لزبین های کوچولو

0 views
0%

((واحد 6، لطفا کولر خود را بازبینی کنید))صبح که از در می رفتم بیرون، رویه تابلوی اعلانات دیدمش، واسه همین وقتی غروبی از سر کار برگشتم اولین جایی که رفتم بالای پشت بوم بود، خدا خیر بده بنداز بفروشی رو که اینجا رو به ما فرو کرد و رفت، حتی واسه یه پدر بیامرزی یه لامپ 500 تومنی هم این بالا نزاشته بود بگذریم، چراغ قوه موبایل رو انداختم کف پشت بوم تا رد آبی رو که از کولر اومده دنبال کنم اما دیدم هیچی نیست، گفتم شاید همسایه ها آب رو بسته باشند، به خاطر همین رفتم سراغ شیرای آب رو پشت بوم، تو همین لحظه ها بود که چشمم افتاد به برج رو به رویی، یه نور سفید که از لایه کرکره های نازک بیرون میزد و پشتش دو تا سایه ی مشکی که خیلی واضح نبود توجهم رو جلب کرد، خوب که نگاه کردم پیچ و تاب بدن زنونه رو میشد تشخیص داد، برجستگی سینه ها، باسن، حتی گاهی میشد نوک برجسته سینه ها رو دید، دو نفر بودند و مشغول سکس، اما چیزی که فوق العادش می کرد این بود که دو تاشون دختر بودند، این رو وقتی فهمیدم که یکیشون رو یه چیزی خوابید و دومی شروع کرد براش خوردن، سرش رو برده بود لای پاهاش و براش لیس میزد، اونی هم که خوابیده بود با دستاش سر دوستش رو روی کسش فشار میداد، طرف وفتی حسابی خورد بلند شد و افتاد رو سینه هاش، معلوم بود با دست داره انگشتش می کنه، وسط خوردن سینه هاش از هم لب می گرفتند، بعد جاشون رو با هم عوض کردند، اما اون یکی با یه چیزی که شبیه موز یا خیار بود افتاد به جون اون یکی، رو حالت سگی خوابونده بودش و کسش رو براش می خورد و کونش رو با اون چیزه جر می داد، اونم سینه های خودش رو می مالید، گهگاهی هم فقط سینه های هم رو می خوردند، بیشتر یه عشق بازی احساسی بود تا یه سکس خشن، بیشتر به هم حال می دادند، یکیشون دائم می رفت سرغ کون اون یکی، دائم انگشتش می کرد و سرش رو میذاشت وسط لپ های کونش و واسش می خورد، اون یکی اما بیشتر حواسش به کس اون یکی بود، چون دائم یا انگشتش می کرد یا با اون چیزه واسش جلو عقب می کرد،خیلی حشری شده بودم، نمی دونستم باید چی کار کنم، من فقط سایه سیاهشون رو می دیدم و اصلا نمی دونستم اینا کیند، خیلی دوست داشتم درست نگاهشون کنم، اگه می تونستم یه چند تا پشت بوم برم اون طرف تر اونوقت شاید میشد از درب تراسشون که کرکره نداشت دید زد، به خاطر همین دل رو زدم به دریا و شروع کردم از دیوارای پشت بوم ها بالا رفتن، بالاخره رسیدم به اونجایی که باید و تونستم اونی رو که می خواستم ببینم، باورم نمی شد، دو تا دختر حدودا 16 ساله بودند، بدنای جفتشون فوق العاده بود، سینه های یکیشون بزرگ و کون قشنگی داشت، یکی دیگشون لاغر بود اما بدن سفیدی داشت، سینه هاش زیاد بزرگ نبودند اما انگار انقدر مک زده بودنشون نوکاشون بزرگ شده بود،هنوز داشتند هم رو می خوردند، با هر چی دم دستشون میومد کسای همدیگر رو می مالیدند، پستونای هم رو می خوردند و هم دیگر رو انگشت می کردند،هیچ کاری نمی تونستم بکنم جز این که نگاهشون کنم، دلم می خواست، خیلی هم دلم می خواست، کیرم رو در اوردم و مشغول شدم، می خواستم یه ارگاسم عالی داشته باشم،درست وقتی یکی از دخترا به شکم خوابیده بود و اون یکی داشت از پشت یه چیزی می کرد تو کسش و با دستاش پستوناش رو می مالید، آبم در اومد، آبم رو از سر پشت بوم همسایه ریختم پایین،از اون روز هزار بار اون پنجره رو چک کردم، اما هرگز دیگه ندیدمشون؛ اینم شانسه منه دیگه ولی خدا بیامرزه پدر این بساز بنداز رو، اگه پشت بوم لامپ داشت حتما متوجهم می شدند و همه چی خراب میشدنوشته ای پدر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *