ماجرای طلاق گرفتنم -۲

0 views
0%

قسمت اولیک ربع بعد به دفترخونه رسیدم و زنگ زدم حاجی کسکش حروم زاده در روباز کرد و رفتم تو.حاجی گونه ام رو بوسید و از توی کیفش یک چادر مشکی بیرون آورد و گفتبیا این رو بگیر سرت کن و برو بیرون از دفترخانه دویست متر جلوتر سرچهار راه وایستا تا من بیام.ماشین من هم تویوتای سفید رنگ است.گفتمحاج آقا حالا چرا من باید چادر سرم کنم؟؟؟.گفتآخر تا حالا تو دیده یا شنیده ای که یک آخوند زنش یا دخترش محجبه نباشد؟؟؟.گفتمنهههههههههه.گفتخب خدا پدرت را بیامرزه پس زود برو سر چهار راه تا من بیام.چادر رو سرم کردم و از دفترخونه خارج شدم و رفتم سر چهار راه خیلی برام سخت بود که چادر سرم کنم چون تا حالا از این غلطها نکرده بودم.حاج آقا دو سه دقیقه بعد با ماشینش جلوی پام ترمز کرد و من سوار شدم حاجی کسکش حروم زاده حرکت کرد.چند کیلومتر که رفتیم پرسیدمحاجی حالا کجا داریم میریم؟؟؟.حاجی گفتمیریم کرج یک ویلای محقری در کردان کرج داریم که انشاالله آنجا بد نمیگذرد.با یک مقدار شرم و حیا گفتمحاجی تو رو امام رضا قضیه کاسه آب یخ و اینجور چیزها درکار نباشه هااااااا.حاج آقا قه قه زد زیر خنده و گفتنه پدر خیالت راحت کاسه آب یخ مال قدیم الایام بود.خلاصه حدود یکساعت طول کشید تا به ویلای حاجی کسکش حروم زاده رسیدیم.شیخ سریع در ویلا را باز کرد و منو به داخل اطاقی راهنمائی کرد و خودش رفت که وسائلش را از توی ماشین بیاره.چند لحظه بعد حاجی کسکش حروم زاده با ۳ تا پلاستیک دسته دار بزرگ برگشت.وسائلی که حاجی کسکش حروم زاده از توی صندوق عقب ماشینش آورد عبارت بود ازچندتا نون مقداری گوشت سینه مرغ چند تا کمپوت آناناس یک پاکت ذغال درشت یک فلاسک چای مقداری میوه مرغوب و یک پلاستیک بزرگ که پراز انار ریز و خیلی بد بود که معلوم بود خیلی هم باید ترش باشه.گفتمحاجی چه ذغالهای درشتی چرا ذغال ریز نگرفتی؟؟؟ ذغال ریز که برای کباب بهتره؟؟؟؟.حاجی گفتعیب ندارد.برای کباب ذغالهای درشت را خرد میکنیم.گفتمحاجی میوه های خیلی خوبی خریدی ولی اون انارها چقدر ریز و کاله؟؟؟؟ حاجی کسکش حروم زاده گفتمصرف میشود.گفتممنکه از اون انارها نمیخورم.حاج آقا عمامه وعبا و لباده اش را درآورد و با یک بیژامه بلافاصله ذغالها را توی منقل ریخت و یک شیشه کوچک نفت را روی ذغالها خالی کرد و کبریت زد.چند دقیقه که گذشت ذغالها روشن شده بود و گل انداخته بود حاجی کسکش حروم زاده دستش رو کرد زیر تخت و یک با فور بزرگ که عکس شاه عباس روش بود رو از زیر تخت درآورد.دلم شروع کرد به شور زدن.با خودم گفتمای داد و بیداد پس بگو چرا ذغال درشت خریدهههههه.این میخواد تریاک بکشه که پدر صاحاب منو در بیارهههههه.بی اختیار شروع کردم به صلوات فرستادن.حاجی دو سه تا بست تریاک که کشید گوشتها رو کباب کرد سفره ای انداخت و یک لقمه بزرگم برای من درست کرد و گفتبخور رررررر و خودشم مشغول خوردن شد.خلاصه بعد از خوردن ناهار دو تا از کمپوت آناناسها رو هم بازکرد و خوردیم و سفره رو جمع کرد.بعد جا نمازش رو پهن کرد ونمازش رو خوند و گفتحالا یک حمامی برویم؟؟؟.هیچی نگفتم.پیش خودم دعا میکردم خدا کنه خودش تنها بره حموم و منو با خودش نبره.اتفاقا حاجی کسکش حروم زاده هیچ حرفی به من نزد و خودش لباسهاش رو درآورد و به تنهایی رفت حموم و بعداز چند دقیقه اومد بیرون و درحالیکه حوله اش تنش بود گفتآبها خیلی گرم و خوب است.شما هم یک دوش بگیر تا من چند تا پک به این با فور بزنم.گفتمچشممممم حاجی کسکش حروم زاده جوووون و جلوی حاجی کسکش حروم زاده شروع کردم لباسهام رو درآوردن.وقتی کرستم رو بازکردم و فقط شورت پام بود حاجی کسکش حروم زاده همانطورکه منو نگاه میکرد گفتتبارک الله احسن الخالقین.تبارک الله احسن الخالقین.خندم گرفت شورتمو هم درآوردم و رفتم توی حموم.سرم رو شامپو نزدم ولی بدنم رو لیف زدم و شستم و حوله حاجی کسکش حروم زاده رو تنم کردم و اومدم بیرون.دیدم حاجی کسکش حروم زاده تواطاق نیست تعجب کردم؟؟؟ لباسهام رو پوشیدم و ازاطاق بیرون رفتم.دیدم حاجی کسکش حروم زاده توحیاط نشسته و یک لگن گذاشته جلوش و داره انارها رو دون میکنه.گفتمحاجیییییی برای کی داری اینا رو دون میکنی؟؟؟ من که نمیخورممممممممم؟؟؟.حاجی گفتشما فعلا برو توی اطاق که سرما نخوری.برگشتم توی اطاق و درحالیکه حسابی گیج شده بودم پیش خودم گفتم اینجوریه که میگن هیچکس سر ازکار آخوندها درنمیاره؟؟.کارهای حاجی کسکش حروم زاده خیلی مشکوک میزد.با خودم گفتمخدایااااااااااااا یعنی این داره چیکار میکنههههههههه؟؟ کاشکی زودتر غروب میشد ازاینجا میرفتیم؟؟ نشسته بودم و درفکر بودم که یک ربع بعد حاجی کسکش حروم زاده اومد جلوی دراطاق و بمن اشاره کرد که بیا.بلند شدم رفتم توی حیاط.حاجی گفتیکی از دمپایی هات رو دربیار و با پا این انارها رو توی این ظرف فشار بده تا آبشون دربیاد.با شک و تردید نگاهی به حاجی کسکش حروم زاده و نگاهی به انارهای دون شده انداختم و گفتمباشههههه و یکی از دمپایی هامو درآوردم و پامو گذاشتم روی انارها و اونقدر لگد کردم تا آب انارها تقریبا دراومد.حاجی گفتخیلی خب شما برو با شیرآب کنارحوض پاهایت را بشور و برو توی اطاق.گفتمباشه و رفتم پاهامو شستم و برگشتم توی اطاق.چند دقیقه بعد حاجی کسکش حروم زاده با لگن پر از آب انار اومد توی اطاق و مستقیم رفت توی حموم لگن رو توی حموم گذاشت و خودش اومد بیرون و رو بمن کرد و گفتشما از قشنگی و حسن جمال مانند قرص قمر هستی حالا لباسهات را دربیاور.خودش شروع کرد به درآوردن لباسهام.منم که فکر میکردم میخواد کارش رو با من شروع کنه با عشوه گری سوتین و شورتم رو هم درآوردم و جلوی حاجی کسکش حروم زاده ایستادم و منتظر بودم که حاجی کسکش حروم زاده هم لخت شه.ولی دیدم حاجی کسکش حروم زاده دستم رو گرفت و برد جلوی در حموم و گفتبرو توی حمام.با تعجب گفتمحاجییییییی منکه همین الان حموم بودمممم آخهههههههه؟؟؟.حاجی گفتمیدانم.میدانم شما برو داخل.با شک و تردید نگاهی به دور و برم کردم و رفتم توی حموم.حاجی گفتحالا خیلی آرام بنشین روی لگن؟؟؟؟؟.با تعجب و با صدایی که ترررررس دراون موج میزد گفتمواسهههههههه چییییییییی حاااااااااج آقااااااااا؟؟؟؟ حاجی کسکش حروم زاده گفتعزیزم که الهی فدایت شوم شما ما تحتت را بگذار داخل آب انار.با تعجب گفتمحاج آقاااااا ما تحت چیهههههههه؟؟؟.حاجی گفتای پدر یعنی عورتت را بگذار داخل آب انار تا چوچوله ات جمع شود قربانت بروم؟؟؟؟؟.داشتم از تعجب شااااااااااخخخخخخخخخ در میاوردم و ازترس نزدیک بود سکتههههههه کنم.بی اختیار و با صدایی بغض آلود شروع کردم به التماس کردن و زدم زیر گریه.با گریه زاری گفتمحاجی تو رو خدااااا حاجی کسکش حروم زاده بقران همینجوریشم من طاقت نمیارم؟؟؟؟؟ درحالیکه اشک از تموم صورتم می ریخت گفتمحاجی بخدا حاضرم تا آخرعمر کنیزت شم تو رو خدا از خرشیطون بیا پایین؟؟.حاجی گفتچقدر نازک نارنجی؟؟ حالا چرا گریه زاری میکنی قربانت بروم اومد توی حموم که من بی اختیار جیغغغغغغغغغ کشیدم و اومدم فرارکنم که پام خورد به لگن و آب انارها ریخت وسط حموم.یک نفسه راحتی کشیدم.حاجی نگاهی به آب انارها انداخت و گفتبر شیطان حرام زاده لعنت. با صدای بغض آلودی گفتمحاج آقااااا من تا حالا فکر میکردم آخوندها فقط کاسه آب یخ دارن؟؟؟ دوباره زدم زیررررر گرررریهههههههه.حاجی با عصبانیت گفتای پدر گریه زاری نکن دیگررررررر کاسه آب یخ دیگر قدیمی شده الان عصر ارتباطات است من این آب انار ترش را هم از اینترنت یاد گرفته ام؟؟؟؟ ( دوستان انقدر نیاین اینترنت اونم توی سایتم امیر سکسی) تودلم گفتمبر پدرآدم دروغگو لعنت تو اصلا نمیدونی اینترنت چیییییههههههههه.خلاصه حاجی کسکش حروم زاده قرقر کنان گفتخیلی خب دیگر عیبی ندارد گریه زاری نکن دوش را بازکن و دوباره آبی به تنت بزن و بیا بیرون.گفتمچشممممممم وسریع دوش رو بازکردم تا آب انارها از کف حموم شسته شه بعدشم آبی به بدن خودم ریختم و حوله حاجی کسکش حروم زاده رو پوشیدمو اومدم بیرون.دیدم حاجی کسکش حروم زاده روی تخت نشسته و داره منو نگاه میکنه بی اختیار گفتمسلاممممم.حاجی گفتسلام به روی ماهت به چشمان سیاهت عزیز دلم چقدر با این حوله زیبا شده ای؟؟؟ گفتمحاجی حوله شما خوشگله.حاجی گفتیک کاری بگویم میکنی؟؟؟.گفتمچیکارررر؟؟؟.گفتهمینجوریکه این حوله تنت است یک خورده برای حاجیت برقص.گفتموااااااااا حاجی کسکش حروم زاده بدون موزیک که نمیشه رقصید؟؟؟؟.حاجی گفتحالا که ما اینجا مطرب نداریم بگذار خودم برات بشکن میزنم تو هم برقص.بعد دو تا دستهاش رو بهم داد و برد بالا و شروع کرد به بشکن زدن.چقدرهم بشکن هاش صدادااااااررررررر بود.خلاصه به هرشکلی بود شوخی شوخی از زیر رقصیدن در رفتم.حاجی گفتبیا زیر پتو میترسم سرما بخوری.توی دلم بسمممممممم ااااالله گفتم و با همون حوله رفتم روتخت.حاجی گفتچه کار خوبی کردی که موهایت را خیس نکردی وگرنه من الان نمی توانستم دستم را بکنم لای موهایت.بعد دستهای حاجی کسکش حروم زاده رفت لای موهام و منو انداخت روی تخت و افتاد روم و شروع کرد لب گرفتن.داشتم لههههههههه میشدم.حاجی همونطورکه داشت صفا میکرد یکی یکی لباسهاش رو درآورد و آخر سرم شورت پارچه ای پادارش رو درآورد.با پایان وجود سعی میکردم که چشمم به کیررررش نیفته.حاجی یکی از سینه هامو به دهن گرفت و شروع کرد به میک زدن چقدرم سفت میک میزد.تواین گیر و دار یکدفعه حس کردم کیررررررشششششش لای پاهام داره وول میخورههههه.منم برای اینکه به حاجی کسکش حروم زاده برنخوره یکم الکی خودمو فشار دادم به حاجی کسکش حروم زاده و آخخخخخخخ و اووووخخخخخ کردم که متوجه شدم حاجی کسکش حروم زاده توف کرده کف دستش و داره میماله به کوووووسم.با خودم گفتم اشهدت رو بگوووووو.دیدم کیر حاجی کسکش حروم زاده داره فشارررررررررر میارههههههه به کووووووووسم تاااااااا به زوررررررر برهههههههه توشششششششششش.با هربدبختی بود نصف کیررررشش رفت توششش.داشتم میمردمممممممم.جررررررررر خوردمممممممم.حاجی کیرش رو عقب جلو میکرد ولی هرچی فشاررررر میداد نصف کیرررش بیشار نمیرفت توکووووسم.گفتمحاجیییییییی تورو خداااااااا فشاررررررررر ندههههههههه دردم میاااااااد.حاجی گفتبه روی چشم و دوباره شروع کرد به فشاررررر دادن.با ناراحتی گفتمحاجیییییی آخههههه چجوری بگمممممممممم؟؟؟ انقدر فشارررررر ندههههههه بیشتر بره توشششششش پدر جون دردم میااااااد آخه دیگه جاااااا نداره کووووووسسسممممممممم.هرچی میگفتم حاجی کسکش حروم زاده میگفتچشممممم اما کار خودشو میکرد.بدتر ازهمه اینکه هی منو میکرد و به زنش فحش میداد.چند دقیقه یه بار همینجورکه عقب و جلو میکرد میگفتایشاالله درد و بلایت بخورد توی کاسه سرحاج خانم.الهی حاج خانم پیش مرگت شود.پدرسگ سیرهم نمیشد.نزدیک نیم ساعت بود که داشت کیرشو عقب جلو میکرد ولی مگه ارضا میشد؟؟؟؟ یه بار که داشت تلمبه میزد و با دستش هم کونم رو میمالید یدفعه داد زد اااااااایییییییییی جااااااااااان.جاااااااااان آهااااایییییییی حاج خانم بیا از کونش بخوررررررررر.این حرف رو که زد من خنده ام گرفت و خودمو از حاجی کسکش حروم زاده جدا کردم و از شدت خنده شکممو چسبیدم به تشک و داشتم می خندیدم حاجی کسکش حروم زاده نامردم از فرصت استفاده کرد و مثل یه روباه مکار پرید روم و شکمش رو چسبوند به کمرم.داد زدمحاجیییییییییییی پاااااااشووووووووو چیکااااارررررررر میخوای کنییییییییی؟؟؟ حاجی کسکش حروم زاده همونطورکه کیرش رو به سوراخ کونم چسبونده بود گفتحرف نزن بخواب من تا سرختنه گاه بیشتر داخل نمیکنم؟؟؟؟؟ یدفعه آتیششششششش گرررررررفتممممممم جد وابادم اومد جلو چشمممممممم وتا مغز استخوانم تیررررررررررر کشید.آخ خ خ خخخخخخخخخخخخخخ بیچاررررررررههههههههه شدممممممممم.آخ خ خخخخخخ حاجی کسکش حروم زاده درش بیاررررررر شروع کردم به دست و پا زدن درهمینحال هم حاجی کسکش حروم زاده آبش اومد خیر سرش.وقتی حاجی کسکش حروم زاده کیرش رو درآورد تازه دردش شروع شده بود.درحالیکه گریه زاری میکردم گفتمالهی خیر نبینی حاجی.خدا لعنتت کنه.ایشالله جدت توکمرت بزنه و لنگ لنگون بطرف حموم رفتم.خودمو شستم و اومدم بیرون و درحالیکه هنوز اشک می ریختم رفتم یه گوشه نشستم حاجی کسکش حروم زاده یه کم نازم کرد و صورتمو بوسید و ظرف میوه رو گذاشت جلوم و گفتمعذرت میخواهم به بزرگواری خودتان ببخشید.ساعت چهار بعدازظهر بود و حاجی کسکش حروم زاده دوباره مشغول تریاک کشیدن شد.گفتم حاجی کسکش حروم زاده این بوتریاک منو اذیت میکنه.حاجی گفتشما برو توی آن یکی اطاق تلویزیون تماشا کن تا من کارم را بکنم.به اطاق بغلی رفتم وتلویزیون رو روشن کردم.نیم ساعت بعد حوصلم سررفت و درحالیکه هنوز درد داشتم رفتم بیرون ازاطاق به پشت دراطاق حاجی کسکش حروم زاده که رسیدم از شیشه نگاه کردم دیدم حاجی کسکش حروم زاده هنوز داره تریاک میکشه.با خودم گفتمخدا کنه انقدر تریاک بکشه که دیگه کیرش بلند نشه و برگشتم همون اطاق و خودم رو با تلویزیون سرگرم کردم.ساعت حدود پنج بعدازظهر بود که حاجی کسکش حروم زاده از توهمون اطاق ضربه ای بدیوار زد و من رفتم اون اطاق.دیدم حاجی کسکش حروم زاده منقل و با فورش رو جمع کرده و تموم لباسهاش رو درآورده و لخت وسط اطاق ایستاده درحالیکه کیرش راست شده بود و داره بشکن میزنه و میرقصه.داشتم مات و مبحوت به این حرکاتش نگاه میکردم که حاجی کسکش حروم زاده اومد منو بغل کرد و برد انداخت روتخت و درعرض چند ثانیه لباسهامو درآورد شروع کرد سینه هامو میک زدن دستمو گرفت و گفتمیخواهم دستت را بفرستم به زیارت حضرت کیرم.گفتمحاجی این حرفها رو نزن گناه داره؟؟؟؟.حاجی گفتمزاح کردم و دستمو گذاشت روی کیررررررش.منم یه کم کیرش رو مالیدم.حاجی دوباره افتاد روم و کیرش رو تا جاییکه میتونست فرو کرد توی کووووووسممممم.درحالیکه حاجی کسکش حروم زاده کیرش رو بالا و پایین می کرد حس میکردم با هرفشاررررررر حاجی کسکش حروم زاده کیرش به ته کوووسم میخوره و کووووسم داره جا باز میکنه.خیلی مراقب بودم که دوباره از کون ترتیبم رو نده به همین خاطر محکم کمرم رو چسبونده بودم به تشک و لنگامو بازکرده بودم.یکبار که حاجی کسکش حروم زاده محکم کیرشو فشاررررررر داد توی کووووووووسم خیلی دردم اومد و گفتمحاجیییییییییی تورو خداااااااا زیاد فشاررررررر ندهههههههه بیشتر ازاین نمیره توششششششششش آخخخخخخخخ.اینوکه گفتم حاج آقا کشید بیرون و گفتجسارتا اگر بنده پشت کمر شما قراربگیرم هرچقدرهم که فشار بدهم بیشتر از نصفش دخول نمیکند.گفتمنهههههههه حاجییییییی میترسم دوباره بکنی توکووووونمممممممم هنوز کونممممم درد میکنهههههه.حاجی گفتنخیر بخدا قسم دیگر نمیروم پشت من اشکهای شما را که دیدم دلم کباب شد خیالت راحت بشما قول میدهم.گفتمحاجی قول مردونه میدی؟؟؟؟؟گفتمردانه قول میدهم اصلا لعنت خدا بر پدر و مادر و جد و آباد آنکس که وطی دبر بکند.آخوندها به کون کردن میگن وطی دبر.پیش خودم گفتمبابا یه روحانی داره اینجوری قسم میخوره و قول میده.دیگه دروغ که نمیگه بدبخت.بهش گفتمخیلی خب حاجی کسکش حروم زاده من بشما اعتماد کردم و برگشتم اون طرفی خوابیدم روتخت.حاجی هم مثل عقابی که یه پرنده رو شکار میکنه افتاد روم طوریکه دیگه اصلا نمیتونستم تکون بخورم وکیرشو از عقب فرستاد توی کوووووووسمممممممم.حاجی راست میگفت اینجوری دیگه نصف کیرش بیشتر نمیرفت توش.حدود یه ربع بود که کیرش رو توی کوسم بالا و پایین میکرد ولی مگه کارش تموم میشد؟؟؟ تواین گیر و دار یدفعه حس کردم حاجی کسکش حروم زاده کیرش رو گذاشته روسوراخ کونم و داره فشارررررر میاره.گفتمحاجیییییی چیکاررررررمیکنیییییی؟؟؟؟ خجالت بکششششششش تو قول دادی آخهههههه.حاجی همونطورکه دهنش کنار گوشم بود آهسته گفتحرف نزن تکون هم نخور من خودم مواظبم یک سانتیمترش را بیشتر نمیکنم توش؟؟؟ داد زدمحاجییییییییییی اذیت نکننننننننن ولم کننننننننن.دیدم دوباره آتیشششششششششش گرفتم.آیییییییییییییییییییی جررررررررررررر خوردم ماماننننننننن.یجوریم خوابیده بود روکمرم که اصلا نمیتونستم تکون بخورم.همونجور زیر کیررررششششششش شروع کردم به گریه زاری کردن.من گریه زاری میکردم و ملافه رو چنگ میزدم و حاجی کسکش حروم زاده کار خودش رو میکرد.وقتی کارش تموم شد با گریه زاری رفتم حموم و خودمو شستم و برگشتم.با گریه زاری گفتمخیلی دروغگویی حاجی کسکش حروم زاده اصلا شما آخوندا همتون دروغگو و نامردین.یه کم که گریه زاری کردم تودلم گفتمدیگه تموم شد.هربلایی که میتونست سرم آورد و دیگه موقع برگشتنه.پس بهتره زیاد فحشش ندم بلکه بتونم خرش کنم و طلاقمو بگیرم.قیافه مظلومی گرفتم و با گریه زاری گفتمچقدر من ساده و احمقم که حرف همه رو باور میکنم.حاجی گفتگریه نکن تقصیر منه در مسائل جنسی یک مقدار بدقول هستم دیگر کار از کار گذشته انشاالله جبران میکنم.بلافاصله گفتمحاجی حالا من ازشما میپرسم چجوری میخوای جبران کنی؟؟؟حاجی گفتشما میگویی چکار کنم که جبران کرده باشم؟؟؟گفتمشما فقط طلاقمو بگیر من حوصله دادگاه رفتن و این چیزا رو ندارم همه کاراش با خودت حاجی کسکش حروم زاده جون.حاجی با قربون صدقه گفتای جااااااان قربان آن حاجی کسکش حروم زاده جووووون گفتنت بروم و بلافاصله اضافه کردباشد من این کار را میکنم.گفتمحاجی قول میدی؟؟؟؟؟گفتقول شرف میدهم.گفتمتا ببینیم.خلاصه اونروز از ویلای حاجی کسکش حروم زاده برگشتیم و حاجی کسکش حروم زاده یک کیلومتر مونده به خونمون منو پیاده کرد و اومدم خونه.سه روز بعد به حاجی کسکش حروم زاده زنگ زدم حاجی کسکش حروم زاده گفتدارم کارهات رو درست میکنم انشاالله تا ده روز دیگر کارهات را قانونی میکنم و حکم طلاقت صادر میشود.میخواهم دوباره ببرمت همانجا؟؟؟گفتمنههههههههه حاجیییییییی حرف شما آخوندها اعتبار نداره اول طلاق بعد ویلا بخدا تاحکم طلاق رو دستم ندادی باهات هیجا نمیام.ده روز بعدحکم طلاق رو از حاجی کسکش حروم زاده گرفتم حاجی کسکش حروم زاده گفتکی آماده ای که برویم ویلا ؟؟؟ گفتمفردا یه زنگ بزنید تا ببینم برنامم چه جوریه.فردا حاجی کسکش حروم زاده زنگ زد وگفتکی انشالله؟؟؟؟گفتمفعلا که اصلا نمیتونم.حاجی گفتولی شما قول داده ای.گفتممنم مثل خودت یک مقدار توی مسائل جنسی بدقولممممممممم.خلاصه حاجی کسکش حروم زاده یکی دوبار دیگه هم بخونمون زنگ زد به مادرم گفتم بگو نیستش.سرانجام حضرت حجت الاسلام رو از سرم بازش کردم.پایان X -C X [email protected] X -C فرستنده keyvan_2010

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *