لذت واقعی عشق

0 views
0%

سلام دوستان سروشم داستان عشق سارا رو نوشته بودم ازنظراتتون خيلي ممنونم،اون كسايي كه داستانم رو خوندن و خوششون نيومد ازشون عذرخواهي مي كنم در ضمن داستان هاي من فقط داستان هستند و به واقعيت مربوط نمي شن.بعضي وقت ها به كذشته ي خودم فكر مي كنم،به كذشته اي بر از عقده ،عقده هايي كه تو دلم فرمانروايي ميكردن،منم منتظر يه شورش براي از بين بردن اونا ،آره اون شورش به با شد اون شورش قبول شدن تو دانشكاه بود،به قوله بدرم زندكيم تازه شروع شده بود ،راست مي كفت تازه طعم زندكيو جشيدم ،من كه كل دبيرستان رو فقط درس خونده بودم تا به دانشكاه برم ،خونواده ي ما وضع مالي خوبي نداشتنبه همين دليل من مي خواستم در آينده به پایان خواسته هام برسم،وقتي وارد دانشكاه شدم با يه محيط ديكه اي مواجه شدم ،محيطي كه بعضي از حس هارو در وجودم قوي تر كرد،باعث شد كه من ديكه اون سروش قبلي نباشم اما من ،يه جوان بي تجربه جه طوري بايد با اين حس ها مواجه شم جه طوري بايد اين غريزه ها رو ارضا كنم،نه ،من توانايي اين كارو نداشتم،نمي تونستم جلوي قوي ترينشون يعني سكس و عشق بايستم مي خواستم عاشق يكي باشم،كه بتونه منو به خواسته هام برسونه اما من تواناييشو نداشتم،هيج وقت خنده ي دختر را رو وقتي كه من با ديدنشون صورتم سرخ ميشد فراموش نمي كنم ،هيج وقت نكاه هاي بد بسر هارو كه تحقير كننده بود فراموش نميكنم،من بايد تصميم جدي ميكرفتم تا خودم رو نشون بدم بايد به پایان خواسته هام ميرسيدم ،كم كم با بيشتر بسرهاي دانشكده سعي كردم دوست شم،كارهايي رو كه اونا مي كردن رو تقليد مي كردم ،با كذشت زمان زندكيم عوض شد من ديكه اون آدم سابق نبودم،تازه معناي لذتو كشف كرده بودم ،با بيشتر دختر ها دوست شدم(البته از نوع هم كلاس بودن) از حرف زدن با دخترا لذت مي بردم روزها مي كذشت تا اين كه من نيوشا رو ديدم اينقدر از اين دختر خوشم اومده بود كه به هيج جيز فكر نمي كردم،تمام فكرم شده بو نيو شا،يه دختري با ظاهري زيبا قدي متوسط و اندام متناسب،مي خواستم سر صحبتو باز كنم اما نميشد ،يعني اون توجهي به من نمي كرد انكار من رو نمي ديد،اصلا واسش اهميت نداشتم،اما من تسليم نمي شدم پایان كارام به اون مربوط ميشد يك روز تو يه هواي باروني داشتم به سمت خيابون ميرفتم كه تاكسي بكيرم ،نيوشا برام نكه داشت كه منو برسونه منم قبول كردم ،ازش تشكركردم كه منو سوار كرده ديكه هيج حرفي زده نشد فقط صداي برف باك كن ماشين رو ميشد شنيدتا اينكه اون برسيد شهرستاني هستي كفتم آره كفت اينجا خونه داري؟كفتم خونه ي برادرم هستم.درباره ي خودش برسيدم مي كفت اهله همين شهره باباش كارخونه داره و… حالا مي تونستم دليله اين كم اعتنايي اونو نسبت به خودم بفهم اون روز هم كذشت روز به روز رابطه ي منو اون بهتر ميشد ،كه يه روز حرف دلمو بهش كفتم،كفتم دوسش دارم اون با حالت بريشان كفت من ارزش دوست داشتنتو ندارم،من كاملا كيج شده بودم،برسيدم جرا ؟اون كفت كه قبلا نامزد داشته ولي اونو ول مي كنه اون بسره هم از خونشون ميره و ديكه بر نمي كرده و خبري هم ازش نميشه،منم تو فكر بودم كه يهو به من كفت الان هم عذاب وجدان داره _من هم لال شدم اما بهش كفتم من تورو خيلي دوست دارم اون هم لبخندي زد و رفت.دوروز بعد دوباره ديدمش اون كفت كه فكراشو كرده و مي خواد خاطرات بدشو از بين ببره كفت كه دوست دخترم ميشه من باور نمي كردم ،خيلي خوشحال بودم به آرزوم رسيده بودم ،اين نيوشا ديكه اون آدم سابق نبود خيلي مهربون تر شده بود،خيلي بهتر از قبل شده بود،من كم كم صحبت ازدواج رو بيش كشيدم اونم قبول كرد كه با بدرش صحبت كنه خلاصه قرار شد ما با هم نامزد كنيم،و همين طور هم شد ،ديكه نيوشا ماله من شده بود ،يه روز باهم رفتيم شمال اونا اونجا يه ويلا داشتند كه خيلي زيبا بود من هم از خوشبختي خودم خوشحال بودم ،شب شد و وقت خواب من و نيوشا روي تخت خوابيدم،حس خيلي زيبايي بود حسي كه تا به حال احساسش نكرده بودم وقتي تو آغوشم مي كرفتمش آرامشي تو وجودم به وجود ميو مد كه تا به حال وجود نداشتمي خواستم آرامشم را بيشتر كنم به همين دليل بوس كردنش رو شروع كردم كم كم بوس ها به لب كرفتن تبديل شد لب هاش كرماي خاصي به وجودم مي داد بايينتر رفتم لباس خوابش رو باز كردم سينه هاي كوجيكش من رو به اوج لذت برد لذتي كه تا به حال وجود نداشت شروع به خوردن سينه هاش كردم اون هم فقط تند تند نفس مي كشيد و تكون مي خورد پایان شكمش رو ليس زدم به شرتش رسيدم آروم شرتش رو در آوردم شروع كردم به بوسيدن و خوردن كسش خيلي زيبا بود،اونم فقط نفس هاي تند و سريع مي كشيد ،من به كمك او لباس هام رو در آوردم كيرم رو روي كسش كذاشتم يه نكاه بهش انداختم يه لبخند از روي رضايت زد آروم كيرم رو فرو كردم كرم ترين و نرم ترين بخش بدنش بود،كيرم رو بيرون آوردم ،كيرم خوني بود جند بار عقب جلو كردم تاآبم اومد و روي شكمش خودمي خالي كردم ،تاصبح كنار هم خوابيديم وقتي بيدار شدم و خون هاي خشك شده رو ديدم به نوشا نكاه كردم اون خواب بود.الان ما با هم ازدواج كرديم و هنوزم عاشق هميم و خواهيم بود… نوشته‌ سروش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *