لهو و لعب در روستا

0 views
0%

سلام قبل از اینکه مطلبمو بخونید باید بگم که این داستان صرفا جهت سرگرمی و خواندن در سایت سایت داستان سکسی نوشته می شود و شاید روزی در جایی اتفاق افتاده باشد پس اونایی که عادت دارن فحش بدن نخونن ولی خواهشن در مورد بد یا خوب بودن مطلب نظر بدید اما شروع داستانسلام اينبار مي خوام داستاني رو براتون تعريف كنم اميدوارم كه خوشتون بياددر يكي از روستاهاي خوش و آب و هواي شهرستان پدري ام باغ بزرگي خريده بودم و هر روز تعطيل در گرماي تابستان با دوستان به اونجا پناه مي برديم و حسابي خوشگذارني و حال ميكرديمدر اين رفت و آمدهاي تقريبا هفتگي با بسياري از مردم اونجا هم دوست و رفيق شده بودم در روزهاي اواخر تابستان بود هوس سفر به اونجا رو كردم و چون وسط هفته بود تنها راهي شدم در نزديكي هاي راه بودم كه متوجه ماشيني شدم كه كنار جاده ايستاده بود نزديك كه شدم ماشين نهضت روستا رو شناختم و البته راننده كسخل اونو نگه داشتم به قصد تعارفات معمول كه كمك نمي خواي ؟؟ راننده با ديدن من نيشش باز شد و گفت ممنون گفتم الان از اداره ميان اگه لطف كني و اين خانمها رو به روستا ببري بهتر ميشه با نگاهي به ماشين دو خوشگل به پایان معنا رو ديدم كه داخل ماشين نشسته و دارن غر مي زننگفتم اشكالي نداره من در خدمتم يكي از خانم ها كه اسمش شهلا بود با ناز خاصي گفت خدا شما رو از اسمون فرستاد چون خيلي ديرم شده و بايد بگردم شهر اون يكي خانم هم كه اسمش مهري بود گفت اره واقعا صد بار به اين اقا غلام (راننده ) گفتيم كه اين ماشين رو تعمير كن تا ما رو تو راه نزاري معلوم نبود اگه شما نمي اومدين تا كي بايد اينجا منتظر مي شديممن گفتم حالا از اين حرفا گذشته بهتر زودتر بريم خواستم ضبط رو باز كنم و به قصد پاچه خواري گفتم اشكالي نداره ترانه بزارم شهلا با عشوه ي خاص گفت نه پدر چه اشكالي گفتم شايد ناراحت شيد كه مهري گفت وا چرا مگه ما آدم نيستيم ما هم دل داريم ؟گفتم بر منكرش لعنت و تو دل خودم گفتم شما حوري هستيدشهلا گفت مي بخشيد آقاي … اسمم رو گفتم و اون ادامه داد شما اهل اين روستا هستيد ؟؟؟ گفتم نه ولي يه باغي دارم دلم گرفته بود خواستم بيام دلم باز بشه مهري با طعنه و البته با حس زنانه اي گفت تنها من نگاهي به مهري انداختم و گفتم خب اينبار قسمت بود تنها بیامشهلا گفت اينبار؟ گفتم بله هميشه با دوستان مي اومدم ولي چون تعطيل نبود و من هم حوصله كار كردن نداشتم اومدم . مهري يواشكي گفت پس به همين خاطره كه ما شما رو تا به حال نديديم منم گفتم سعادت نبود ديگه حالا قسمت اين شد كه شما رو زيارت كنمديگه به روستا رسيده بوديم بعد از پياده كردن اونا رفتم سراغ علي يكي از پسرهاي با حال روستا و ساقي روستا بود بعد از گرفتن وسايل مورد نيازم رفتم باغ نزديكي هاي ظهر بود كه ديدم يكي داره منو صدا مي زنه رفتم ديدم يه پسر كوچيك گفتم چيه گفت خانم معلممون با شما كار داره گفت خانم معلم ؟؟ گفت اوناهش اونجاست ؟ و سمت رودخونه رو نشونم داد گفتم اين ديگه كيه ؟؟ يك جلوتر كه رفتم چهره دلرباي مهري رو شناختم با خودم گفتم اين حوري چي مي خواد گفتم امرتون مهري كه سعي مي كرد با عشوه اي زنان صحبت كنه گفت كلاسو زود تموم كردم اخه حوصله نداشتم اخه شهلا هم رفت اون یکی روستا واسه واکسن ( فهمیدم شهلا مامور بهداشته ) … پريدم وسط حرفش گفتم بفرماييد باغ متعلق به خودتونه ديگه به هم الهام شده بود كه امروز كس كنون دارم تا رسيدن به الاچيق چند دقيقه اي طول كشيد به هنگام رسيدن مهري با ديدن بساط من گفت واي چه جاي با صفايي واقعا اينجا ادم دلش باز ميشه گفتم پس مشكلي نداريد گفت نه اتفاقا منو شهلا بر خلاف ظاهرمون ادم هاي عقب مانده نيستم و فقط به خاطر شغلمون مجبوريم اينطور به پوشيم وگرنه … مهري حرفشو خورد منم گفتم تو روستا براتون مشكلي نيست كه اومديد باغ من ؟؟ گفت نه من گاهي بچه ها رو ميارم بيرون و گردش الانم هم به همين بهونه اومديم بيرون قند تو دلم اب شد گفتم خب حالا اينجاهم ناراحت هستيد يا شغلتون بهتون اجازه نميده كه راحت باشيد و نگاه كردم به چادر مشكي مهري اونم كه دو هزاريش افتاد فوري چادر مشكي رو از سرش انداخت و گفت نه پدر … و فورا نشست منم كه عاشق ديد زدن كون زنها از رو مانتو هستم سريعا پایان كونش رو اسكن كردم كوني خوش فرم و گرد و قلمبه با سينه هايي گردتر و سفت به طوري كه سفتيشون رو مي شد از رو مانتو هم تشخيص داد گفتم چيزي ميل داريد ؟؟؟ مهري كه بي ميل هم نبود گفت دوست دارم اما فهميدم كه بايد از تعارف مشروب به پرهيزم و گفتم جوجه رو كه مي توني بخوري ؟ لبخندي زد و گفت اوكي منم گفتم پس زحمت رو اتيش گذاشتن با شما مهري خنديد گفت چه جالب و دولا شد يكي از سيخهاي جوجه رو برداشت و رو اتيش گذاشت منم از حس كيري خودم استفاده كردم چه جالبتر مهري گفت چي جالتره ؟؟ خنديدمو گفتم حالا مهري گفت اگه فكر مي كني كه من اشپزي مي كنم بايد بگم در اشتباه هستيد . من گفتم نه بابت اشپز نگفتم بلكه چيزي ديدم كه خيلي جالب بود و نگاهمو سمت كونش بردم . مهری گفت با شیطنت گفت چرا شما مردا اینقدر هیز هستید ؟ جا خوردم گفتم بله ؟ گفت شما مردا چرا اکثرتون هیز تشریف دارید تا یه دختری می بیند با نگاهتون اونو میخورد منم که از رک گویی مهری جا خورده بودم گفتم ببخشید ولی منظورتونو نمی فهم ( خودم به خریت زدم)گفت ببین پدرام خان اگه می خوای با هم رفیق و دوست باشیم باید با هم راحت باشیم و به هم دروغ نگیم باشه گفتم چشممهری گفت پس به جای اینکه با اون چشات منو بخوری بیا کمک کن جوجه ها سوخت بعدا تا دلت بخواد می تونی منو بخوریمنم که دنبال همچنین دختری می گردم گفتم مهری خانم که مهری حرفمو قطع کرد و گفت مهری جونگفتم مهری جون ازدواج کردی ؟ گفت اره گفتم خب گفت چی خبگفتم بچه هم دارید ؟ گفت نه پدر به شش ماه هم نرسید گفتم چطور ؟گفت یارو معتاد بود طلاق گرفتمگفتم متاسفم گفت وا چرا گفتم طلاق گرفتی گفت از اون مرتیکه راحت شدن خوشحالی داره نه تاسف درضمن برای تو هم بد نمیشهگفتم منظور گفت حالادوهزاریم افتادرفتم پیشش و با صدای ملایمی گفتم اجازه هست ؟ گفت واسه چی ؟ معطل نشدم دستمو اروم گداشتم رو کپلش و لبمو به لباش نزدیک کردمبا صدای حشری گفت شما همیشه عادت داری که مهمونتون نوازش کنیدگفتم اگه مهمون جیگری مثل شما باشه ارهو بي درنگ دستمو انداختم دور گردنش شروع به مكيدنش كردم مهري هم از خدا خواسته با من همراه شد و شروع به لب گرفتن كرد بعد از كمي لب گيري مهري خودشو از بغل من رها كرد و گفت براي روز اول كافيه و خودشو جمع و جور كرد منم كه تو كف سينه ها و كون مهري بودم گفتم ولي ما كه كاري انجام نداديم و خواستم دست مهري رو بگيرم كه اون شروع به فرار كرد منم همچون پلنگ گرسنه كه دنبال اهو مي كنه دنبال مهري دويدم بعد از كمي دويدن مهري خودشو زمين انداخت و به پشت خوابيد دستهاشو از هم باز كرد و گفت تو رو خدا منو نكن ؟ طوري گفت كه قند تو دلم آب شد كنارش دراز كشيدم يكي از پاهامو رو پاهاش انداختم دستمو دور گردنش حلقه كردم و يه بوسه ابدار از گونه هاش كه با دويدن كمي سرخ شده بودن و قشنگي خاصي به صورت زيباي مهري داده بودن برداشتم و با دست ديگرم سينه سفت مهري رو گرفتم و گفتم حالا كي خواست شمارو بكنه ؟ مهري گفت تو گفتم نه عزيز اشتباه كردي من مي خوام تو به من حال بدي چيزه ديگه اي نمي خوام مهري خنديد و گفتم من در خدمتم و طولي نكشيد كه در هم پيچيديم مهري چنان با ولع لب مي گرفت تو گويي كه گرسنه اي سالهاست غذا نخورده منم هم كه با حركتهاي بدن مهري داغ داغ شده بودم مدام دستامو به كس و كون و سينه هاي مهري مي كشيدم و از اينهمه قشنگي لذت مي بردم

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *