ماجرای بعد ازدواج

0 views
0%

سلاممیرم سر اصل مطلببا دوست دخترم به تفاهم رسیدیم و ازدواج کردیم ، مادر و خواهرشو قبلا دیده بودم ولی فامیلای دیگش رو نه .روز خواستگاری خونشون تقریبا شلوغ بود ولی چشام یا روی ندا زوم بود وقتی که میومد و میرفت یا روی زانو هام.گذشت و آزمایشا و فلان و روز عقد پایان شد پام به خونشون باز شد .یه روز (بعد چند ماه) بعد مهمونی خانوادگیشون دیدم اخماش تو همه پرسیدم نگفت و گیر دادم شروع کرد به جنگ و دعوا که تو با شیوا گرم میگیری (شیوا دختر خالش بود که طلاق گرفته بود) چشام از حدقه زد بیرون که چی میگی پدر واقعا تو نظر خودم خیلی عادی بودم باهاش ، ندا دعوا رو ادامه داد که آره دست دادنی دستتون رو به دست هم میکشین و صحبت کردنی بهت نگا میکنه خندیدنی بهت نگا میکنه حرف زدنی تورو مخاطب میگیره ، گفتم اون میکنه به من چه و نازشو کشیدم و اخماش باز شد و گفت که تو مال منی و شیوا اونطوری کردنی میخوام بکشمش و … ، من موقع نامزدی راحت بودم خونه پدرخانومم میتونستم شبا اونجا با خانومم تو یه اتاق بخوابم.حرفای نامزدم رو مخم موند که شیوا چطوری بام رفتار میکنه ، اومد ماه رمضون و خونه مادر شیوا دعوت شدیم که شیوا دیگه با اونا میموند ، وقتی وارد منزل شدیم از همون اول کل حواسم رو دوتا چیز بود رفتار شیوا و حساس نکردن ندا ، که دیدم آره ، شایدم چون ندا گفته بود اونطوری برداشت کردم ولی بنظرم شیوا باهام یه مدلی بود که بقیه فامیلاشون اونطوری نبودن ولی ب خودم میگفتم فاز گرفتی پدر تورو میخواد چیکار ، اینهمه پسر پولدار و پدر سوئیچی ولی نه ول کن نبودم و هرموقع حتی چند ثانیه با شیوا تنها میشدیم ، تنها شدن یعنی دور از چشم نامزدم باهاش گرم میگرفتم.به این منوال گذشت و یه روز صب شیوا بهم زنگ زد که اگه میشه یه جایی حضوری صحبت کنیم واجبه قبول کردم و قرار شد برا ناهار بریم بیرون باهم، منو میگی جوگیر شدم که آره میخواد بهم بدهرفتیم دیدم جریان کاریه و میخواد کمکش کنم بوتیک بزنه ، آشنا داشتم برا وارد کردن لباس و قبول کردم منم .اینطوری پیام دادنا و زنگ زدنای منو شیوا بیشتر شد ولی همیشه میگف خونه رفتنی بگو که ندا حساس نشه روت بیشتر شدن زنگ زدنا و پیاما باعث شد به بهونه های مختلف بیشتر بیرون باهم باشیم تا شهریور همون سال که قرار جشن عروسیمون بود چند روز قبل عروسی شیوا با حالت دپرس اومد سر قرار و کمی نشستیم گف پاشو بریم دور دور ، تو ماشین شروع کردم که چته و چی شده ولی حرفی نمیزد ، یهو خیلی رک برگشت گف عاشقت شدم گفتم چیم شدی ؟ گف عاشقت شدم گفتم ولی شیوا ، برگشت گف حرف نزن خودم در جریانم وو تقصیر توعه باهام مهربون بودی ، توجه میکردی ، کمکم میکردی وسط حرفش گفتم بهتر بری خونه که جواب داد آره فکر خوبیه.وقتی پیاده شد که بره اولین بارم بود به اندامش دقیق توجه میکردم ، لرزیدن کونش زیر مانتوش منو به وجد آورد ، تصمیم گرفتم نره زنگ زدم که شیوا برگرد بیا باهم بریم پرسید چی شد ی دفه تو که گفتی برو ، گفتم نه بیا شکه بودم ، وقتی داشت میومد سینه هاشو و روناشو داشتم ورنداز میکردم ، بر پدر طراح مانتو جلو باز و ساپورت رحمت ، اومد نشست تو دلم گفتم چه دافی میخواد خودشو بنداز تو بغلم و من دارم جفتک میندازم .چند دقیقه ای هیچ کدوم حرفی نزدیم و من شروع کردم که شیوا رابطمون رو رومانتیک کنیم ولی مخفیانه ندا نفهمه که گفت عشق دزدکی نمیخوام و …خلاصه مخشو زدم ، وقتی رفت خونشون پیام داد که عاشقتم آقامون پیام خوندم کیرم شق شد و جواب ندادم و موند برا فردا که دیگه مدل حرف زدنامون از این رو به اون رو تغییر کرد …عروسیمون برگزار کردیم و موقع رقص شیوا کلی عشوه و ناز برام میومد واقعا شق درد گرفته بودم و به بد مصیبتی گرفتار شده بودم روز عروسیم اولین باری بود که ندا کلا حواسش بم نبود و داشت از عروسیش لذت میبرد .رابطه ی من و شیوا ادامه داشت بدون سکس و دستمالی تا یه روز مادر ندا مریض شد و اعزامش کردن به تهران ندا با آمبولانس رفت و من و باباشم با ماشین من رفتیم، ندا قرار شد بمونه پیش مامانش و باباش بره خونه عموی ندا منم شب اول رو با باباش مهمون خونه ی دایی شدم و بعد تایم ملاقات بخاطر کار با اجازه ی ندا و باباش برگشتم شهر خودمون تو راه کل فکرم به سکس با شیوا بود نگه داشته بودم عوارضی برا چایی دیدم پیام داده که رسیدی بم زنگ بزن، زنگ زدم حال و احوال کرد و حال خالشو پرسید و گفتم نمیدونم من تو راهم دارم برمیگردم کمی حرف زدیم ، گفتم چند روز معلوم تنهام میتونی بیای که گفت سعیمو میکنم ، انگار منتظر دعوتم بود و تاکه شب رسیدنی پیام دادم من رسیدم و جواب داد منم میام منتظرم باش، یه ساعت بعد رسیدنم جلو در خونمون بود و خونوادشو به بهونه ی خرید رفتن برا بوتیک پیچونده بود که شب بلیت دارم و با دوستم میریم …اومد داخل و سلام و روبوسی ، اولین بارمون بود و گف میرم لباسامو عوض کنم رف لباس راحتی پوشید و مستقیم رفت سراغ یخچال و میوه آورد خوردیم ،کلا داشتم مثه ادم ندیده ها نگاش میکردم و محو عشوش بودم بعد یه ساعت حرف زدن از کوه و باغ و این قبیل کسشعرا که کلاشیوا حواسم نبود چی میگیم گف بریم بخوابیم خسته ی راهی ، انگار چند ساله زنمه گفتم یه دوش بگیرم بیام وقتی از دوش اومدم بیرون دیدم تو هال نیس ، صداش زدم ، صداش از اتاق خوابمون میومد وارد اتاق شدم دیدم یه شرت و سوتین مشکی توری تنش کرده و رو شکمش دراز کشیده و پاهاشو داره بازی میده و مثلا حواسش به گوشیه مات سفیدی بدنش و فرم باسنش شده بود ، محشر بود ، محشر ، نشستم کنارشو دستمو کشیدم رو پشتش و اروم اوردم سمت لمپر راستش و بعد کردم زیر شورتش که یه نفس عمیقی کشید و گف نکن دیوونه و سریع رو پشت خوابید سینه های درشتش داشت سوتینو جر میداد ، خواستو دستمو بکنم زیر شرتش دستمو گرفت و گفت عا عا ، تا حسابی عشق بازی نکنیم نمیدم بهت دو سال دستی بهم نخورده خمااااارم خماااااار همونطوری دراز کشیدم روش و شروع کردیم لب گرفتن که دست انداخت تیشرتمو دراورد که واجبه بعد حموم لباس بپوشی لخت میومدی لبای همو میک میزدیم و میکشیدم و زبونشو میگرفتم و میک میزدم و میکشدم که عممممم عمممممم میکرد ،زبونشو ول کردنی میگف کندیش دیوونهلباشو ول کردم و رفتم سراغ گردنش و لیس و میک میزدم که نفس نفس میزد و میگف کبودش نکنیا همونطوری خزیدم پایین و سینه هاشو از روی سوتین خوردم که گف صبر کن و سوتینشو دراورد و گف حالا بخور ، با دستم سینه شو کرده بودم دهنم و اون یکی رو میمالیدم و نوک سینشو با زبونم بازی میدادم میک میزدم و با دندونام اروم اروم ولی پشت سر هم گاز میگرفتم که ناله و صداش قشنگ در اومده بود ، وقتی ولش کردم که برم لای پاش شورتشو دراوردم و دیدم یه کس تپل سفید بی مو که خیس شده داره بم میخنده پاشدم شلوارک. و شورتمو دراوردم و دستمال ورداشتم با دستمال،کوسشو خشکش کردم و شروع کردم به خوردن کسش دگ حرکتای کمرش و سر و صداش و کیر خواستنش خبر از سر درونش میداد ، کیرم و خواست بخوره برگشتیم 69 خوابیدیم و بعد چند دقیقه خوردن برگشتم پاهاشو گذاشتم رو شونه هام و کیرم گذاشتم روی کسش ولی توش نکردم و چند دقیقه ای اونطوری خودمو مالوندم بهش که ناله میکرد و میگف بکن دیوونه شدم وقتی سر کیرمو کردم یه آخی از سر لذت گفت و تا ته کردم تو کسش و آروم آروم شروع کردم عقب جلو کردن ، کس نبود که تنور بود ، کیرمو تو کسش نگه داشتم پاهاشو از شونه هام انداخت و دور کمرم حلقه زد و دوباره ادامه دادم به تلمبه زدن و لب گرفتن از هم که با ناله گف تند تر وقتی سرعتمو بیشتر کردم شروع کرد بدنمو چنگ زدن و کمرشو حرکت دادن ، از ته دل ناله میکرد که یهو گف صبر کن و لرزید رنگ سفیدش شد مثهله گچ ، موقع ارگاسم اونقدر هیجان داد که بی اختیار همونطوری منم خالی شدم جلوش چند ثانیه که گذشت پاشد رفت که منی رو از جلوش خالی کنه و اومد قرص خورد و باز لب گرفتیم و تشکر کردیم از هم و افتاد بغلم و خوابیدیم شیوا چار شب و پنج روز تو خونم موند و بیرون نرفت هم از غذا بهم رسید هم از سکس داره میشه دوسال که از اون ماجرا میگذره ،الان یه خونه گرفتیم باهم و تقریبا هر یه روز درمیون طی روز سکس میکنیم و چند وقت یبارم شبا بغل هم میخوابیم ، یه مدت بعد سکس اولم ، از ندا خجالتم میشد و حس عجیبی داشتم ولی از بین رفت ، از همه لحاظ هوای ندا رو دارم چه از سکس چه مادی چه احساسی واقعا دوسش دارم ولی شیوا یه برتری خیلی کامل نسبت به ندا داره اونم اینکه بلده چطوری مرد داری کنه .پایدار باشید که هستید …نوشته محمد

Date: January 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *