ماجراهای من و رویا – ۱

0 views
0%

مادر رویا رفته بود کرج و رویا با باباش تنها توی خونه بودن. یک سالی بود که با هم دوست شده بودیم اما رابطه ما فقط تلفنی بود. یکی دو بار هم تا در خونشون رفته بودم و دیده بودمش براش عکس هنرپیشه های هندی می بردم اون عاشق این عکس ها بود. اوایل بیشتر صحبت های ما معمولی بود اما بعد از مدتی از پشت تلفن حرف های سکسی می زدیم و به قول امروزی ها سکس فون میکردیم. در تصورات خودمون غرق می شدیم تا ارضا بشیم همیشه براش میگفتم که من پیشتم و الان می بوسمت لاله های گوشت رو می خورم. گردن. حالا میام سراغ سینه هات، می چلونمشون با زبونم باهاشون بازی می کنم و… خلاصه می رفتیم تا اوج سکس. اون روز زنگ زد و گفت تا ظهر تو خونه تنهاست و با زبون بی زبونی دعوتم کرد که برم پیشش. رویا یک سال از من بزرگتر بود. اون روز هفدهم مهر ماه سال 1369 بود تمامی جزئیات به خاطرم مونده من اون زمان 22 سال داشتم. مدتی بود که از سربازی برگشته بودم و در یک مغازه مشغول کار بودم. تنها سرگرمی من بعد از برگشتن از سرکار صحبت تلفنی با رویا بود. سر کار بودم و تنها. مشتری نبود صاحب کارم هم هنوز نیامده بود. ساعت به 10 داشت نزدیک می شد دوباره زنگ زد این بار با مهربونی و شهوت جوری که هر جوونی رو از خود بی خود میکنه پرسید نمی آی؟ و من براش توضیح دادم که هنوز صاحب کارم نیومده گفتم اگه اومد و تونستم بیام بهت زنگ می زنم. ساعت ده و بیست دقیقه منصور اومد و من گفتم باید برم خونه یه کاری پیش اومده. خداحافظی کردم و سوار دوچرخه شدم و به سمت خونه ی رویا حرکت کردم.بین راه ایستادم و از تلفن عمومی بهش زنگ زدم تا مطمئن بشم هنوز تنهاست. تلفن رو قطع کردم و سوار دوچرخه رکاب زنان تا نزدیکی های خونشون رفتم. دل تو دلم نبود پایان بدنم می لرزید این اولین باری بود که می خواستم با یک دختر تنها بشم.دو چرخه رو کنار مغازه ی سبزی فروشی نزدیک خونه ی رویا گذاشتم و سپردمش دست فروشنده و بقیه ی راه رو پیاده طی کردم. هر لحظه بر هیجانم افزوده می شد قلبم با سرعت زیاد می طپید و دستام می لرزید. نزدیکی های خونه که رسیده بودم کاملا پشیمان شده بودم. می خواستم برگردم اما نمی دونستم به رویا چی بگم. نفس عمیقی کشیدم و دل رو زدم به دریا. کوچه خلوت بود و من زنگ در خونه رو زدم. رویا از پشت آیفون پرسید کیه و من با صدایی لرزان گفتم منم. در رو باز کرد و من وارد حیاط شدم. رویا با آرایش غلیظی اومد در هال رو باز کرد موهاش رو پریشون کرده بود و از قبل خوشکل تر شده بود. رفتم جلو گفتم سلام دارم می میرم از ترس روی پله های داخل هال نشستم اومد کنارم نشست. گفتم رویا قلبم داره رو هزار تا می زنه. سمت راستم نشسته بود دامن کوتاهی پاش بود که تا بالای زانوهاش دیده میشد اما من فقط می ترسیدم. دست راستش رو آورد گذاشت رو قلبم گفت ببینم. ضربان قلبم رو کاملا حس می کرد اما دست چپش رو در همون حال آورد دور گردنم و لباش رو گذاشت روی لبام دیگه هیچی نفهمیدم. قلبم از حرکت ایستاده بود گرمی لباش داشت آتیشم میزد با ولع شروع کردم به خوردن. چشمم به در هال بود که هنوز باز بود و اگه همسایه ی روبرویی می اومد روی پشت بام راحت ما رو می دید. نگاهم رو دنبال کرد و بلند شد رفت در هال رو بست گفت بیا بریم توی اتاق. دستش دور کمرم بود با هم رفتیم توی اتاق یه بالش گذاشت و گفت بیا کنارم بخواب اما من هنوز ترس تو وجودم موج میزد. دوست دا شتم سریعتر این ماجرا تموم بشه کنارش خوابیدم و شروع کردم دوباره به بوسیدنش. این بار تمامی صحبت هایی که قبلا تلفنی کرده بودیم رو می خواستم انجام بدم اما عجله داشتم. صورتش رو لیس می زدم لاله های گوشش رو می خوردم اما لباساش همچنان تنش بود و من می ترسیدم از تنش در بیارم خودش پیش قدم شد و دکمه های بلوزش رو باز کرد سوتین مشکیش رو خودم زدم بالا و سینه هاش زد بیرون با دوتا دستام سینه هاش رو گرفته بودم و آروم می مالیدم لبهام رو گذاشتم روی سینه هاش و شروع کردم به خوردن آه رویا بلند شده بود و زیر لب میگفت نوکش نوکش منظورش رو فهمیدم نوک سینه هاش رو بردم تو دهن و شروع کردم به مک زدن بد جوری تحریک شده بودم شلوارم داشت پاره می شد. رفتم سراغ شکمش و بعد نافش دامنش رو درآوردم شورت سفید رنگی پاش بود اونم درآوردم. زبونم رو بردم سمت بهشتش که دیگه خیس خیس بود شروع کردم به لیسیدن که حس کردم خیسیش بیشتر شد در اوج لذت بودم که حس کردم آبم با فشار داره می آد من حتی لباسامو هنوز در نیاورده بودم که ارضا شدم اونم ارضا شده بود با عجله بلند شدم بوسیدمش گفتم من دیگه می رم نگاهم کرد و گفت ولی تو که لخت نشدی. گفتم بزار برای دفعه بعد به خدا دارم از ترس می میرم. با عجله خدا حافظی کردم و از خونه زدم بیرون. حس پشیمانی عجیبی بهم دست داده بود همش به خودم لعنت می فرستادم که چرا این کار رو کردم بین راه دوباره از تلفن عمومی بهش زنگ زدم فکر می کردم شاید اونم پشیمون باشه اما دیدم نه خیلی راضی بود فقط گله داشت که تو چرا لخت نشدی. (ادامه دارد)نوشته‌ صادق

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *