لز پریا با پارسانا

0 views
0%

خاطره قبلیه منو که خوندید (لز اجباری با خواهرم)این بار بود که یه چیز جالب دیدم که تازه درو برمو شناختممن یه خواهر کوچیک تر دارم 14 سالشه اسمش پارساناست و همون طور که میدونید یه خواهر بد جنسم دارم که 17 سالشه اسمشم پریاست(اگه برین توی خاطره قبلیم همه چیزدستگیرتون میشه)منم اسم مهساس البته دوستام * هم صدام میکنناون روز که به زور خودمو تسلیم خواهرم کردم اون از دهنش یه چیزی پرید گفت که اگه خواطره قبلی رو بخونید میدونید چی گفت منم بهش شک کردم که نکنه این قبلا با کسه دیگه هم لز کرده باشه اول با خودم گفتم با دوستاش که نمیتونه این کارو بکنه چون زیاد خونه هم نمیرنپس با کی لز کردهنشستم فکر کردم کسی به ذهنم نرسید اما …یکم که دقت کردم دیدم خواهر کوچولوی من طرز نگا کردنش نسبت به من یه جوری من باهاش خیلی راحم البته ازش حساب میبرما(من خیلی دختر خاصی ام)البته فک نکید احترامشو نگه میدارم چون میترسم منو بزنه اخه من دلشو ندارم کسیو بزنم اون یه ای دی توی چت روم پیدا کرده که همش توش جوک میگه اونم خیلی از جوکا رو واسه من تعریف میکنه یه روز مادرم پارسانا رو صدا کرد لب تاپش هم روشن بود انلاین بود با همون جوکره(یه روباته)منم فضولی کردم که ببینم سیستم این رباته چیه تا بهش پی ام داد پارسانا اومد تو البته پارسانا مثل پریا زورگو نیست دختر خوبیه منم دوسش دارم اما نمیدونستم که اون و پریا… X یه جوک داد که متنش رو نمیتونم بگم چون به اقوام توهین میشه با هم خندیدم و اون عادتش بود وقتی میخندید دستشو میزد به سینه یا به پاین تنیه ی من منم چیزی نمیگفتم چون اصلا فکر نمیکردم…من عادت دارم شبا بی دار میشم(البته بعضی وقتا)و میرم کتاب میخونمیه شب پدرم پرواز داشت به منچستر مادرم رفته بود پیش مادر بزرگم بهش کمک کنه که مریض بود البته بعد از ظهر ها یه نفر میومد واسمون غذا می پخت و…شب بود منم بی خوابی زده بود به سرم رفتم کتاب(ریچراد سوم)رو از اتاق پارسانا بر دارم بخونم(اخه اون خیلی از این نمایش نامه خوشش میومد وقتی من خریدمش اون ازم گرفتش البته من میخواستم خودم بخونم اما چون اون ازم خواست نمیتونستم بگم نه وگر نه باهام قهر میکرد…وقتی رفتم بر دارم دیدم او اتاقش نیست(من خیلی اروم راه رفتم یه بار تند تند راه رفتم پریا بیدار شد منو زد)همه اتاق هارو گشتم رسیدم به اتاق پریا گفتم اگه درو باز کنم و بیدار بشه جرم میدهتوی پاسیو یه اکواریوم هست پشت اکواریموم یه شیشه هست که از توش میشه کل اتاق پریا رو دید اما از اون ور تورو نمیتونن ببینوای وای وای نمیدونی چی دیدم پریا و پارسانا داشتم از هم لب میگرفتن اونم با چه عشقو حالیشکه شدم(وقتی ادم شکه میشه لال میشه و صداش در نمیاد)نفس نفس میزدم از ترس چون اگه پریا منو میدیم دو باره مجبورم تسلیمش بشم و باهاش …سکسکه ام گرفته بود به زور خودمو کنترل کردم تا بند اومد اون موقع بود که دیدم پریا یه چیزی دستشه که رنگش قرمزه مثل الت پسرا میمونه و داره میکنه تو کون پارسانا و اونم هی میگفت اه اه البته بهنشون مکث داشتیهو دیدم اونو کشید بیرون و رفت سراغ سینه هاش داشت اونارو میخوردپارسانا هم کیف میکرد منم یه جور شده بودم فک میکردم اگه الان منو ببین چه میشه هر دوتاشون این قدر منو میزنن که به گوه خوردن میوفتمگفتم بهتره برم تا اینکه اسم خودمو از دهن پارسانا شندیم(نفهمیدم چی گفت فقط مهسا ……….)برگشتم ترسیدم فک کردم منو دیدن الانه که منو بکوشنیهو دیدم پریا گفتنه پدر ولش کن اون که ادم نیست-اما من با اون دوست دارم بسته دیگه اینقدر منو تو با هم حال کردیم بزار یه بار هم با اون حال کنینم+باشه من میرم صداش میکنم بیاداینو که گفت من سریع و اروم از پاسیو اومدم بیرون تا اومدم برم تو اتاقم دیدم پریا اومده دم در اتاقمو یهو که دیدمش خشکم زد رنگم پرید+کجا بودی-هیچی رررررفتم دستشویی+دست شوی که این ورهلال شدم فهمیدم که کارم ساخته است عقب عقب رفتم همین جور از ترس میلرزیدم دیگه نمیدونستم چی کار کنم یه نفس عمیق کشیدم و گفتممیخوام برم بخوابمیهو یقه منو گرفتگفتاون پشت چی کار میکردیشل شدم گفتم که الان که دیگه کارم تمومه یهو پارسانا اومد بیرون از اتاق لخت لخت بودپریا گفتمخانوم داشته مارو دید میزدهیهو پارسانا محکم زد تو گوشم پرت شدم رو زمینو گریه زاری کردمپارسانا اومد چند تا لگد هم بهم زد و گفتواسه چی مارو دید میزدی عوضی(تاحالا منو نزده بود خیلی دلم شکست که از خواهره کوچولوم کتک خوردم)هیچی نمیتونستم بگم و لال شده بودم یه دفه پارسانا اومد بزنه تو صورتم که پریا هولش داد عقب و پرید جلوی من ازش لب گرفت ملافه دور کمرش افتاد وقتی پارسانا رو پرت کرد هر دوشون لخت لخت داشتن ازم لب میگرفتن منم داشتم گریه زاری میکردم و گوشم هنوز م زیییییییییییینگ زییییییییییییینگ صدا میدادیه دفه برگشتنو سینه های همو گرفتنو کسشونو به هم مالیدن یهو پارسانا نشتو کس پریا رو لیس زد و خورد منم تکون نمیتونستم بخورم گیج شده بودم کسی که این قدر دوسش داشتم اون جوری منو زد دلمو شکوند گریمو در اورد تازه فهمیدم اون همه دستمالی کردن من به خواطر لز بودهاخه یه روز همچین پارسانا منو بوس کرد(ریاضی 20 شده بود منم بهش یاد داده بودم)که دلم نمی خواست از بغلش بیام بیروناونا یهو دیدم پریا ارضاع شد و رفت حموم منم افتاده بودو رو زمین پارسانا اومد منو بغلم کرد منم بغلش کردم یهو همچین منو بوس کرد که جرقه توی تموم بدم ایجادحسش شهوت و زنا اومد توی وجودم دوست داشتم تا اخر عمر تو بغلش بمونونم خیلی راحت تو بغلش جا میشدم قدم ازش بلند تره اما هیکلم خیلی ریزهبهم گفتببخشید دیگه نمیزنمتمنم خیلی دل رحمم نمیتونم خواهرمو اون جوری ببینمبعد با هم یه کم حرف مفت زدین تا پریا اومد بیرون و یهو پاهای پارسانا رو برد بالا و شروع کرد به لیسیدن کسش پارسانا هم داشت از اوج لذت جنسیش میمرد منم مات نگاه میکردن تا یهو فرار کردم رفتم تو اتاقم که نکنه منم همینجوری …یه صدای آه بلند اومد که فک کنم پارسانا ارضاع شداین داستان ماله 2 هفته پیشه اگه بازم دیدم مینویسماما از اون روز به بعد پارسانا همش منو تحقیر میکرد و روش به من باز شده بودو یه بارم دستشو کرد تو شلوارم و انگوشتشو میخواست فرو کنه توی کونم تا حشری بشم اما نزاشتم بکنه تو کونمیه نفر گفت اگه خواهرت یه بار دیه با هات لز کرد یه چیزی فرو کن تو کسش تا بکارتش از بین برهجواباون وقت من زنده نمیمونم منو اینقدر میزنه که پردمو حتی جوش کاری هم نتونن بکنبعدشم اون گاوه ولی من که دوسش دارم و نمیتونم باهاش این کاروبکنمگناه داره ولی ممنون از راهنماییت میشه یه نفر بگه چیکارکنم که این قدر خواهرام بهم زور نگن فقط تورو خدا چیز کس و شعر نگینبای Xنوشته M@ha

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *