ساعت 6عصر بود.حوصله خونه موندن نداشتم چون نتايج كنكور رو داده بودن و من قبول نشده بودم و حسابي پكر بودم.رفتن تو كوچه و با بچه ها صحبت ميكرديم.2-3 تا ديگه از بچه ها هم مثل من نتونسته بودن قبول بشن.من رتبه خوبي هم داشتم ولي انتخاب رشته درست نكرده بودم.همينطور كه داشتيم با بچه ها در مورد كنكور حرف ميزديم نادر اومد.نادر پسر همسايه بغليمون بود كه من خيلي هواشو داشتم.10سالش بود ولي من به خاطر لعيا (خواهرش)هواشو داشتم.لعيا يه سال كوچيكتر از من بود.نادر اومد و يه خبر بد بهمون داد.لعيا از دانشگاه قبول شده.لعيا يه سال جهشي خونده بود و هردومون تجربي ميخونديم منتها اون تو تيزهوشان بود و من نمونه مردمي ميخوندم.بگذريم.من و لعيا با هم دوست بوديم و خونواده هامونم مشكلي در اين مورد نداشتن چون ما از بچگي با هم بزرگ شده بوديم و خونواده هامونم بهمون كاملأ اعتماد داشتن.ما هم شلوغي نميكرديم.فقط دوست بوديم مثل دوتا دوست دختر يا دوتا پسر.لعيا از دانشگاه قبول شد و من موندم.ديگه ازش خجالت ميكشيدم و راستش اونم زياد بهم محل نميذاشت .ديگه خانوم مهندس شده بود.يكسالي به همين منوال گذشت و من هم از دانشگاه قبول شدم.و با لعيا هم دانشكده شديم.هم رشته نبوديم ولي تو يه دانشكده بوديم و بعضي درسهامونم مشترك بود.ديگه كم كم لعيا بازم مثل قبل ميومد پيشم و با هم حرف ميزديم.ولي اون حس قبل رو بهش نداشتم.لعيا غليظ آرايش ميكرد و با پسراي همكلاسيش بلند بلند ميخنديد.اون دختر معصوم نبود كه من ميشناختمش.از چند تا از بچه ها هم شنيدم كه با 2-3 تا از پسرا دوست بوده.راستش يه حس عجيب و نا آشنايي بهش داشتم.شايد هوس بود…خلاصه ما تا آخرين سالي كه لعيا درسش تموم شد با هم نسبتأ صميمي بوديم.خيلي ها هم بهم حسودي ميكردن و شنيدم پشت سرمون خيلي حرفا ميزدن.لعيا دختر خوشگلي بود.زياد قد بلند نبود ولي جذاب بود.من يك سال بعد از لعيا درسم تموم شد.همون سالي كه من درسم تموم شد خونوادة لعيا يه خونه ديگه تو يه محله ديگه خريدن و رفتن اونجا تا نزديك مادر بزرگ لعيا باشن.اين خونه رو هم نگهداشته بودن.چون باباي لعيا وضعش خيلي خوب بود و يه مرغداري بزرگ داشت.القصه من تو يه شركت ترخيص كالا مشغول به كار شدم و ديگه از محلمون كمتر خبري داشتم .چند سالي سپري شد و من از سر كار داشتم چت ميكردم كه با دختري آشنا شده كه همشهريم بود.دوست داشتم بيشتر ازش بدونم.خودمو الكي معرفي كردم و آدرس اشتباهي دادم.بعد از چند جلسه باهاش راحت تر بودم و خودشو معرفي كرد لعيا…. . باور نميكردم كه اين همون دختر باشه.عكسش رو هم نشون داد و ديدم كه بعله خودشه.منم يه عكس الكي نشونش دادم.ازم شماره تلفن خواست كه گفتم بعدأ .از هردري صحبت كرديم و نوبت رسيد به علايقمون.بهم گفت از چي بيشتر از همه خوشت مياد.گفتم راستشو بگم؟گفتآره.گفتم بدون سانسور ؟ گفت هرچي هست بگو. گفتم من ديوونه سكس هستم.چيزي نگفت.پرسيدمناراحت شدي؟گفت جا خوردم.به همين راحتي در مورد سكس حرف ميزني؟گفتمعلاقه دارم خب.چكار كنم.پرسيد تجربه هم كردي ؟منم الكي يه چيزايي گفتم.پرسيدم راستي تو خوشت مياد؟گفت نه زياد.يه بار امتحان كردم با پسر خالم ولي اصلأ جالب نبود.درد داشتم.پسر خاله لعيا رو خوب ميشناختم.پسر رندي بود.كم كم باهاش در مورد سكس بيشتر حرف زدم.عكس و فيلم سكسي و از اين فيلماي مخفي ايراني بهش نشون دادم.علاقه مند شد.ازم شماره خواست و اينبار همراهمو بهش دادم.زنگ زد و كمي با هم صحبت كرديم.جالب بود كه منو نشناخت.منم معرفي نكردم.چند بار پشت تلفن سكس كرديم و حال اومديم جفتمون.ديگه حسابي راه افتاده بود و حشري شده بود.بالاخره روز موعود رسيد و ما با هم قرار گذاشتيم تا همديگه رو ببينيم.براي اينكه كسي مارو نبينه تو باغ رضوان قرار گذاشتيم.ساعت 10صبح روز دوشنبه اواسط مرداد ماه بود.من چند دقيقه زودتر رفتم كه مسلط بشم روي اوضاع.وقتي رسدم ديدم قبلأ اومده.كمي دورتر از ماشينش نگه داشتم.لعيا يه پرايد سفيد داشت و من هم يه وانت مزداي دوكابين.پياده شدم و از وسط درختا اومدم به سمت لعيا.خودمو زدم به اون راه كه يعني من دارم ميرم سر خاك و ناگهان لعيا رو ميبينم . سلام و احوالپرسي كرديم و پرسيدماز اين ورا؟دستپاچه شد و گفت اومدم سر خاك مادر يكي از دوستام و منتظر دوستم هستم كه بياد با هم بريم.گفت شما از اينطرفا؟گفتم منم با دوست دخترم قراردارم اينجا؟تعجب كرد.گفت دوست دخترت؟گفتم آره.يه كم بهم نگاه كرد و گفت اسمش چيه؟خنديدم و گفتملعيا.چطور مگه ميشناسيش؟از تعجب شاخ درآورده بود.گفتم آره منم.خودمم.اشتباه نكردي.از خجالت سرخ شد.گفتم اينجا ميبينن بده.بريم يه جاي خلوت تر.چيزي نگفت و با من راه افتاد.كمي باهاش صحبت كردم و يه كم بهتر شد وضعش. گفتمجايي داري كه با هم راحت باشيم؟كمي مكث كرد و گفت اون خونمون كه پيش خونه شماست خاليه.كليدشم دارم.معطل نكردم.بهش گفتمتو برو اونجا منم ميام.ازش شماره تلفنشم گرفتم و راه افتاديم.خيلي زود رسديم خونه.ديدم كه لعيا رسده و رفته تو خونشون.ولي در خونه بازه.منم دور و اطراف رو يه نگاه كردم و سريع رفتم تو خونه و درو بستم. رفتم تو و ديدم كه لعيا از تو دستشويي اومد بيرون .سر و صورتشو شسته بود.بهم گفتاز خجالت آب شدم اولش ها بي شعور.منم نزديكش شدم و گفتم ولي من خيلي حال كردم .نزديكش شدم و نشون دادم كه ميخوام از لباش ببوسم.بدون مقاومت لباش رو گذاشت رو لبام.واقعأ خوش طعم بودن.گونه هاشو بوسيدم.با قطرات آبي كه رو گونه هاش بودن خيلي خوش مزه تر شد.كم كم داغ شديم.همونطور سر پا حسابي از هم لب گرفتيم.لعيا هم حال ميكرد.معلوم بود.زبونمو تو دهنش گرفته بود و ول نميكرد.كم كم من دستامو به بدن لعيا ميماليدم .كون گوشتي و بزرگي داشت.حسابي مالوندمش.لعيا ديگه وزن خودش رو انداخته بود رو من و ولو شده بود.يكي از اتاقاشون موكت بود و ميشد اونجا نشست.به لعيا اشاره كردم و با هم رفتيم به طرف اتاق.من ديگه معطل نكردم .روسري و مانتو رو زود از سر و تنش درآوردم.لعيا هم خنديد و گفتخيلي عجله داري؟گفتم لعيا جون به مرگ خودم عطش تو منو ديوونه كرده.بازنم از هم لب گرفتيم و زبون همديگه رو ميخورديم.بازم كونشو ميماليدم و اين بار دستمو به كوسش هم ميكشيدم.از روي شلوار حس كردم كه خيس شده.آروم بلوزش رو درآوردم و بدن خوشگلشو نوازش كردم.سوتين صورتي كمرنگ و خوشگلي كه روي پستوناشو پوشونده بود ناراحتم ميكرد.بهش گفتمحيف اين هلوها نيست كه زير اين بمونه؟و بلافاصله سوتينشو درآوردم.دوتا هلوي زعفراني خوشگل افتادن بيرون.لعيا زود دستشو گرفت جلوي اونا.منم لباسامو درآوردم و با شورت ايستادم جلوش.بغلش كردم.گردنشو بوسيدم و نوازش كردم.اونم منو بغل كرد.منم از فرصت استفاده كرم و با كمك خودش شلوارشو درآوردم.رونهاي گوشت اون منو ديوونه كردن.رو زمين درازش كردم و از نوك انگشتاي پاهاش شروع كردم به ليس زدن.وقتي رسيدم به رونهاش داشت ميلرزيد.از روي شورت صورتي و توريش يه ليس به كوسش كشيدم.لعيا يه آهي كشيد كه هنوزم وقتي يادم ميافته كيرم راست ميشه.شورتشو درآوردم و حسابي كوسشو ليس زدم.باورم نميشد.اين همون لعياي ساده اي باشه كه ما با هم بزرگ شديم.همه جاي بدنش خوشمزه بود.منم ميخوردم.لعيا فقط داشت ناله ميكرد.كون و كوس و سینه و گردن و خلاصه نموند جايي از بدنش كه نخورم و ليس نزنم.بلند شدم و شورتمو درآوردم.با دقت به كيرم نگاه ميكرد.يهش گفتم الان نوبت تو هست كه اين كيرو حال بياري.تو تلفن بهم گفته بود كه ساك زدن دوست نداره.منم اصراري نكردم.كيرمو لاي دستاش گرفت و نوازشش كرد.بوسيد و باهاش بازي ميكرد.ديگه حسابي آتيش گرفته بود.بهش گفتم دراز بكش كه ميخوام كونتو رديف كنم.رو زانوهاش نشست و سرشو چرخوندو منو نگاه ميكرد.منم رفتم پشتشو دستم رو از زير رونهاش بردم طرف كوسشو شروع كردم به مالوندن كوسش.حسابي حال اومده بود و آب كوسش داشت دستمو خيس ميكرد . كيرمو ماليدم به كوسشو لعيا حسابي حال اومد.ناله ميكرد و طلب كير ميكرد.منم كيرمو حسابي با آب كوسش خيس كردم.اومدم طرف كونش و سوراخ كونشو باز كردم.يه كم با انگشتم سوراخشو ماليدم تا باز بشه.بعد يه انگشتمو كردم تو و عقب و جلو كردم.كيرمو آوردم جلو و گذاشتم دم كون لعيا.لعيا هم برگشته بود عقب و كاراي منو نگاه ميكرد .بهم گفتاميد جونم من فقط احتياط كن.منم آروم سر كيرمو گذاشتم دم كونش و هل دادم تو.خودشو سفت ميكرد و سوراخ كونش بسته ميشد.صحنة قشنگي بود.كم كم با كوسش هم بازي ميكردم تا بازم حال بياد.وقتي مطمئن شدم حسابي حشري شده و آمادست.كيرمو آروم آروم كردم توش.خيلي سخت تو ميرفت ولي لعيا صداش درنميومد.بعد متوجه شدم كه درد داره ولي صداش درنمياد .چند بار تا نصفه كردم تو و درآوردم تا خوب به كيرم عادت كنه.بعد يواش يواش كيرمو تا ته كردم تو سوراخ تنگ كون لعيا.ديگه راحت تر شده بود و درد نميكشيد.منم دستامو گذاشتم رو قنبلهاي كون بزرگش و تلمبه زدم.حسابي كونش تنگ بود و كيرم داشت ميتركيد.با كوس لعيا ور ميرفتم و اونم تو عالم ديگه اي بود.فقط ناله ميكردو آخ و اوخ ميكرد.ديگه كم كم آبم داشت ميومد….با يه دستم كوس لعيا رو بازي ميدادم و يه دستم هم رو پستونش بود.بهش گفتملعيا من كه كم كم آبم داره مياد.با صداي خفيفي گفتبا كوسم بازي كن….كوسمو بمال.فهميدم كه داره حال مياد.با اين حرفاش بيشتر حشري شدم و با سرعت بيشتري ميكردم تو كونش.ديگه آبم داشت ميومد و منم نتونستم جلوي خودمو نگه دارم.آبمو با فشار تو كونش خالي كردم و تو همون حالت چهار زانو روش دراز كشدم.ديدم كه اونم صداش درنمياد.گفتم لعيا هر چي آب داشتم ريختم تو كونت.خنديد و گفت الان اصلأ حال حرف زدن ندارم و كونم پاره شده.هر دومون خنديديم و دراز كشيديم.چند لحظه بعد بلند شدم و رفتم دستشويي تا خودمو بشورم.وقتي اومدم بيرون ديدم لعيا لباساشو پوشيده و روسريشم سرشه.همينطور كه نگاش ميكردم بهم گفت وا آقا اميد اين چه وضعشه؟شما چرا لختي؟اصلأ شما خونة ما چكار ميكنين؟منم نگاش كردم و گفتماگه يه كلمه ديگه حرف بزني اينبار كوستو ميدم دست كيرم تا پاره كنه ها……..خنديديم و منم لباسامو پوشيدمو از خونه زديم بيروننوشته eminem3
0 views
Date: November 25, 2018