۱۸ سالم بود که حس کردم نیاز جنسیم برخلاف بقیه دوستامههرچی اونا جذب پسر های جذاب میشدن ، نگاه من بیشتر جذب اونا و اندامشون میشدکم کم از احساسی که نسبت به یک سریشون داشتم حس گناه کردمکم تر نزدیکشون میشدم. حضورم تو جمع های دوستانه کم رنگ و کم رنگ تر میشد و حسم نسبت به خودشون و جسمشون بیشترکم کم تکنولوژی فیلم پورن و بقیه چیزا بهم رسید و من تازه فهمیدم لز و لزبین بودن یعنی چی البته حدودا بیست ساله شده بودمتو خوابگاه دانشگاه زندگی میکردم و دیدن بدن دخترا کلافم میکردایام عید بود و بچه ها بیشترشون رفته بودن خونه هاشون من بودم و سولماز یه دختر تپل و بامزه با چشای عسلی و پوست برنزه برای من واقعا جذاب بود روز سوم عید بود تو حموم بود و افکار شیطانی من در حال جولان دادن و اخر هم پیروز شدنلخت شدم و رفتم زیر پتو از شدت هیجان قلبم تند میزدمنتظر موندم که سولماز بیادوقتی اومد فکر کرد حالم بده گفتم سولماز میشه در اتاقو قفل کنی حالم بده بچه ها میان مزاحم میشناونم از همه جا بی خبر در رو بست و اومدتا دستش رو روی پیشونیم گزاشت سفت گرفتمش و پتو رو از رو خودم کنار زدماز دیدن بدن لختم تعجب کردبا حالت ترس گفت لیلا چرا لختی ؟گفتم حالم بده داغم دارم میسوزم تو تبگفت الان واسط دستمال میارم میزارم رو پیشونیت تبت بیاد پایینگفتم نه دوای من دست توعهگفت منظورت چیه؟گفتم نگاه کن کص خیسمو نگاه کن داغه اینا همش بخاطر توعه بیا بخورش بیا ارومش کن سولمازم که انگار بدش نیومده بود با یکم ناز اومد و شروع کرد خوردن و لیسیدن کصم حسابی حالم جا اومد البته لز ما به همینجا ختم نشد ولی طولانی میشهنوشته لیلا ناز طلا
0 views
Date: November 30, 2019