لز با لذت
زندگی مسیرهایی متفاوت داره اما برای خیلی از ما آدم ها مسیر یکسان هست مثلا ازدواج،تولد فرزند،سرماخوردگی،مرگ و …
در عین حالی که شاید سختی هایی داشته باشه لذت بخشه .
از تولد پسری براتون میخوام بگم که سرنوشت جالب و شوک برانگیزی داره،از جنس یک برگ چون اول سبز و جوان و با تراوطه اما با نور خورشید و گذر عمر زرد و بزرگ میشه…
پسر داستان ما هم مثل برگی زیبا و خوش رو و قدی نسبتا بلد با چشمهای درشت و ابروی مشکی که شاید هر چشمی او را جذب میکرد.
اسمش را برایتان نگفتم! اسمش هم مثل خودش زیبا بود؛شایان.
شایان از بچگی توی مدرسه خیلی طرفدار داشت بیشتر بخاطر مودب بودنش و درسش و آرامشی که داشت،حتی معلم ها توجه خاصی بهش داشتن.
شایان یک خواهر کوچک تر از خودشم داشت و سعی میکرد برای خواهرش جور دیگری باشد،شاید مثل یک قهرمان.
مدتها گذشت و شایان حالا بزرگتر شده بود و جذابتر ولی حس میکرد اطرافش اتفاقاتی می افتد،این را زمانی متوجه شد که یکی از معلم هایش توجهی ویژه به او داشت و تا اخر کلاس شایان را نگه میداشت و هربار او را به خانه خود دعوت میکرد،این موضوع شایان را نگران و مضطرب میکرد.تا اینکه اخر در اردوی شنایی که مدرسه ترتیب داده بود و بچها در اردو شرکت کرده بودنند از جمله شایان .معلم شایان را در اب کنار خود میکشید و مورد آزار و اذیت جنسی قرار میداد، تا آن زمان شایان به رفتار استادش در کلاس و این قضایا آگاه نبود و کم کم متوجه این غریزه گاه زیبا و گاه حیوانی میشد که زمانش برای شا
یان در آن سن اتفاقی هولناک و عجیب بود که از بیان کردنش بیم داشت.
سالها گذشت حالا دیگه شایان مردی شده بود و برای خودش کس ی بود،او فارغ التحصیل رشته داروسازی است. هنوز مثل قبل جذاب و خوش رو اما محتاط تر از قبل وحواس جمع تر.
روزها میگذشت و شایان مشغول کارهای روزمرگیش اما اتفاقات هنوز از کنار گوشش میگذشت و دریغ از آگاهی شایان. او ساده و دور از زشتی های دنیای بزرگی بود .
او در داروخانه ای کار میکرد که مادرش هم در آن بیمارستان کار میکرد، شیوا زنی خوش هیکل و خوش بر و روست ، او متولد ۵۲ بود یعنی ۴۵ سال در این حدودا.به ظاهرش نمیخورد.زود جوش و گاهی با کسانی که میپسندید زود گرم میگرفت.
بعد از مدتها شایان متوجه نگاه ها و صحبت های عجیب بین شیوا و اطرافیان او شد، نمیدانست درست است این شک کردن یا توهم و حساس بودن نابجا است.
به رفت و امد ها به نگاه ها ریز تر شد اما چطور امکانش بود از این قضیه راحت بگذرد.
در این بین شایان خودش هم درگیر زندگی خودش بود،ترگل !
از ترگل داستان بگویم که دختری آرام و زیبا که دلی پر از مهر دارد.
بین شایان و ترگل علاقه ای عجیب پیوند خورده ودر جریان رود زندگیشان هستند.فاصله ای دور ولی دلهایی نزدیک.
• شایان مهره بازی داستانی است که یک طرف آینده و دختر مورد علاقه اش است و طرف دیگر شک و ابهاماتی که از سوی شیوا مادرش آزارش میدهد.
تنها راه به ذهنش این مرسید که ترگل را از این ماجرا باخبر کند و با او درددل کند،اخر چه کسی امین تر از ترگل برای شایان میتوانست باشد.
اما چطور داستان را بگوید چه بگویید….!
ترگل با شنیدن حرفهای شایان دلش لرزید،اما میدانست که بهتر است مطمئن شوند.ترگل،شایان را هر بار ارام میکرد تا او هم بتواند تصمیم درست بگیرد .شایان پسر خیلی باهوشیست.
شایان برای چککردن شیوا از گوشی همکارش با برنامه اجتماعیی او را چک میکند و متوجه درستی شک ها میشود.چند روزی شیوا بدون انکه بفهمد با پسرش شایان صحبت میکرد و او را جذب خودش میکرد و شایان به شدت از این موضوع جا خورده بود.
خدای من! مگر میشود چنین چیزی ! آیا این واقعیت است یا من در خوابم .شایان در فکرش زمزمه میکرد.
چطور میتوانست مادرش را در قالب زنی شیطون و پر هیجان ببیند ان هم با غریبها!همکاران بیمارستان شاید! در و همسایه! و هزار فکر و خیال …
شایان از موضوع دست میکشد و گوشی را پس میدهد.به همکاری که گوشی را از او برای چک کردن مادرش میگیرد.او بابک است.
اما دریغ ار اینکه ای دوست که چون بظاهر دوستی ، باطن را نهان کردی و همچون گرگی.
