دانلود

لز کوس دوست

0 views
0%

لز کوس دوست

بچه ها که وسایلشونو جمع کرده بودن و بی صبرانه منتظر حرف من بودن که سریعاً کلاس رو ترک کنن، سری تکون دادن. خنده ی ریزی کردم و گفتم: “خیلی خب، میتونین برین!”

از جاشون پریدن.
“گود جاب، میس!”
“بای بای تیچر”
“میس، خسته نباشید به انگلیسی چی میشه؟”
همون سوال لعنتی همیشگی. “نداریم همچین چیزی توی انگلیسی. این تعارفها برای زبون خودمونه.”
“اوکی میس. تنک یو”
سری تکون دادم و لبخندی زدم. امروز هم تموم شد. میخواستم من هم مثل اینا سریع برم خونه. گرمای تابستون کلافه م کرده بود. مقنعه م رو کمی جابجا کردم و از زیر تکونش دادم که هوا بخوره. تمام گردنم خیس عرق شده بود.

“خانم سعیدی؟ خسته نباشید. واقعاً توی این هوا درس دادن به این جونورا کار سختیه.”
خانم محسنی بود. خدمتکار مودب و مهربون موسسه. اومده بود آشغالهای سطل زباله رو جمع کنه و ببره.
“ممنونم خانم محسنی جان. شمام خسته نباشید. این کولر هم که دیگه کشش نمیده توی این هوا.”
“اوف. والا این آقایون خیلی خوش بحالشونه. آستین کوتاه میپوشن و سرشونم بازه و نیازی نیست چهار لا پنج لا و تیره بپوشن. حتی اونا هم از این هوا گله میکنن. دیگه ما چی بگیم؟”
لبخندی زدم و سری تکون دادم. وسایلم رو جمع کردم و از کلاس زدم بیرون. دم ظهر بود. همکارها همه توی اتاق اساتید جمع شده بودند و داشتند بلند بلند صحبت میکردند و میخندیدند و غذا میخوردند. از دور دستی تکان دادم و دفتر اساتید رو امضا کردم و از موسسه خارج شدم. تا کلاس بعدیم ۵ ساعت فاصله بود و دلیلی نداشت توی موسسه ول بچرخم. حتی اگه نمیخواستم اونکارو تو خونه انجام بدم.

از هوا آتیش میبارید. چه خبره؟ تازه اول تیره چرا اینقد هوا گرم شده. سریع خودمو به ماشینم رسوندم و سوارش شدم. ماشینم رو توی کوچه کناری موسسه زیر سایه پارک کرده بودم. با این وجود داخلش مثل کوره بود. “فاک”. کولر رو روشن کردم و روی درجه آخر تنظیم کردم. به کوچه نگاهی انداختم و مطمئن شدم کسی نباشه که مزاحمت ایجاد کنه و مقنعه م رو دراوردم و چند لحظه به صندلی تکیه دادم و گذاشتم هوای گرمی که کم کم سرد میشد به صورت خیس عرق و داغم بخوره. خیسی پشتم اذیتم میکرد ولی دیگه برام مهم نبود. فقط میخواستم زودتر برسم خونه.
یکم که گذشت و خنکتر شدم، ماشینو روشن کردم و حرکت کردم. توی ذهنم داشتم به کاری که میخواستم انجام بدم فکر میکردم. هیجان زده بودم. دستهام خیس عرق شده بود و باعث شده بود روی فرمون ماشین لیز بخوره. میخواستم هر چه زودتر امتحانش کنم.
فاصله ی بیست دقیقه ای موسسه تا خونه برام ساعتها طول کشید. حس میکردم خیابونا از همیشه شلوغترن. وقتی رسیدم خونه، لباسهامو دراوردم و پرت کردم گوشه خونه و دوش گرفتم. بعد از دوش، رفتم سراغ لپتاپم. حتی حوله ام رو هم در نیاوردم. هیجان داشتم و میخواستم هر چی زودتر تجربه ش کنم. از دیشب محیط رو آماده کرده بودم برای این لحظه. پرده ها همه کشیده بودن و لپتاپم روی میز چوبی جلوی صندلی راحتی بود و کنارش پاکت سیگارم و جا سیگاریم و صد البته جعبه دستمال کاغذی.
بعد از یکم کلنجار رفتن با آنتی فیلتر ها و تور، بالاخره وارد سایت شدم. “ردروم”. حتی اسمش هم منو به وجد میاورد. پولی که برای ورود به چت روم بایس میدادم رو بصورت بیت کوین پرداخت کردم و در نهایت پنجره ی ویدیو چت جلوی روم باز شد.
تصویری که میدیدم اتاقی بود نسبتاً تاریک و خالی از وسیله. و مردی لخت که دستها، پاها، چشمان و دهانش بسته بود و روی صندلی نشسته بود. و دو مرد قوی هیکلی که فقط شرت تنشان بود و صورتشان را با ماسک مشکی رنگی پوشانده بودند. و صفحه ای در زیر آن که برای افرادی مثل من بود که بتونن درخواستهاشونو تایپ کنن. سیگارو روشن کردم و مشغول تماشا شدم. کاربرها که تعدادشان کم هم نبود به زبانهای مختلف پیام میدادند. انگلیسی، روسی، چینی، … یکی از مردها هر از گاهی جلو میامد و پیامها رو میخوند. بعضی وقتها تایپ میکرد و بعضی وقتها به همکارش چیزهایی میگفت که قابل شنیدن نبود. پیامی که مکرراً تکرار میکرد این بود که میگفت انگلیسی تایپ کنید. پیامها برایم جالب بود.
“شلاقش بزن”
“دستش رو ببر”
“نوک سینه هاش رو قلاب بنداز و بکش”

کم کم داشتم داغ میشدم. سفت شدن نوک سینه هام رو حس میکردم. پک سنگینی از سیگار گرفتم و خاکسترش رو توی جاسیگاری خالی کردم و به تماشا کردن ادامه دادم. مردها به خواسته های کاربرها گوش میکردند و اون مردِ بسته شده رو شکنجه میکردند. نبض سنگین واژنم رو حس میکردم و داغ شدن لحظه به لحظه اش رو حس میکردم. تماشای شکنجه شدن اون مرد برام لذتبخش بود. چیزی که هیچوقت فکرشو نمیکردم.
یکی نوشت: “سر آلتش رو ببر” کمی خم شدم تا ببینم واقعاً اینکار رو انجام میدن یا نه. وقتی که آلتش رو برید، مرد بسته شده تکون های شدیدی خورد و از التش خون فوران کرد. آهی کشیدم و ناخوداگاه دستم به سمت واژنم رفت. مرد بیجاره تقلا میکرد و خون ازش جاری بود و من سیگار بر لب واژنم را میمالیدم و آروم آه میکشیدم. هیچوقت پورن برایم جذاب و سکسی نبود و با هیچ صحنه ای از پورن خودارضایی نکرده بودم اما این صحنه مرا شدیداً حشری کرده بود. اتفاقات بعدی منو بیشتر و بیشتر حشری میکرد. یک دستم به واژنم درگیر بود و دست دیگه م به سینه م. خاکستر سیگار روی حوله ام ریخت ولی برام مهم نبود. درخواستها سنگین تر و خشنتر شده بود. مردها هم با ظرافت تمام درخواستها رو انجام میدادن. دود سیگار لعنتی رفت تو چشمم. مجبور شدم با دستهای خیسم سیگار رو که دیگه به اخرش رسیده بود رو از لبم دور کنم و توی جاسیگاری بندازمش. سیگار سومم بود. حتی نفهمیده بودم سومین نخ رو کشیده بودم. وقتی دوباره به صفحه ی لپتاپ و بخش پیامها نگاه کردم، یکدفعه همه بدنم یخ شد. مرد شکنجه گر این بار من رو توی پیامها خطاب کرده بود:
“چرا چیزی نمیگی و درخواستی نمیکنی MS1990pq؟”
دستهام لرزیدند. اروم به سمت کیبورد لپتاپ خم شدم و تایپ کردم: “درخواستی ندارم. فقط اومدم تماشا کنم” و ارسال کردم. کمی بعد مرد شکنجه گر نوشت:
*”اینجا برای تماشا نیست. یا درخواست بده یا گم شو بیرون!”*
و پنجره ی چت بسته شد. گیج بودم. برای چند لحظه به مانیتورم خیره شدم. اتفاقاتی که توی این چند دقیقه برام رخ داد قابل هضم نبود. آیا من با صحنه ی شکنجه ی یک نفر خودارضایی کردم؟ آیا من اینقد مریضم؟ هنوز واژنم ملتهب و خیس بود و سینه هایم حساس. حوله رو از تنم دراوردم و با بدن لخت رفتم آشپزخانه و آب خوردم. سرم سنگین بود و ذهنم مغشوش. هنوز صحنه های شکنجه ی اون مرد جلوی چشمم بود. همیشه فکر میکردم که من با اون مریضهایی که از دیدن این صحنه ها لذت میبرن فرق دارم ولی مثل اینکه اشتباه میکردم.
با زنگ تلفنم از جا پریدم. مونا بود.
“سلام مژگان جون. چطوری عزیزم خوبی؟”
“سلام عزیزم. مرسی فدات بشم گلم تو خوبی؟”
“اوهوم. عزیزم خواستم یاداوری کنم امشب رو. خواهشاً این دفعه ما رو نپیچون و بیا. جلسه ی کتابخونی بدون تو نمیشه خوشگلم”
“چشم گلم. چشم. حتماً میام.”
“مرسی عشقم. بوس بوس. میبینمت پس”
“فدای تو. فعلاً”

دستی به موهای مرطوب و بهم ریخته م کشیدم و دوباره به لپتاپم نگاه کردم. بایست درمورد این قضیه با یکی صحبت کنم.

Date: February 18, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *