چند وقتی است که داستان های این سایت رو می خونم و وقتی دیدم دوستان اینقدر صمیمانه و صادقانه داستان ها واقعی و خاطراتشون رو می گن ، لازم دیدم من هم چندتا از خاطراتم رو براتون بنویسیماول از خودم بگم من کامبیز هستم 23 ساله که یک شرکت کامپیوتری دارم که تو کار واردات و صادرات قطعات کامپیوتری و نرم افزار های آن هستم از نظر ظاهری هم اگه حمل بر خود ستایی نشه قیافه ام بد نیست و هیکل خوبی دارم شاید دلیلش این باشه که بچگی به ورزش مخصوصا به کشتی ، والیبال و پرورش اندام علاقه داشتم – چند مدل در رشته کشتی دارم – البته در سطح دبیرستان – و یک بار هم با تیم مدرسه در منطقه در رشته والیبال مقام آوردم – پرورش اندام رو هم به صورت شخصی دنبال می کنم ولی چون به قرص و دارو اعتقاد ندارم مقام نیاوردم – البته الان با توجه به گرفتاری های کاری نمی رسم جدی هیچ کدوم رو دنبال کنم به هر حال مسئولیت یک شرکت 200 -300 نفری کار وقت گیری استراستی نگفتم قدم 197 است با 121 کیلو وزنالقصه داستان ما بر می گرده به زمانی که تازه شرکت رو تاسیس کرده بودم من از اونایی نیستم که با پول باباش شرکت می زنه و پدرم یک کارمند ساده ات و شروع کارم از گاراژ خانه مان بود و تازه مدرکم رو گرفته بودم دیدم خیلی از همسایه ها برای مشکلات کوچیک کامپیوتری گرفتار اند و این شد ما کارمون رو با سرویس دادن به بچه های محل شروع کردیم و وظیفه تامین انواع نرم افزار ها مثل یاهو مسنجر و برنامه های هک اون و نصب و ویندوز و همچنین برای بچه های محل بازی کامپیوتری و فیلم هم پیدا می کردماز وقتی من شرکتم رو تاسیس کردم در سطح دانش کامپیوتری بچه های کوچه انقلابی اتفاق افتاد و همه واسه خودشون یک پا هکر شده بودند خلاصه بعد از چندسال تلاش و کوشش فراوان وظیفه تامین برخی از قطعات و ابزار های کامپیوتری بچه ها هم با من شد به طوری که دیگه ارزش نداشت این ابزار ها رو از بازار های محلی تامین کنم و مجبور بودم با کشور های خارجی معامله کنم و نمایندگی خیلی ازشرکت ها رو گرفتمالان بعد از حدود 24 سال که از شروع کارم میگذره یک شرکت جمع و جور با حدود 200-300 نفر برنامه نویس دارم که خیلی از برنامه هایی که شما ها استفاده می کنید – بیشتر تو زمینه هک کردن کار می کنم – رو تیم من ساختناین قسمت خیلی دیگه طولانی شد بریم سر اصل داستان – البته فکر کنم لازم بود که اول خودم رو معرفی کنم -راستش من به خاطر گرفتاری کاری که داشتم و این که از بچه های درس خون مدرسه و دانشگاه بودم زیاد فرصت فکر کردن به مسائل جنسی رو نداشتم ولی متاسفانه به دلیل وضع مالی و تیپ و قیافه ای که داشتم این دختر ها بودند که من رو رها نمی کردند و هر روز یک برنامه ای برام جور می کردند و تا مدت ها من در مقابلشان مقاومت می کردم تا این که دختری به اسم مینا سرراه من قرار گرفت که از زیبای ظاهری هیچی کم نداشت ، قدش 179 بود با 43 کیلو وزن سایز سینه 90 کمر باریک کپل بزرگ و ران های کشیده و خوش فرم چهره زیبا و … پنج ، شش سالی ازمن کوچک تر بود ولی فهم و شعورش خیلی بالا بود و یکی از بهترین دندان پزشک های شهرمون بود که خیلی هم همه دوستش داشتند ولی با وجود این که از نظرمالی و خانوادگی در شرایط خیلی خوبی بود با وجود این که کم کم داشت سنش به 30 سال نزدیک می شد ولی تا حالا ازدواج نکرده بود – البته بعدا گفت به خاطر من بوده و همش آرزوش بوده خانم من بشه – خلاصه ایشان که فامیل یکی از فامیل ها ما بود – شوهر دختر خاله من میشه خانم دایی مادر بابای ایشون – تو یکی از مهمانی های که من به خاطر درست کردن یکی از جدید ترین برنامه های امنیتی یاهو درست کرده بودم به من معرفی شد.دختر خیلی زیبای بود و من با وجود پایان قید و بند های که داشتم نمی تونستم چشم ازش بردارم و پایان مدت مهمانی در کنارهم بودیم و باهم حرف می زدیم تو حرفهاش فهمیدم که ایشان هم به ورزش خیلی علاقه داره و چند بار هم در کشور در رشته شمشیر بازی و تنیس مقام آورده ، جالب این بود که ایشان خبرداشت من جزو تیم ملی بسکتبال کشورم – معلوم بود اهل پیگیری اخبار هم هست – خلاصه در بین حرفاهش به من گفت کامپیوتر مطبش خراب شده و خیلی ممنون میشه من براش درستش کنم . من هم با وجوداین که خیلی گرفتار بودم قبول کردم فردا بهش سربزنم – اینجوری بهانه ای برای دیدن مجددش داشتم – خلاصه اون شب گذشت و من تا صبح به فکر دیدار فردا خوابم نبرد ، صبح همین که بیدار شدم رفتم حمام خودم رو حسابی تمیز کردم با وجود این که خیلی بعید می دونستم اون روز اتفاقی بیفته وقت برون رفتن از اتاق از کشوی میز کنار تخت یک بسته کاندوم برداشتم گفتم شاید لازم بشه که خانمم گفت اینها رو کجا میبری ، گفتم یکی از همکارها گفته اگه اضافه داری برام بیار خودش روش نمی شه بره ازداروخانه بخرهخلاصه سوار بنزم شدم و رفتم به سمت مطب رزیتا اول صبح بود و خیابان ها شدید شلوغ با خودم گفتم با مترو برم بهتره ولی وقتی رسیدم به ایستگاه مترو دیدم غلغله است ولی کاری نمشد کرد گفتم بخشی از مسیر رو با مترو برم بهتر است سریع تر می شه به زور خودم رو بین جمعیت جا دادم و وارد قطار شدم کم مانده بود زیر دست و پا له شم متاسفانه خیلی ها همین که یک کم هیکلشون از بقیه بزرگ تر است انگار نه انگار بقیه هم آدم هستنداز ایستگاه توپخونه دیدم بهتر است از مترو خارج شم همین که از ایستگاه خارج شدم یک در بست گرفتم که زود تر برسم خلاصه پایان این مدت ذهنم پیش پریوش بود و ازهیجان داشتم می مردم از شانس بد من نمی دونم اون روز مادرم چرا به من حساس شده بود و هر ده دقیقه یک بار به من زنگ می زد و می پرسید کجایی؟ نمی خواستم جلب توجه کنه و هر بار یک بهانه ای می آوردم آخرش سر، وقتی به مطب نسرین نزدیک شدم به مادرم زنگ زدم گفتم من با بچه ها رفتیم سرکلاس دیگه زنگ نزن نمی تونم جواب بدم ماشینم رو پارک کردم یک گوشه ای و به پارکبان هم یک پول اضافه دادم که مواظبش باشهزنگ در مطب رو زدم دیدم یک خانم دیگه – که بعدا فهمیم منشیش است – در رو باز کرد – وای خدای من این که از مینا هم خوشگل تره؛ قد بلند ، با بدنی خوش تراش که دود از کله آدم در می آورد . همین که رفتم تو دیدم پریوش بدون روسری به پیشوازم آمد و بعد از رو بوسی و خوش و بش من رو به اتاق خودش برد که کامپیوترش رو ببینم – دستگاه بدی نبود 2 مگ رم داشت و هم سی دی درایو داشت و هم سی رایتر، کیسش هم گرین بود بهش گفتم دستگاهت خوبه ولی کاش به جای این مانیتور گنده یک ال ای دی بگیرید که جای کمتری بگیره گفت خودش بلد نیست من قبول کردم غروب با هم بریم یکی براش بخرمخلاصه دستگاه رو روشن کرد و من دیدم مشکل خاصی نداره کارت صوتش نصب نبود و کانکشن اینترنتش خراب شده بود ، سریعی براش درستش کردم و چند تا تکنیک هک تو یاهو مسنجر هم یادش دادم که از هیجان داشت می مرد و هی قربون صدقه من می رفت و به این بهانه منو ماچ می کرد یک هو تو هیستوری اینترنتش دیدم این خانم فقط می ره سایت های سکسی یکی از لینک ها رو کلیک کردم و یک عکس سکس روی مانیتور باز شد ، اولش خجالت کشید گفت شاید منشیش این جا رفته ولی معلوم بود دروغ می گه من بهش گفتم دوست داری همین کار رو باهم بکنیم ؟ اولش خودش رو لوس کرد که نه آقا پیام من شوهر دارم این کار ها خوب نیست من باید یک الگو باشم برای دخترم که الان تو سن بلوغ است – خدایش دخترش تیکه ای است برای خودش با وجوداین که هنوز 18 سالش نشده به نظر 23 ساله میرسه و همه بچه های محل تو کفش هستندگفتم خود دانی من اصراری به این موضوع ندارم و فقط چون دیدم خیلی دوست داری این پیشنهاد رو دادم و پاشدم که مثلا برم – با خودم گفتم باهاش گرون تراز بقیه حساب می کنم که حساب کار دستش بیاد – که یک مرتبه از پشت منو بقل کرد و گفت علی جون اینقدر زود رنج نباش من خودم رو لوس کردم والا کی بهتر از تو ، بهم برخورده بود خواستم دستش رو پس بزنم که چشمم تو چشمش افتاد ودلم لرزید گفتم باشه ولی فقط همین یک بار . از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید سریع لباس هاش رو در آورد اول از همه روسریش رو برداشت و مو های زیباش رو بهم نشون داد خدای من چه موهای زیبای داشت آدم رو دیونه می کرد بعد سری بقیه لباس هاش رو کند و جالب بود شرت و کرستش رو برام ست کرده بود به رنگ نارنجی روشن که می دونست خیلی دوست دارمبا وجود این که تقریبا دختر ریز نقشی بود ولی اندام خیلی پری داشت ران ها وکپل تپل و فقط یک کم سینه هاش کوچک بود خلاصه همین جور که محو تماشاش بودم دیدم سریع دست کرد و زیپ شلوار من رو باز کرد و کیرم رو در آورد با وجود این که قد من نسبتا کوتاه است و لاغر هستم ولی خدایش کیر خیلی بزرگ و کلفتی دارم جوری که هر کس دیده عاشقش شده 28 سانت طولش است و از مچ دستم کلفت تر است تا آمدم به خودم بجنبم دیدم همش رو کرده تو دهنش معلوم بود حرفه ای است و خیلی وارد است آنقدر خوشگل ساک می زد که کم مانده بود آبم بیاد بهش گفتم اینجوری زود آبم میاید آروم تر که برداشت یک بیحس کنده از کیفش در آورد و به کیرم زد و دوباره شروع کرد به ساک زدن ، رو هوا بودم بعد از نیم ساعت ساک زدن پاش خودش روی کیرم نشست و شروع به بالا و پایین کردن . کسش با وجود این که چند تا بچه زاییده بود هنوز خیلی تنگ بود البته شاید کلفتی کیرمن از کیر شوهرش بیشتر بود که این جور حس می کردم یک مرتبه متوجه صدا در اتاق شدیم هم اتاقیش رو دم در دیدم که لخت و مادر زاد وایساده و داره با کسش ور می ره شاکی شدم و از رو سیمین پاشدم گفتم این اینجا چکار می کنه ، که هر دو به التماس افتادند که ما با هم مثل خواهر می مونیم و سیمین گفت من دلم نمی آید که فقط من حال کنم تو که می خواهی بکنی هر دومون رو بکن مژگان هم خیلی وقته کیر گیرش نیومده و به کسی هم اعتماد نداره می ترسه آبرو ریزی بشه خلاصه من هم قبول کردم با این شرط که قول بدهند به کسی چیزی نگن هر دوشون رو روی تخت دراز کردم و گفتم قمبل کنید تو چون هر دو دختر بودند و پرده داشتند مجبور بودم ازکون بکنمشون – یک کم روغن زدم در سوراخ هر دوشون و کیرو رو آرام فشار دادم بره تو خوشبختانه از اونجا که کیر من زیاد بزرگ نیست ایده آل است برای دختر ها که می خواهند کون بدهن یعنی آنقدر دردشون نمی گیره و سریع کیرم می ره توشون ولی در عوض چون خیلی دیرآبم می آید می تونم انقدر بکنمشون که ارضا شنخلاصه هردوشون رو از کون ارضا کردم ولی هنوز خودم آبم نیامده بود ازم پرسیدن تو چرا ارضا نمی شی گفتم من فقط باکس ارضا می شم گفتن نگران نباش خودمون درستش می کنیم گفتم نه من صد سال شما رو از جلو نمی کنم گناه داره فردا می خواهید شوهر کنید به مشکل بر می خوردید گفتن نه نگران نباش کار ناجوری نمی کنیم خلاصه دوتایی افتادن به ساک زدن برام یک ساعت ساک زدند و دیدن نمیشه معلوم بود خسته شدند ولی دلشون نمی آمد من رو ارضا نشد ول کنند تا این که پرندوش پا شد گفت راهش رو پیدا کردم یک چادر انداخت سرش و از خانه رفت بیرون و ده دقیقه بعد با یک خانم دیگه آمد – تقریبا مسن بود ازش پرسیدم این کیه گفت همسایمون است که بنده خدا شوهر مریض است وخیلی وقت است که حال نکرده وگفتم من صد سال خانم شوهر دار نمی کنم این نامردیه که دیدم زنه که بعدا فهمیدم اسمش زهره است به گریه زاری افتاد که من گناه دارم مردم مریض است و نمی تونه منو ارضا کنه و نمی دونم چکار کنم که به گناه نیفتم و از این حرفها که دلم به رحم آمد و قبول کردم که بکنمش چون می دونستم مدت هاست کس نداده گفتم یک حالی بهش بدم که تا مدت ها شارژ باشه و به همین خاطر با بی حس کننده کیرم رو بی حس کردم و افتادم به جونش یک ساعت پایان کردمش از بس حشری بود چهار دفعه ارضا شد و رسما به جای ای اوی هوار می زد دیدم کسش خیلی گشاد است و من با این همه بی حس کننده ای که استفاده کردم تا چهار ساعت دیگه هم ارضا نمی شم بهش گفتم برگرد و یک تف انداختم در کونش و کیرم رو فشار دادم به سوراخش با وجود این که مسن بود ولی معلوم بود تا حالا کون نداده با دشواری زیاد کیرم رو کردم تو کونش که رسما اشکش رو در آورد ولی در عوض به خودم خیلی حال می دادم انقدر کونش تنگ بود که با چهار تا تلمبه زدن آب آمدراستش یک کم خجالت کشیدم که چرا اینقدر زود ارضا شدم و حس می کردم هنوز اون دوست داشت ادامه پیدا کنه دیگه نزدیک ظهر شده بود و من باید بر میگشتم خونه والا مادرم دهنم رو صاف می کرد که تا حالا کجا بودی ، بوسیدمش گفتم دیگه لازم نیست نگران باشی هر وقت نیاز داشتی یک اس ام اس بزن می آم می کنمت تا وقتی که اینشالله شوهرت خوب شهاز اون روز تا حالا هر چند شوهر مریم خوب هم شده ولی چون عاشق هم هستیم هر چند روز یک بار می رم می کنمش)))))))) نوشته علی اصغر
0 views
Date: November 25, 2018