزوه رو برداشتم اومدم بیرون دیدم این بار هم داره با نگاهش بدنمو میخوره.. هنوز به بیرون از پذیرایی نرفته بودم که گفت لامصب تو هم بدجوری خوشگلیا…. برگشتم گفتم خفه بمیر پدر رفتم تو حیاط جزوه رو دادم مریم برگشتم تو پذیرایی که برم تو اتاقم دوباره گفت کون مونتم بد نیست. برگشتم سمتش فحشش بدم دیدم مسته فحش فایده نداره داشتم می رفتم تو اتاقم که برگشت گفت از دوست دخترمم کردنی تری… با این حرف هایی که زد فهمیدم اونجا دیگه جای من نیست بودن با یه برادر مست توخونه هر چند برادرم باشه کار اشتباهی هست. بدون اینکه مانتوی مدرسه ام در بیارم وسایلمو جمع کردم اومدم بیام بیرون دیدم جلوی درب اتاقم ایستاده .. برگشت گفت چی اون زیر پنهان کردی. روبروش ایستادمو گفتم هیچ چی برو خودت بگرد. خنده احمقانه ای کرد و گفت اسکل اینجا رو میگم همزمان دستشو به سینه هام رسوند یکیشون رو گرفت. هلش دادم عقب. سریع از خونه زدم بیرون رفتم خونه خواهرم.این اولین برخورد بد سامان با من تو زمان مستیش بود. تا شب اونجا بودم البته به مادرم چیزی نگفتم چون میدونستم باعث ناراحتیش و نگرانیش میشم و توی کار کردنش اختلال میندازم.. اگه میگفتم هم کاری نمیتونست بکنه بارها به سامان تذکر داده بود سمت مشروبات الکلی نره ولی فایده نداشت وقتی مستی سامان از سرش رفت بابت اذیت کردن من ازم معذرت خواهی کرد تا اینکه تقریبا یک ماه بعد دوباره همین قضیه تکرار شد. بعد از ظهرتو خونه تنها بودم قصدم این بود بیرون برم تو اتاقم نشسته بودم پای لوازم آرایشم و توی دنیای دخترانه خودم سیر میکردمو خودمو آرایش میکردم که فهمیدم سامان اومده خونه تقریبا چند دقیقه ای از اومدن سامان گذشته بود که حس کردم درب اتاقم صدا داد. برگشتم سمت درب اتاقم دیدم سامان جلوی درب ایستاده داره بدون حرف منو نگاه میکنه..مست به نظر می اومد.. از روی صندلی بلند شدم که از اتاقم بیرون برم که با جون کش داری جلوم رو گرفت و گفت داشتی خودتو برای کی درست میکردی؟ دهنش بوی الکل میداد.. ازش خواستم ولم کنه بذاره رد شم که نگذاشت شانه هامو گرفت منو به دیوار چسبوند یهو لبشو روی لبم قرار داد. از بوی بد الکل چندشم شد.خودمو آزاد کردمو روی زمین تف کردم. بلافاصله صورتمو با دستاش گرفت دوباره لبشو روی لبم گذاشت. داشت حالم به هم میخورد. شاید اگه لبشو از روی لبم برنمیداشت توی دهنش بالا می آوردم.. به زور منو چرخوند. این بار شکمم به دیوار چسبید. تا اومدم به خودم بیام ساپورت و شورتمو با هم تا زانو پائین کشید.از وحشت و خجالت زدم زیر گریه زاری به دو سه ثانیه نکشید که یک چیز داغ ودراز و نرم رفت لای کونم بلافصله هم لای کونم به حرکت دراومد. صدای جون گفتن و نفس نفس زدنش کل اتاقمو پر کرد. پایان نیروی توی بدنمو جمع کردم با آرنج دستم محکم به پهلوی راستش کوبیدم.چون مست بود تعادلش رو از دست داد خورد زمین… سریع ساپورت و شورتمو بالا کشیدم به سمت درب اتاق دویدم مانتوم رو از روی چوب لباسی روی در برداشتم و به سمت حیاط خونه دویدم کفشامو برداشتمو به بیرون از خونه فرار کردم.. جلوی درب خونه مانتو و کفشمو پوشیدم و گریان به خونه خواهرم رفتم. تو بد مخمصه ای افتاده بودم. سامان فامیل یا غریبه نبود بتونم به مادرم بگم . اگه میگفتم داغون میشد و خانوادمون از هم می پاشید و ممکن بود روحیه اش خراب بشه حتی ممکن بود کارشو هم از دست بده… خونه خواهرها هم نمیتونستم همیشه باشم شوهرهاشون شاکی میشدن.. هنوز در مورد این کار زشت سامان تصمیم نگرفته بودم.چیزی به فکرم نمی رسید. صبح زود قبل از اینکه مادرم به سر کارش بره رفتم خونه .. سامان رو ندیدم. کیف و کتابمو برداشتم با مادرم از خونه زدم بیرون.. اون روز صبح تا موقع بیرون اومدن از مدرسه به فکر اتفاق دیروز بودم طوریکه مستانه دوست صمیمیم هم نگران شده بود. نزدیک تعطیل شدن کلاس مدام برام اس ام اس می اومد. سامان بود التماس میکرد ببخشمش.. اگه نبخشمش رگ دستشو با تیغ میزنه.. این قدر اس ام اس داد که مستانه فکر میکرد دوست پسر گرفتم. فقط حرفاش رو می خوندم و جواب نمیدادم. معلوم بود مستی از سرش پریده وقتی دید جوابشو نمیدم زنگ زد.. اصلا دوست نداشتم جوابشو بدم ولی ترسیدم تهدیدش به زدن رگ دستش جدی باشه و بیچاره بشم..چون کاری که با من کرده بود این قدر زشت بود که بخواد رگ دستشو بزنه… بالاخره جواب دادم. صدای گریه زاری کردنش پشت تلفن بلند شد .پشت تلفن هم التماس میکرد ببخشمش قول میداد دیگه سمت مشروبات الکلی نره… جون مادر رو قسم میخورد که اگه بفهمه داغون میشه. من نادانی کردم جهالت کردم… فقط سامان حرف میزد و من گوش میکردم. تهدیدم کرد که اگه الان منو نبخشی بیای خونه منو غرق در خون میبینی به جای جواب دادن گوشی رو قطع کردمو براش اس ام اس دادم که بخشیدمت ولی اگه بازم تکرار کنی این بار به مادر میگم بعد هم میرم دادگاه ازت شکایت میکنم… با وجود اینکه بخشیده بودمش خجالت میکشیدم تو صورتش نگاه کنم. از کاری که با من کرده بود خیلی خجالت می کشیدم. فردای اون روز هم مثل روز قبل توکلاس ساکت بودمو چیزی نمیگفتم مستانه هم گیر داده بود که به اون بگم چی شده. این قدر گیر داد تا خیلی خلاصه و توی یک جمله گفتم برادرم داره هیز بازی در میاره… مستانه از این حرفم زیاد تعجب نکرد و گفت پارسال همین الهام مظفری که الان کلاس بغلی ماست و خیلی هم خوشگله کنار من می نشست . این قدر از برادرش میگفت و تعریف میکرد فکر کردم میخوان بیان خواستگاری من ولی الهام چند تا سوتی داد که فهمیدم خبریه شک کردم بهش آخرش گفت که با برادرش رابطه داره..حرف های مستانه رو باور نکردم از مدرسه که بیرون اومدیم زنگ زد به الهام و صداشو گذاشت روی آیفون… از حرف هایی که این دو تا به هم میزدن بر جای خودم میخکوب شده بودم. مستانه طوری با الهام حرف زده بود که انگاری کسی کنارش نیست و خودشون دو نفر هستن. تلفن رو که قطع کرد خندید و گفت هر کی خوشگله باید پای لرزش هم بشینه خوش به حال من که برادر ندارم بخواد منو بکنه. اگر هم برادر داشتم مثل تو و الهام خوشگل نیستم باز بخواد منو بکنه ولی اگه دنبال راهی هستی حالشو بگیری من راهشو سراغ دارم دوباره خندید و گفت نصف شب برو آب جوش بریز روی اونجاش تا ابد دیگه هیز بازی در نمیاره. ولی داداشت خوشگله حیفه این کار رو باهاش نکن… مستانه چند بار تو خیابون منو با سامان دیده بود اولش فکر کرده بود دوست پسرمه…سه هفته گذشت رفتار من و سامان با هم عادی شده بود ولی میدونستم دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشه. الان دیگه میدونستم سامان به من نظر داره.. توی این سه هفته مدام یاد حرف های الهام پشت تلفن به مستانه می افتادم. میگفت هنوز با داداشش رابطه داره چون رابطه با برادرش مثل لذت رابطه با دوست پسراش هست و هیچ فرقی با هم ندارند. چیزی که باعث میشد این حرف الهام رو قبول کنم لحظه ای بود که سامان اون چیز نرم و داغو لای کونم گذاشت. درسته که تو لحظه انجام این کار از دست سامان عصبانی شدم ولی بعدا که بهش فکر میکردم حس خیلی خوبی به من دست میداد. طوریکه روزی 30-40 بار به اون لحظه ای که این کار رو کرد فکر میکردم. تا اون موقع نصف دخترای کلاس رابطه از پشت رو تجربه کرده بودند و گاهی وقتها تو دور همی های خودمونی از لذتش میگفتن ولی من هنوز بی تجربه بودم..هر بار که دوستام از رابطه با دوست پسرهاشون میگفتن منو بدجوری تحریک میکردن ولی به روی خودم نمی آوردم. تو ذهنم یواش یواش داشتم به سامان فکر میکردم و چند روز بعد مستانه باعث شد این فکر تو ذهنم بیشتر بشه ازم پرسید چی شد آب جوش ریختی اونجاش؟ اول کلی خندیدیم بعد گفت ولی سامان خوشگله من جای تو بودم بهش میدادم.اون روز کلی فحش به مستانه دادم ولی تو دلم غوغایی به پا شد.انگار منتظر بودم یکی منو برای رابطه با برادرم به سمت جلو هل بده. اون روز دیگه فکرمو آزاد کرده بودم و فقط به سامان فکر میکردم به اینکه اگه به سامان پا بدم بعدش چی میشه مطمئن بودم منو میکنه از آبروریزش خیلی می ترسیدم. دیگه داشتم به سامان نه به عنوان یه برادر بلکه به چشم یه پسر غریبه تو خونه نگاه میکردم مدام این فکر به ذهنم می اومد که مال برادرم با مال پسرای دیگه هیچ فرقی نداره ..تازه برادرم نصف مسیر رو یک روزه رفته بود و کافی بود من یه چراغ سبز نشون بدم تا مزه سکسی که این قدر دخترای دیگه از لذتش تعریف میکردنو بفهمم. سرانجام یک روز که داشتم خود ارضایی میکردم تصمیم گرفتم به سامان چراغ سبز نشون بدم.. هر چقدر که زمان میگذشت تصمیمم محکمتر میشد. فقط سامان بیچاره توی اون چند هفته خیلی پسر حرف گوش کن و سر به راهی شده بود از اون روزی که سامان شلوار منو پائین کشید فهمیدم براش حکم یک دختر غریبه رو پیدا کردم برای همین اولین اقدام آرایش کردنم تو خونه بود تا جلب توجه کنم قبل از این وقتی میخواستم بیرون برم آرایش ملایمی میکردم ولی اون روز خیلی به صورت خودم رسیدم و حسابی آرایش کردم طوریکه سامان به من گفت اینطوری میخوای بری بیرون؟ با گفتن جایی نمیخوام برم اولین پیغام پا دادنم رو براش فرستادم. اون روز سامان هر بار بیرون می رفت و دوباره به خونه برمیگشت با تعجب منو نگاه میکرد. وقتی هم نیم ساعت مانده به اومدن مادرم آرایش صورتمو پاک کردم و جلوی مادرم بدون آرایش ظاهر شدم بیشتر تعجب کرد. این اولین پیغام پا دادنم بود. فردای اون روز برای اینکه این پا دادنو واضح تر به سامان نشون بدم بعد از مدرسه تو خونه جلوی سامان همون آرایش غلیظ رو کردم و علاوه بر اون جلوش دوباره با یه تاپ و شلوار تنگ ظاهر شدم. از اون زمانیکه سامان منو دستمالی کرده بود جلوش با دامن و لباس گشاد می گشتم ولی حالا نه تنها دوباره مثل قبل شدم بلکه تاپ و شلواری پوشیدم که به من کوچیک و تنگ شده بود و چند ماهی بود کنارش گذاشته بودم توی اون چند ساعتی که تو خونه اینطوری می گشتم نگران چشمهای از حدقه دراومده سامان بودم که به واسطه آرایش ناجورم و تاپ و شلوار تنگم چنان متعجب شده بود که زیاد با من حرف نمیزد بیشتر نگاهم میکرد. باز هم نیم ساعت مونده مادرم بیاد آرایشمو پاک کردم و لباس های تنگ قدیمیم رو عوض کردم. میدونستم بیشترین قسمت تاثیر کارم روی سامان همین پاک کردن آرایش و عوض کردن لباسم به خاطر اومدن مادرمه… داشتم غیر مستقیم به سامان میفهموندم که دارم به خاطر تو این کارها رو میکنم.دیگه اگه سامان مفهوم پا دادن های منو نمی فهمید از خریت خودش بود. ولی میدونستم زرنگه چون دقیقا از روز دوم که تاپ و شلوار تنگ هم به آرایشم اضافه کردم دیگه بیرون از خونه نرفت و تو خونه پیش من بود. ولی کم حرف شده بود. سامانی که بعد از ظهرها هیچ وقت تو خونه بند نمیشد حالا تا اومدن مادرم تو خونه مونده بود. چند روز پشت سر هم کارم همین بود ظهر بعد از مدرسه خفن آرایش میکردم و لباس های تنگ می پوشیدم موقع اومدن مادرم همه رو تغییر میدادم. سامان هم چون من خونه بودم بیرون نمیرفت و چند بار که تو پذیرایی نشسته بود و دوستاش زنگ زدن همه رو می پیچوند. از قدیم گفتن توبه گرگ مرگه راست گفتن. با رفتارهایی که خودم توی اون چند روز انجام دادم بالاخره سامان از اون لاک مظلوم نمایی که مدتی بود توش رفته بود بیرون اومد و دوباره مثل گذشته هیز و چشم چرون شده بود. نگاهش مدام روی سینه و باسنم بود چند بار که فهمیدم داره به سینه هام نگاه میکنه باهاش چشم تو چشم شدم به شدت محتاط شده بود. یک روز یه اس ام اس برام فرستاد نوشته بود باز وحشی نشی؟ معنی این حرفشو نفهمیدم تا اینکه همون روز یه بارداشتم تو آشپزخونه سرپایی شربت پرتقال میخوردم به بهونه تک خوری من و به بهانه خوردن آب پرتقال اومد از کنارم رد شد پشت دست راستشو به کونم کشید رفت. وقتی دید چیزی نگفتم موقع برگشت هم دست چپشو محکتراز قبل به کونم مالید و انگشت کرد رفت..اصلا به روی خودم نیاوردم. بعد از این اقدامش چند روزی کار سامان این شده بود هر جا که فرصت پیدا میکرد دستشو به کونم می مالید و انگشت کرد و می رفت..حتی یکی دوبار هم وقتی مادرم خونه بود این کار رو کرد . شب خواب بودم که با صدای گوشیم از خواب پریدم. چند تا پیامک برام اومده بود که یکیش مال مستانه بود یکیشو شبنم داده بود و یکیش هم مال سامان بود. پیامک سامان رو باز کردم نوشته بود اگه تو هم دوست داری یه حرکتی کن…. کاملا فهمیدم منظورش چیه… فردا تا تعطیل شدن مدرسه به این موضوع فکر میکردم چه کار کنم….. آخرش تصمیم گرفتم لباس های زیرمو فردا بعدازظهر تو خونه زیر تاپ و شلوارم نپوشم تا هم حرکتی کرده باشم هم راحت تر بتونه کونمو دستمالی کنه و هم سینه ها و کونم بیشتر و بهتر برای سامان معلوم بشه… اون روز وقتی سامان فهمید سوتین نبستم و شورت پام نیست بدون اینکه به روی من بیاره اوهههههه کرد شروع کردن سوت زدن و هی میگفت بنازم به این حرکت.. به روی خودم نیاوردم.سامان به شدت رمانتیک شده بود صدای ضبط رو زیاد کرده بود و همراه خواننده میخوند. اون روز این کارم سامان رو پر رو تر کرد طوریکه جای دستمالی کردنم تا وقتی مادرم از سر کار بیاد چند بار منو انگشت کرد اصلا به این کارش اعتراضی نمیکردم فقط وقتی انگشتشو از روی شلوارم روی سوراخ پشتم میگذاشت فشار میداد اعتراضم فقط نوچ نوچ کردن بود وبرگشتمو با عصبانیت ساختگی نگاش میکردم.اعتراف میکنم سامان خوشگل بود برای همین دوست داشتم منو بکنه..میدونستم من تنها نیستم الهام هم به داداشش میده و مطمئن بودم خیلی های دیگه هم هستند قبل از اومدن مادرم رفتم لباس های زیرمو پوشیدم و لباس معمولی تنم کردم…مادرم که اومد سامان بالاخره از خونه بیرون زد. نیم ساعت بعد با دو سه کیلو موز یک بطری شیر برگشت افتاد به جون دستگاه آبمیوه گری..رفتم تو آشپزخونه کمکش کردم شیرموز درست کنه اونجا هم منو انگشت کرد که به سامان چشم غره رفتم آروم گفتم مادر خر نیستا کور هم نیست…ولی سامان با بودن مادرم تو خونه هم دیگه ول کن نبود یا یواشکی برام بوس می فرستاد یا لب هاشو برام غنچه میکرد یا دستشو شبیه سوراخ میکرد همزمان با اشاره لبش به من میگفت فردا میدی؟ روزهای پر از هیجانی رو در نبود مادرم با سامان تو خونه سپری میکردم. کاملا فراموش کرده بودم سامان برادرمه. فردای اون روزی که سوتین و شورت نپوشیده بودم بعد اومدن از مدرسه به خاطر گرمای هوا اول رفتم حمام نیم ساعتی تو حمام داشتم خودمو می شستم که دیدم یکی داره درب حمام رو هل میده.. انگاری میخواد بیاد داخل میدونستم سامانه جلوی درب رو گرفتم چون قفل درب محکم نبود . زورم به سامان نرسید درب رو تا نصفه باز کرد پشت درب بودم. التماس میکرد بذار سینه هاتو یه لحظه ببینم …تو دلم گفتم مگه نمیخواستم منو بکنه پس نباید سر راهش مانع بذارم. کمی درب رو شل گرفتم تا بیشتر باز بشه. چون شورت پام نبود نصف بدنمو پشت درب قرار دادم تا فقط سینه هامو ببینه ولی نامردی کرد در حالیکه مدام آخ و اوف میکرد و قربون سینه هام میرفت دست چپمو گرفت بقیه بدنمو هم از پشت در بیرون کشید بلافاصله نگاهش به لای پام و جلوم دوخت جون بلندی کشید. دستامو جلوم گرفتم. بدجوری خجالت کشیدم به زور خودمو از جلوی درب کنار کشیدم سامان هم دیگه گیر نداد و رفت..اون روز باز هم لباس زیرمو نپوشیدم. با سامان دیگه به آخر راه رسیده بودم چون اون روزتا نزدیک غروب و اومدن مادرم چند باراز پشت با کیرش به کونم مالید. آخرین بار که این کار رو کرد دیگه ولم نکرد و گفت حالم خرابه یهو سینه هامو گرفت شروع کرد مالیدن.. با مالیدن سینه هام انگاری بدنم یواش یواش آتیش میگرفت. داشتم از لذت میمردم.شهوتم چند برابر شده بود حسابی شل شده بودم انگاری نمی تونستم روی پاهام وایسم.. اگه میدونستم لذتش اینطوریه همون چند ماه پیش به سامان میدادم هنوز منو نکرده داشتم از حال می رفتم. تو جلوم حس داغی عجیبی میکردم تا حالا هیچ پسری سینه هامو تو دستش نگرفته بود. کیرشم همچنان از روی شلوار لای کونم بود. در گوشم گفت بریم تو اتاق حالم بد جوری خرابه..اصلا توانایی راه رفتن نداشتم خواستم همون جا روی زمین بخوام که خندید و گفت تو زودتر از دوست دخترام وا دادی که .. چقدر کردنت راحت بود. اصلا به حرفاش اهمیتی ندادم.. تا دستاشو ول کرد دمر بر روی زمین ولو شدم. آروم روی بدنم دراز کشید و گفت حداقل تو تخت خوابم وا میدادی اینجا زمینش سفته اگه تلمبه بزنم خودت اذیت میشی. کنار لبمو بوسید گفت کونت دیگه از این به بعد مال منه.. یکی دو دقیقه همانطور که روی من دراز کشیده بود کیرشو از روی شلوارم لای کونم کشید چشمهامو بسته بودمو لذت می بردم که دیدم از روی بدنم پا شد. چند لحظه وحشیانه کونمو چنگ زد بعد هر دو دستشو به دو طرف شلوارم گرفت و محکم کشید پائین… شورت پام نبود از اینکه می دیدم داره کون لختمو نگاه میکنه و آه ناله میکنه قربون کونم میره حسابی خجالت می کشیدم. با این حال مطمئن بودم کم نیستن دخترایی که اولین کون دادنشون به برادرشون بوده. سامان لای کونمو باز کرده بود همه جاشو بوس میکرد. از بوسیدن که خسته شد بلند شد شلوار و پیراهنشو درآورد این بار تا کیرشو لای کونم قرار داد آه و ناله اش دراومد.. داشتم از لذت بیهوش میشدم وای بازم داغ و نرم بود. یکی دو دقیقه کیر داغشو لای کونم حرکت داد و آه میکشید. بزرگی کیرشو کاملا لای کونم حس میکردم. از من خواست برگردم و روی کمر بخوابم تا لذت بیشتری ببرم. قبول نکردم و گفتم اینطوری بهتره میخوام فکر کنم یه پسر غریبه هستی..تو حال خوشی بودم… بودن کیر یه پسر لای کونم برام جالب و هیجان انگیز بود. هر لحظه این هیجان و لذت در من بیشتر میشد که یهو صدای کلید انداختن داخل قفل درب حیاط اومد.. سامان با گفتن مادر اومد مثل فنر از روی من پا شد شلوار منو هل هلکی بالا کشید لباس هاشو برداشت به طرف اتاقش فرار کرد. سامان عوضی این قدر منو مالونده بود که بی حال شده بودم نتونستم بلند بشم همونجوری شلوارمو درست کردم یه وری خوابیدم خودمو به خواب زدم. لذتم جای خودشو به ترس داده بود. اون شب شانس آوردم مادرم چیزی از رابطه من و سامان نفهمید. این قدر تو اوج هیجان و لذت بودم که خودمم یادم رفته بود هر لحظه ممکنه مادرم سر برسه.. با سامان قهر کرده بودم ولی حسابی نازمو کشید برام شیر موزآورد و گفت فردا مدرسه نرو اون موقع امنیتش بیشتره پشیمون نشدی که؟ هر کاری کرد جوابشو ندادم. صبح خودمو جلوی مادرم مریض و بی حال نشون دادم تا نرفتن به مدرسه برام موجه باشه.. نمیدونم چرا هر چی سامان میگفت گوش میکردم. مادرم که نگران شده بود زنگ زد مدرسه و برام استراحت گرفت. .. خودشم نمیخواست سر کار بره این قدر اصرار کردم تا بی خیال شد.انگاری همه چی دست به دست هم داده بود تا این رابطه شکل بگیره. صبح خواب بودم که حس کردم یکی دستش روی لبامه و داره با لبام بازی میکنه چشمامو باز کردم سامان بود. بوسه ای روی پیشانی من گذاشت چشم هامو بدون حرف بستم که یهو هیکل سنگینشو روی هیکل من غلطاند و لبشو روی لب من قرار داد. محکم لبامو میخورد. وقتی از خوردن لبام دست کشید اومد پائین و همون کار دیروزی که باعث شد تو پذیرایی از حال برم و روی زمین بخوابمو دوباره شروع کرد کمی از روی تاپم سینه هامو مالوند بازداشتم گرم میشدم میدونستم دیگه مادرم خونه نیست و صبح زود رفته انگاری سامان هم میدونست چون با خیال راحت دست انداخت تاپمو از روی سرم درآورد بعد نوبت سوتینم شد. حالا دیگه بالا تنه ام لخت جلوی سامان بود. از خجالت هنوز چشمامو بسته بودم و تصور میکردم این یک غریبه هست که داره این کارو با من میکنه. دوست سامان، میلاد رو تصور میکردم. خوشگلترین دوست سامان بود.. مثل آدم های گرسنه به سینه های لختم حمله کرد. یکیش رومیخورد یکیشم تو دستش فشار میداد. از لذت بدنم مور مور میشد. رعشه ای داشت توی بدنم ایجاد میشد و به سمت لای پام می رفت. تصور و گفتنش سخته. نمیشه این حس لذت رو منتقل کرد. دیگه صدای آه و ناله ام بلند شده بود.چند دقیقه سینه هامو خورد باز هم پائین تر رفت. شلوار و شورتمو وحشیانه از پام درآورد به کناری پرتاب کرد .جون بلندی گفت دستی لای پام کشید لمسش کرد و گفت اینو جوری برات میخورم که از حال بری. زبونشو که اونجا قرار داد نتونستم مقاومت کنم آه کشیدمو سرشو بیشتر به اونجا فشار دادم. سامان حسابی برام میخورد و من مثل مار به خودم می پیچیدم. واقعا نمیدونستم چنین لذتی هم تو دنیا وجود داره که انسان رو جوری از خود بیخود میکنه که یادش میره انسانه.. به دوستام حق دادم که این قدر از لذتش تعریف میکردن. سه چهار دقیقه که برام خورد انگاری چیزی داشت از کل بدنم کنده میشد و به سمت جلوم میرفت. بدون اینکه کنترلی روی خودم داشته باشم آه و ناله میکردم نزدیک ارضا شدنم سر سامان رو بیشتر به اونجا فشار دادم. فهمید دارم ارضا میشم کمرمو بالا گرفته بودم تا بهتر برام بخوره … یهو یه حالت لذت بخشی تو بند بند وجودم پیچید که حتی با خود ارضایی هم اینطوری حسش نکرده بودم… با آه و ناله ارضا شدم خیلی خوب و کامل.. کمرم که کمی از تختم فاصله داشت بعد از ارضا شدنم روی تخت افتاد. بالاخره به دست یک پسر ارضا شده بودم. اصلا دیگه حال نداشتم. سامان بدجوری منو بی حال کرده بود. ازم خواست چشمامو باز کنم ولی این کار رو نکردم. ازم پرسید آبت اومد؟ واقعا خجالت میکشیدم جواب بدم… در حالیکه سریع لباس هاشو در می آورد گفت دیگه طاقت ندارم باید بکنمت تا منم آبم بیاد مشکلی نداری که؟ سرمو به نشانه رضایت تکون دادم.همونجور چشمامو بسته بودم حس کردم اومد روی تختم نشست پاهامو از هم باز کرد و به سمت خودش کشید. اسرار میکرد چشمامو باز کنم یه لحظه نگاه کردم اولین چیزی که دیدم کیرش بود بالای شکمم قرار داشت اولین بار بود که کیر یه پسرو از نزدیک می دیدم. سریع چشمامو دوباره بستم. حدس زدم اصرار به باز کردن چشمام برای این بوده خواسته من کیرشو ببینم. خواست پاهامو روی شانه هاش بذاره که اجازه ندادم. دمر شدمو آروم گفتم میخوام فکر کنم یه نفر دیگس داره این کارو میکنه. روی من دراز کشید کیرشو با آه و ناله لای کونم قرار داد و گفت اون یه نفر کیه که دوست داری جای من بکنتت؟ جوابشو ندادم گیر داده بود بگم اون کیه . با حرکت کیر داغ سامان لای کونم دوباره داشتم داغ میشدم. از روی بدنم بلند شد لای کونمو از هم باز کرد و شروع به لیس زدن سوراخ پشتی کرد وای که چه دیوانه کننده هست وقتی یه پسر این کارو انجام میده.. یکی دو دقیقه برام خورد از روی پاهام بلند شد چند لحظه بعد یهو سر کیرشو روی سوراخ عقبم حس کردم. دوباره روی من دراز کشید و گفت شل کن راحت بره توش دردت نیاد راستی دوست پسر داشتی؟ گفتم نه که خندید و گفت پس کونت آکبنده… چون اولین بارم بود داشتم از هیجان و شهوت نفس نفس میزدم.سامان در حالیکه سعی میکرد ازم لب بگیره یکی دو دقیقه کیرشو آروم روی سوراخ عقبم آروم فشار داد تا سوراخ عقبم جا باز کنه.. کمی درد داشت ولی خوب بود لذت هم داشت. قلقلکم می اومد حس میکردم ورودی کونم باز شده چون کلاهک کیرشو داخل کونم حس میکردم.دوباره ازم خواست شل کنم. تا این کار رو کردم یهو کیرشو محکم به داخل کونم فشار داد. از درد سرمو به بالشت فشار دادم. مقداری از کیرش وارد کونم شده بود سامان مدام قربون صدقه کونم میرفت ازم میخواست شل کنم. کمی سینه هامو مالید و انگشت کرد دوباره فشار داد. از دردش کم مونده بود گریه زاری ام بگیره ولی دوست نداشتم جلوی سامان گریه زاری کنم. این بارمقدار بیشتری کیرش داخل کونم شد چوری که دیگه نمیتونستم تکون بخورم. هنوز درد فشار قبلی تموم نشده بود که شانه هامو گرفت و دوباره فشار داد. این بار حس کردم پاره شدم دردشو نتونستم تحمل کنم جیغ کشیدمو زدم زیر گریه.. سامان اشکامو پاک کرد در گوشم گفت همش رفت توش دیگه… یکی دو دقیقه تحمل کنی جا باز میکنه دردش تموم میشه…کیرشو دقیقا تو کونم حس میکردم حجم کیرش کاملا کونمو پر کرده بود مدام منو دلداری میداد که الان دردش خوب میشه.. چند لحظه بعد که دردم کمتر شد آروم آروم کیرشو تو کونم حرکت داد دوباره کمی دردم گرفت ولی این بار درد و لذت با هم قاطی شده بود. از درد و لذتش بی اختیار آه کشیدم. سامان وقتی فهمید دیگه درد ندارم تلمبه زدنشو شروع کرد. چهار پنج دقیقه ای بود که سامان از بالا سینه هامو می مالید و انگشت کرد و از پائین خیلی محکم و سریع منو میکرد.. صدای آه من و جون گفتن های سامان و تق تق تخت خوابم پایان اتاق رو پر کرده بود.. تو اوج خوشی و لذت بودم اصلا دوست نداشتم این لحظه ها تموم بشه..دوست داشتم سامان محکتر منو بکنه ولی خجالت می کشیدم بهش بگم. جلوم کاملا خیس بود. کونمو بیشتر بالا دادم تا موقع عقب جلو کردن مقدار بیشتری از کیرش داخلم بشه که کمی دردم گرفت. سینه هامو ول کرد دوباره در گوشم گفت نگفتی اون یه نفر غریبه کیه که دوست داشتی این کارو جای من کنه؟ برای اینکه حرصشو در بیارم الکی گفتم میلاد… به جای اینکه حرصش در بیاد سکوت کرد.. البته زیاد هم الکی نگفته بودم.. پسر خوشگلی بود. سامان دو سه دقیقه دیگه منو محکم کرد بعد لبمو بوسید در گوشم آروم گفت آبم داره میاد بریزم تو کونت؟ با سر جواب مثبت دادم. بدجوری نفس نفس میزد. به من گفت میخوام ته کونت خالیش کنم ازم خواست با دستام کونمو از هم باز کنم.این کار رو که کردم کیرش بیشتر تو کونم میرفت و ضربه های کیرش تو کونم دردناک شد. داشت گریه زاری ام میگرفت ولش کردم . التماس میکرد که آبم داره میاد بازش کنم این کار نکردم سینه هامو فشار داد مجبور شدم دوباره لای کونمو با دستام براش باز کنم این قدر محکم داخلم میکرد که گریه زاری ام گرفت. بالاخره ضربه آخرشو محکم داخلم کرد نگه داشت.آخخخخ بلندی کشید ….. من ریختن آبش تو کونمو کاملا حس کردم اولش کم بود بعد یهو زیاد شد هفت هشت باری ریختنشو تو کونم حس کردم. بعد از اینکه آبش اومد لای کونمو بستم.. سامان هنوز کیرش داخل کونم بود که بالاخره بیرون کشید روی تخت خوابم ولو شد. بالاخره اون کاری که نباید میشد اتفاق افتاد و من به دست برادرم کرده شدم. تا عصرسامان دو بار دیگه هم منو کرد. اول منو ارضا میکرد بعد منو میکرد. هر سه بار هم خودشو داخل کونم خالی کرد. از اون روز دیگه حسابی نازمو میکشید هر کاری میخواستم برام انجام میداد. حتی روز اولی که منو کرد وقتی فهمید سوراخ عقبم درد گرفته کمکم میکرد روی میل بشینم. کمکم میکرد بلند بشم. جوری قربون صدقه ام میرفت انگاری من زنش هستم. مدام به من میگفت تو دیگه مال منی جیگر منی آخرش هم حرف اصلی رو زد و گفت از این به بعد هر وقت خواستم میدی به من دیگه؟ من هم که تازه لذت سکس رو چشیده بودم جواب مثبت دادم..خوب دوست گرامی که این سرگذشت رو خواندی قصد نداشتم قسمت سکسی این ماجرا رو بنویسم ولی با خودم گفتم من که این همه نوشتم پس بقیه اش رو هم بگم تا دیگران نیان بگن ما رو سر کار گذاشتی …. هدفم از نوشتن این ماجرا نوشتن ماجرای سکسی نبود بلکه حرف هایی هست که الان میخوام بزنم. به هیچ وجه دنبال چنین رابطه ای نرید. من اشتباه کردم شما این اشتباه رو تکرار نکنید. همه چیز رو از دست می دین… تجربه ای که من به دست آوردم میگه با ایجاد این رابطه همیشه ترس دارین که نکنه کسی از این رابطه بویی ببره که اونوقت تنها راه، فرار از خونه هست. استرس وارد زندگی شما میشه و دیگه آسایش ندارین.عاطفه خواهر و برادری شما از بین میره. دیگه به چشم خواهر و برادر به هم نگاه نمیکنید . مثلا وقتی من از سامان درخواستی داشتم یا میگفتم برام چیزی بخره اول به من میگفت یه دور بده تا بخرم..رابطه جنسی شبیه خانم و شوهرها میشه و بار یکبار تموم نمیشه سامان اوایل چند بار در هفته از من درخواست میکرد هفته اول که در طول روز بین دو تا سه بار متغیر بود. این کار باعث بیغیرتی برادرها میشه. متاسفانه سامان بعد از یک مدت که منو کرد پیشنهاد دوستی با میلاد دوستشو به من دادمشکلاتی که به خاطر رابطه زیاد از پشت برای دختر خانمها پیش میاد هم به عوامل بالا اضافه کنید.خواهشا نگین که رفتی به برادرت دادی اومدی اینجا ما رو نصحیت میکنی. بالاخره یکی باید تجربه کنه به دیگران انتقال بده نمیشه که همه تجربه کنن.بدرود. نوشته ستایش
0 views
Date: December 9, 2018