لز بسیار زیبا از جنده سینه عملی چه کوس داره
شکنجه گر 2
یه نفر قبل من اینجا بوده! که من از خاطره هاش ترسیدم/ این گناه من نبود که تو رو ، یه کمی دیرتر از اون دیدم
تو با من باش و یه کاری کن که بره، یادش از دنیای دیوونه من/ بذار عشق تو بهم حسی بده که صدات کنم عشق خودم
توی عکسی که ازش جامونده ، خیره میشم و دلم میلرزه/ چی تو اون نگاه غمگین دیدی که به خنده های من می ارزه؟
جناب سرگرد احمدی ، جواب پزشکی قانونی رو میخواستین؟
آه بله گودرزی بخونش ممنونم ، به چیز خاصی اشاره شده؟
تقریبا قربان ، اشاره شده به آثار کبودی بروی گردن و گلو و خراشیدگی هایی که روی پوست بخاطر تقلا و احتمالا درگیری و مقاومت مقتول روی پوست بدن مشاهده شده .
ستوان گودرزی، علت مرگ رو ننوشته؟
چرا قربان نوشته!
خوب پس زود باش!
بله قربان اینجا نوشته ، خفگی! آلت قتاله هم همون بالشتی بوده که روی تخت بوده .
اینم باید اضافه کنم که قبل از مرگ ، مقتول فعالیت جنسی شدید داشته که احتمال تجاوز روبا توجه به آثار جرح روی بدنش شدت میده .
همینطور آثار منی درون واژن و روی بدن مقتول و موی سر و همینطور بروی روتختی هم مشاهده شده که برای تشخیص DNA همه رو به آزمایشگاه منتقل کردیم.
آثار منی درون واژن و بدن مقتول؟
بله قربان!
قاتل یعنی اینقدر احمق بوده که همچین شاهدی رو از خودش باقی گذاشته؟
بنظر میرسه همینقدر که شما میگید احمق بوده!
ذهن کارگاه سالخورده کاملا درگیر موضوع شده بود ، طوریکه با صدای بلند شروع به فکر کردن کرده بود و تحلیلی که به ذهنش میرسید رو با صدای بلند برای گودرزی تکرار میکرد!
این امکان نداره! نمیتونم باور کنم ، که یه نفر وارد یه ساختمون که هیچ ارتباطی هم بهش نداره بشه ، بهش تجاوز کنند و بعد هم روی تخت جنازه اش رو با هزار و یک گواهی از رد و نشونه هایی که میشه خیلی راحت جرم رو علیه قاتل ثابت کنه تنها بگذارند و هیچ تلاشی برای پاکسازی و پنهان کردن آثار جرم به خرج ندن.
پس اینطوری با یه تئوری قدیمی طرف حساب هستیم که کسی که این جنایت رو انجام داده ، یا خیلی باهوش هست و بلده که مهره های شطرنجش رو چطور حرکت بده و یا اینقدر ساده و ناشی بوده که میشه با یه استعلام و منتظر شدن جواب آزمایش ، رد و اثرش رو پیدا کرد و البته من ترجیح میدم ، با حالت اول طرف بشم تا فرد احمقی که این زن رو با این وضعیت اینجا رها کرده باشه! حداقل جذابیت کار کردن روحالت دوم خیلی بیشتر هست.
گودرزی کلاهش رو روی سرش جابجا کرد و خمی به ابرو انداخت و گفت از کجا میدونیدکه یه نفر بوده؟ شاید دو یا چند نفر تو قتل همکار باشن!
آفرین گودرزی ، بالاخره یه حرف درست حسابی زدیا!شاید چند نفر بوده باشن و یه تجاوز گروهی صورت گرفته ، چون میگی روی تخت و موها و صورت مقتول هم اثر منی بوده ، پس احتمال وجود چند قاتل هم وجود داره
گودرزی به حالت زمزمه جواب داد ، اختیار دارید جناب سرگرد ، فقط امیدوارم ، این پرونده هم ختم به خیر بشه و اتفاق خاصی توش رخ نده ، حداقل تا زمانیکه من مرخصی ازدواجم اوکی بشه!
سرگرد با شنیدن زمزمه ستوان ، قهقهه بلندی زد و گفت ، پس هنوز از ازدواج کردن منصرف نشدی گودرزی !!
آخه پسر من چقدر باید برای تو توضیح بدم این راهی که تو در پیش گرفتی به ترکستان است! اینهمه آدم متأهل ندیدی چطور دارن زیر فشار زندگی یکی یکی میزان؟ حالا تو هم میخوای بری وسطشون!؟اونم با این وضع دلار و گرونی؟
آخه قربان ، ماه منیر خانم کمی فرق داره با زنهای دیگه! اون راستش … راستش ، خیلی ماهه!
بله قبول دارم که ماه منیر خانم از همه نظر به چشم خواهری خیلی ماهن و صدبرابر از سر شما زیادین ! من نگران تو نیستم که گودرزی جان ، دلم برای اون دختر بدشانس میسوزه که گرفتار عشق سوزناک تو شده! وگرنه تو که همین الان یه دختر دیگه بهت لبخندبزنه ، میزنی زیرهمه چیز! منکه دیگه تو رو میشناسم.
و بعد دوباره با صدای بلند قهقهه دیگه ای زد.
گودرزی که حسابی سرخ شده بود ، احترام نظامی گذاشت و با کسب اجازه از اتاق مافوقش خارج شد.
همه چشمها منتظر جواب آزمایشگاه بود و تا نتیجه آزمایش های دقیقی که خانم دکتر سورانی در حال انجامش بود ، تهیه نمیشد ، هر اقدامی فقط به خطر انداختن نتیجه تحقیقات رو در بر داشت.
……
آخ پدرام سگ تو روحت ، خواهرت یه همچین عمارت و دبدبه و کبکبه ای داشت و تو اینقدر شاسکول و خرفت به نظر میرسیدی؟ دم خواهرت گرم بابا ، هم خودش ، هم وضعیت زندگیش تو این کشور عجیب و غریب، بنظر میاد جزو از ما بهترون باشه!!!
مهرداد اینا رو تو دلش میگفت . هرازگاهی هم نگاه پر حسرتی به دکوراسیون اتاقی که بهش داده بودند مینداخت و زیر لب به پدرام فحش میداد ، تو همون حالت اندام مهسا رو که روبروش نشسته بود و گرم صحبت از اب و هوای ترکیه و ترافیک خسته کننده مرکز شهر بود ، برانداز میکرد!
تو به چی اینطور زل زدی مهرداد؟
من ؟ هیچی!
برو دروغ نگو ، چشمهات داره همه اش روی بدن من حرکت میکنه و ساق پاهای منو و خط سینه ام رو دید میزنه!
عههه این حرف چیه مهسا جون ، من دارم دکوراسیون فوق العاده اینجا رو میبینم و لذت میبرم.
آرررره جون عمه ات ، دکوراسیون فوق العاده سینه های من و ساق های من لذت بردن هم داره!
عههه به عمه من چیزی نگو روش غیرتی میشم!
مثلا میخوای چیکار کنی ؟
هیچی یه کاری میکنم که عمه ات بیاد اینجا برات بندری برقصه!
مال این حرفها نیستی مهرداد خان!
میخوای یه کاری کنی ، بیام سراغت ها!
عمراً دستت بهم برسه آقا مهرداد.
مهسا یه سوال بپرسم؟
بپرس عزیزم !
دلت سکس میخواد ؟
خیلی بی تربیتی مهرداد!
آخ بمیرم ، دلت ضعف رفت؟ خواستی؟
تو همین زمان ، درب اتاق باز شد و مردی که ربدوشام ارغوانی رنگی رو به تن داشت وارد شد.
با ریش پروفسوری که با گذشت سالها جوگندمی شده بود و پیپ بلوطی رنگی که به دست چپش داشت بنظر میومد خیلی راحت بالای پنجاه سال سن رو داشته باشه .
اما استخوان بندی درشت بدنش و شونه های پهن و بدن ورزشکار و رشته دندون های سفیدش ، نشون میداد ، سبک زندگیش جوریه که بدنش از موضوعات مهم زندگیش هست و براش اهمیت ویژه ای قائله!
مهرداد ، بلافاصله و ناخوداگاه عکس العمل نشون دادو با حالتی آمیخته به احترام و تعجب از روی مبل راحتی بلند شد ، اما مهسا لبخندی به پهنای صورتش زد و به سمت مرد تازه وارد برگشت و با ذوق خاصی گفت ، آه عزیزم” اِزیل” ، چه زودخودت رو رسوندی ؟حدس میزدم بهت خبر برگشتم رو داده باشن اما ، فکر نمیکردم به این زودی ببینمت!
مرد در عوض لبخندی زد و آغوشش رو باز کرد ، از شکاف یقه اش میشد موهای سفید سینه اش که مثل برف زیر نور خورشید برق میزد رو به راحتی دید ، وقتی که مهسا به سمت ازیل رفت و تو آغوشش جا گرفت مهرداد خوب میدید که دست چپ مهسا چطور اون شکاف رو رد کرد و روی موهای سینه مرد کشیده شد و لبهای خوشرنگش گرفتار لبهای اِزیل شد که زیر انبوه موهای جوگندمی صورتش مخفی شده بود.
اِزیل پنجه دستش رو به باسن مهسا رسوند و فشاری بهش وارد کرد و به ترکی جواب مهسا رو داد ، ولی مهسا فقط بلند بلند خندید و در حالیکه خودش رو در برابر چشمهای از حدقه بیرون زده مهرداد به دست های اِزیل سپرده بود به سمت مهرداد برگشت و در حالیکه سرش به یه طرف خم شده بود و چشمهاش حالت خماری بیشتری پیدا کرده بود به مهرداد گفت ، عزیزم ، ایشون اِزیل هستند ، مدیر برنامه ها ، مشاور و وکیل من تو همه امور مالی و اداری.
مهرداد که از دیدن این صحنه ها سرش داشت گیج میرفت ، گفت : یعنی یه جورایی این مرتیکه همه کاره تو هستش دیگه!
اِزیل با شنیدن این حرف مهرداد خنده بلندی کرد و جواب داد ، در معنی جمله ات حس خوبی بود که داشت با توهین بیان میشد ، البته درکت میکنم ، چون این پرنسس ارزشش خیلی بیشتر از این حرفهاست و بنده هم خودم رو همه جا عاشق دلخسته ایشون معرفی میکنم ، هرچند…
و سکوت معناداری کرد و متوجه مهسا شد!
مهسا که کم کم متوجه وخامت اوضاع شده بود ، برای اینکه جو رو آروم کنه جواب داد ،البته این موضوع هیچوقت مورد موافقت من نبوده ،اما مهرداد جان میشه ازت خواهش کنم خودت رو کمی کنترل کنی و اجازه بدی در مورد این موضوع با هم بعداً صحبت کنیم؟
و سعی کرد بدنش رو از دستهای بزرگ ازیل که روی شکم و بالای رحمش قرار گرفته بود ، بیرون بکشه.
ازیل با لبخند معنی داری اجازه داد مهسا ازش جدا بشه و در حالیکه داشت روی صندلی جلوی مهرداد مینشست و دستش رو به نشانه دست دادن به سمت مهرداد دراز کرده بود ، گفت ، مهسا جان آقا رو معرفی میکنید؟
مهسا ، سعی کرد لباسش رو مرتب کنه و دوباره از مهرداد دعوت کرد که روی صندلی بنشینه و در همین حین گفت ، مهرداد از دوستهای صمیمی و خانوادگی من هستش که خیلی وقت بود ندیده بودمش ، دلم خواست چندوقتی رو اینجا باهاش باشم و از قدیمها با هم صحبت کنیم.
مهرداد که دست مرد رو به سردی تو دستش برای لحظاتی گرفت و خیلی زود رها کرده بود ، روی صندلی لم داد و پاش رو روی پای دیگه اش انداخت.
سرش درد گرفته بود و اصلا از این برخورد با مردی که بنظر میرسید مانع بزرگی برای داشتن مهساست ، راضی نبود ، بنظرش بازی خیلی خیلی سخت تر از چیزی شده بود که تا حالا بهش فکر کرده بود.
از یه طرف مهسا ، زنی فوق العاده بود که مطمئناً باعث تغییرات زیادی تو زندگی مهرداد میشد ، اما از طرف دیگه اِزیل کسی بود که برگ برنده بازی رو تو دست داشت وشانسی برای مهرداد باقی نمیگذاشت.
مهرداد هیچ شناخت خاصی از مهسا نداشت ، اینکه رابطه مهسا و ازیل واقعاً به چه نحوی هستش و چطور این مرد اینقدر راحت دستش رو به همه جای بدن مهسا میرسوند و مهسا هم مخالفت جدی با این موضوع نداشت و فقط سعی کرده بود جلوی مهرداد به نوعی آبرو داری کنه ، روح مهرداد رو درگیر خودش کرده بود.
اصلاً ، اگرواقعاً ازیل حامی تمام عیار مهسا بود ، پس چرا مهسا اجازه داده بود که مهرداد اینقدر بهش نزدیک بشه !؟
نکنه مهرداد بازیچه جدیدی برای مهسا بود که فقط تنوعی برای این زن ثروتمند فراهم بشه ، اصلا این همه ثروت برای یه زن ایرانی تو یه کشور غریب چطور به دست اومده بود؟
سوالهای زیادی توی ذهنش بود و مهسا تنها کسی بود که میتونست در مورد این سوالات توضیح قانع کننده ای داشته باشه.
آقای مهرداد ، منم بهتون پیشنهاد میکنم وقتی تو کشور غریب مهمان هستید ، کمی احساسات خودتون رو بیشتر کنترل کنید.
البته قبلش ازتون عذرخواهی میکنم که بهتون نگفتم من زبان فارسی رو کاملا مسلط هستم!
آه بهتره خودم رو کامل معرفی کنم ، من ازیل شاهسون هستم آقای مهرداد ، تهیه کننده و صاحب استدیوی ستاره قرمز ، دفتر مرکزیم تو لس آنجلس هست و تو هشت تا کشور منجمله آنکارا دفتر و استدیو دارم ، شغل اصلیم پیدا کردن ستاره ها و استعداد های جوان تو همه حرفه ای هست ، از ورزش و رقص و خوانندگی و مجری گری گرفته تا صنعت پورن ، راستی میدونید پورن چی هست؟ آه البته که میدونید ، چه سوال احمقانه ای ، من به دنبال پول هستم و کلا هر استعدادی که بتونه یک دلار من رو تبدیل به ده دلار کنه برای من مثل گنج ملکه انگلستان با ارزش هست!
با تمام اینا همونطور که مهسا اشاره کرد ، هنوز نتونستم دل این پرنسس زیبا رو بدست بیارم و امیدوارم اومدن شما بتونه ، این مشکل رو حل کنه و البته از دیدار شما خوشوقتم!
اونوقت با صدای بلند خندید و به سمت میز خم شد و دوتا شات شامپاین فرانسوی رو توی جامهای پایه بلند ریخت و ادامه داد:
اما شما چی؟ خوشحال میشم از خودتون برام بگید؟ چطور شده که مهسا شما رو از ایران دعوت کرده؟
مهرداد ، من منی کرد و در حالیکه به رشته دندون های سفید و یک دست مرد که از پشت لبخند پیروزمندانه اش نمایان بود ، خیره مونده بود ، آروم جواب داد:
امممم ، راستش من و مهسا….
که مهسا با پریدن وسط حرفش ، اجازه صحبت به مهرداد رو نداد و بجای مهرداد جواب داد:
منکه توضیح دادم ، ضمن اینکه مهرداد الان خسته است ، ازیل جان ، فرصت برای اشنایی بیشتر زیاده ، توکی برمیگردی آنکارا؟
عزیز دلم من تازه اومدم پیش شما ، قراره سه نفر کلی خوش بگذرونیم!
راستش منو مهرداد نمیخوایم استانبول بمونیم و داشتیم برنامه یه سفر چندروزه رو میریختیم!
اوه چه عالی ، من بهتون ویلای کوهستانی ازمیر رو پیشنهاد میکنم ؛ هوای رقیق کوهستان ، حال جسم و روح شما رو فوق العاده میکنه ، منظره دشت و چمن و صندلی و چای و یا یه دمنوش ناب ایرانی و قند یزدی با سوهان قم و گز اصفهان و البته خاطره های سالهای دورو کلی حرف برای گفتن و اتفاقهای هیجان انگیز تازه! والبته چریدن اسبهای اصیل عربی و ترک تو چراگاه رویایی کوهستان…
کدوم بهشت میتونه همچین منظره فوق العاده ای رو به ساکنینش بده؟ منکه از همین حالا هیجان سفر بهم دست داده !
راستش کاری به سن و سال نداره ، اسم سفر که میاد من با این همه سالی که عمرم رو طی کردم بازم هیجان عجیبی پیدا میکنم ، انگار کف دستهام عرق میکنه و دلم میخواد زودتر راه بیفتم و بزنم به جاده ، البته الان دیگه درستش اینه که بگم بزنم به راه اسمون….
و در حالیکه لبخندش از روی صورتش پاک نمیشد ،جرعه ای دیگه از نوشیدنیش رو بالا رفت و با ذوق خاصی ادامه داد، مهسا این رو میدونه که من اعتقاد دارم بهشت روی همین زمینه ، فقط آدما خودشون باید ، بخوان که روی زمین تو بهشت باشن و یا درگیر مسائل مزخرف روزمره!
مهسا جان اگر موافق باشی ، فردا هماهنگ کنم برای چند روز ویلا رو برامون آماده کنند .
مهسا لبخندی زد و گفت : پیشنهاد بدی نیست راستش ما برای یه سفر دو نفره آماده میشدیم .
پس برنامه ضبط چی؟ به اون فکر کردی؟ این چند روز همه از پخش تکراری خسته شدن ، اصلا کامنتها رو خوندی؟
واقعا هیچ راهی نداره که بشه چند روز دیگه برنامه های قبلی رو بازپخش کنیم؟
تو متوجه هستی که مردم چقدر از نبودنت ناراحتن ، میشه مریضها رو بدون دکتر رها کرد؟
آخه اونجا چطور میخوای برنامه رکورد کنیم؟
نگران اون نباش ، به اِمره میگم ؛ همه کارها رو ردیف کنه ، ارتباط اینترنت تو ازمیر الان خیلی بهتر شده ؛ نهایتش اینه که یه دیش تقویتی روی ون کار میکنیم، اتاق کارت هم که از قبل اونجاحاضره!
هر مکالمه ای که رد و بدل میشد ، ذهن آشفته مهرداد رو بیشتر بهم میریخت ، از شدت فعالیت دهنی و جنبش سلولهای مغزش ، حس کرد که سرش داغ شده و نمیتونست تشخیص بده که اثر مستی شامپاینی که اِزیل بهش تعارف کرده داره به روح و تنش غالب میشه و یا این مکالمات مبهم هستش که حسابی گیج و درمونده اش کرده!
بنابراین ترجیح داد به بهونه خستگی و دوش گرفتن خودش رو از اون محیط مبهم بیرون ببره ، تا تو یه فرصت مناسب و بدون حضور ازیل با مهسا خیلی جدی صحبت کنه!
ادامه دارد….