همکاری به نام بابک که در همان بیمارستان مشغول کار است متوجه چت ها میشود و از این موقعیت استفاده میکند و برای این هیجان و پرشوری آغوشی باز به شوا نشان میدهد
شایان کمد ها زیر تخت همه جا را میگردد. اما چه چیزی میابد !!! .آیا لباس های خاص سک…سی و تنوع لباس های رنگارنگ و جیغ و چسبان برای چیست ؟.آیا این چیزی است که شیوا میخواهد؟
اخر بابک جایگاهی همچون پسر. برای شیواست .مگر میشود او این رابطه را قبول کند؟
شایان که خیلی نگران و مضطرب از این داستان است هر شب با ترگل حرف میزنند تا کمی ارام شودند و همفکری کنند.
ان سوی دیگر بابک به راحتی شیوا را قانع و جذب میکند و قرار های پشت. سر هم شروع میشود. رفتن شیوا به خانه بابک و عشق بازی ها در خانه ای شیک و مجلل .
دیروقت امدن های شیوا به خانه نظر شایان را جلب میکند و کنجکاو ترش میکند تا ببیند دقیقا موضوع از چه قرار است.
بابک در داروخانه مشغول است در هنگام رفتن به خانه بابک پک های کاندوم را از قفسه برای خودش بر میدارد و سپس اماده رفتن از محل کارش میشود اما شایان تماشاچی این صحنه خواهد بود.و این صحنه چندین بار تکرار میشود. اما این ها را برای چه کسی میخواهد!
بلافاصله شایان به سمت خانه میرود تا از شیوا مادرش خبر دار شود. شیوا در خانه است و به موهای تازه مش کرده و ناخن های جذاب تازه کاشته شده میرسد
ایا فردا باهم قراری دارند؟
باز هم ترگل و شایان به فکر فرو میروند و تبادل نظر میکنند.
شاید فردا خبریست!؟
فردا جمعه است و خانواده به سفر کوتاهی میروند اما نظر شایان این است در خانه بماند چون شیوا سعی در نرفتن سفر دارد!
بقیه راهی سفر میشوند و شیوا نیز میماند و بیرون از خانه است.
شایان فکری به سرش خطور میکند! اتفاقی رخ خواهد داد ایا بابک با شیوا در ارتباط اند.؟
چکاری باید بکند! بابک به شایان حرف هایی زده بود اما تا چه حد درست خدا میداند شایان چطور متوانست باور کند؟ تحدید های بابک و متلک های بابک به شایان
مصمم شد در خانه طوری که کسی متوجه نشود بماند.زیر تخت اتاقش شاید بشود فیلم و صدایی ضبط کند
شاید اتفاقی که در خانیشان نباید بیوفتد،بیوفتد.
در همین افکار غرق بود و با ترگل صحبت میکرد تا ارام تر شود وجودش پر از استرس بو. که چشمش به بیرون پنجره افتاد!
چطور ممکن است !
بابک با شیوا به خانه انها بیایند!
شایان به سرعت در اتاقی مخفی میشود و انها میایند.
وارد منزل میشوند و با صحبت هایی تحریک کننده هم را می خوانند.نفس های شایان در سینه حبس شده و گوش میدهد.
شیوا:بشین تا حاضر شوم .صدایت میکنم.
بابک در سالن خانه چرخی میزند و به اطراف نگاه میکند.
شیوا:میتونی بیااای عزیزم…
شایان فقط صداهارا میشنود!اما اصلا حالته خوبی ندارد .شرایط روی او هم تاثیر میذارد.چقدر ترگل نگرانه او بود .
بابک با صدایی. که نشانه تعجب از خوشحالیست بگوش میرسد . چه لباس جذابی …
صداها از اتاق بلند میشود عشق بازیشان چه وحشیانه شروع میشود
صدای اه و ناله های شیوا از هر طرف شنیده میشد
اما این صداها شایان را هم تحریک میکند و او هم تحت تاثیر است .تنها صحبت کردن با ترگل ارامش میکند!باید کنارش می بود !
ترگل:صبور باش حالا که هستی تحمل کن و حواست را به من پرت کن عزیزم، کمتر به انها گوش کن . (شاید بی فایده بود، اما شایان مهمتر از اینها برای ترگل بود)
مدتی گذشت و بالاخره کار به اتمام رسید چقدر هولناک …
شایان حال خوبی ندارد .
ترگل نگران شایان و وضعیت پیش امده است.
آن دو با هم میروند و این داستان رابطه شان ادامه. دارد .نوع پوشش بیرون رفتن ها تغییرات ساعت خواب شیوا همه چیز عوض شده است.
شایان در شک این اتفاقات بود که فکرش همبه جمع اوری مدرک برای کار شیوا بود.
او چطور میتواند با مردان دیگر رابطه داشته باشد!انها چند نفرند!
قرار هرشب یک در میان شیوا و بابک ادامه دارد علاوه بر ابنکه تمسخر های بابک به شایان در سرکارشان بیشتر شده .
نگاه شایان به همسایه و فامیل و مرد های خیابان هم عوض شده است. مشکل از کجاست !شیوا؟
شایان و ترگل هرشب صحبت میکنند و دنبال چاره میگردند.که در یکی از تماس هایشان شایان خبر جدایی بابک از شیوا را میدهدو با ترگل مجدد صحبت میکند .
این بار چه اتفاقی افتاده است! بعد از خرید کادوی طلا بابک به شیوا و پولی که به او داده بود چه !!!
شایان هنوز به دنبال مدرک و اثبات و شیوا به دنبال نیازهای بیش از حدش و بابک به دنبال هم رابطه هم علاقه ای که به دوست دخترش داشت.
این داستان ادامه دارد …
به نظر شما شایان چه باید بکند؟
بابک و شیوا به هم میرسند ؟
هدف شیوا چیست با اینکه او زن مردیست ارام و همراه دو فرزند ؟
سرنوشت شایان و ترگل چه میشود آنها بهم میرسند ؟