ماجرای من و دختر کره ای

0 views
0%

پیش از اینکه بخوام ماجرا رو شرح بدم باید یه فیدبک به گذشته بزنم.من الان حدود 30 سالمه و این ماجرا مربوط میشه به2 سال پیش.من اون موقع تو یه شرکت بین المللی کار میکردم.من کار من مدیریت تکنیکال پروژهای اون شرکت تو ایران بود.یه جورایی آچار فرانسه شرکت بودم و همش از این شهر به اون شهر در حال مسافرت.در مورد خودم هم بگم که 5 سال پیش یه رابطه کاملا جدی با یه دختر داشتم که یه ماه پیش از ازدواج بهم خورد و تاثیر خیلی بدی روی من گذاشت طوری که همه چیز رو رها کردم و فقط روی کارم متمرکز شدم و تا زمانی که این ماجرا اتفاق افتاد من هیچ رابطه گونه رابطه عاطفی نداشتم چه برسه به سکس.قضیه از اینجا شروع شدیکی از پروژه ها تو اصفهان به مشکل برخورده بود که هیچ کاریش نمیشد کرد.دولت هم شدیدا داشت فشار میآورد.یه روز از شرکت به من زنگ زدن گفتن بیا جلسه داریم.منم با توپ پر رفتم ( چون مشکل مبنی بر این بود که قسمت تولید قطعات اشتباه فرستاده بودند که عوض کردن اونها حداقل 2 تا 3 نا طول میکشید).توی جلسه به من گفتند که ما فکر میکنیم باید تغییراتی اعمال بشه باید یک نفر بیاد که بتونه به رابط بین ما و مدیریت خارج از ایران بشه که دیگه مشکلاتی از این قبیل پیش نیاد و شما هم بتونی روی پروژه ها بیشتر تمرکز کنی و فشار روی شما کمتر بشه.(اون موقع 3 استان دست من بود).منم قبول کردم چون واقعا از نامه نگاری و لیست نوشتن خسته شده بودم.اما در پایان جلسه یه چیزی گفتند که من داغ شدم.خانم …. فردا میرسند ایران و شما از این ببعد زیر نظر ایشون کار میکنیدمن شکه شدم چون من تا اون موقع 5 تا پروژه تموم کرده بودم که حتی خودشون هم باورشون نمیشد که حتی بعنوان مدیر نمونه تو خاور میانه بهم جایزه داده بودند….من واقعا دلخور شده بودم ولی بروی خودم نیاوردم.فردای اون روز تو اتاقم بودم که دیدم مدر عامل به همراه یه دختر کره ای اومدن تو اتاق و مدیر عامل کفت ایشون خانوم…. هستند که درباره ایشون با شما صحبت شده بود…….بعد از یه کم تعارفات معمول مدیر عامل رفت بیرون که ما در مورد پروژه صحبت کنیم و کارو شروع کنیم.دختره اسمش می سووک بود و 25 سال داشت (از من کوچکتر بود) قدش حدود 167 که واسه کره ایها بلند محسوب میشه صورت خیلی گردی داشت و چشمای مشکی و به نسبت بقیه اونها درشت تر موهای کاملا لخت و مشکی و روی هم رفته زیبا بود.یه کت و شلوار پوشیده بود و یه شال هم روی شونه هاش .انگلیسی رو با همون لهجه کره ای حرف میزد.(ما پایان صحبتهامون به زبان انگلیسی بوده و اونها رو به فارسی میگم.)اول صحبتمون کلی از خودش تعریف کرد و گفت که برای تموم کردن پروژه اومده و از این قبیل چیزها و در نهایت هم گفت که من هر روز باید به اون ریپورت بدممن دیگه واقعا شاکی شده بودم….بعد از اون رفتم رزومه کاریش رو از یکی از دوستانم گرفتم دیدم.متوجه شدم که عملا اون هیچ کاره است و هیچ چیز نمیدونهکه همون موقع دوستم گفت که میسووک دختر Head Quarter قسمت آسیاست و با پارتی شدیدا کلفتش اومده اینجا و سر من خراب شدهمن واسه همین اون روز تصمیم گرفتم که حال این بشر رو بگیرم.فردای اون روز ما به اتفاق میسووک راهی کرمان شدیم واسه جلسه.(البته قرار بود چند نفر دیگه هم با ما بیان که مجبور شدن برن یه جای دیگه)کره ای ها کلا آدم های خشکی هستند و واقعا فرهنگ مزخرفی دارند.مثلا در حالت کلی خانم رو جزو آدم حساب نمیکنندمیسووک هم همینطور آدم کاملا خشکی به نظر میرسید و تو هواپیما اصلا حرف نزد. و در راه هم پایان فقط صحبتهاش حالت دستوری داشت که من رو بیشتر حساس میکرد.معلوم بود که شدیدا لوس و از خود راضی بار اومده.توی هتل دو اتاق مجزا از هم گرفتیم من رفتم ازش پرسیدم که واسه جلسه لباس مناسب داره یا نه.اونم گفت که همین لباسش خوبه.منم گفتم اینجا ایرانه و مسلما شما با این لباس نمیتونی بری تو جلسه با یه شرکت اونم تو کرمان.خلاصه اون هم قبول کرد و ما رفتیم بیرون واسه خرید.اینم بگم که اون موقع یه کم کرمان نا امن بود منم از فرصت استفاده کردم و جریان رو واسش تعریف کردم که حواسشو خوب جمع کنه.اونم یه کم ترسید.توی راه راننده آژانش از اتفاقهای اخیر واسمون تعریف کرد که من هم واسه اون ترجمه کردم که بیشتر باعث نگرانیش شد.در حین خرید برای انتخاب خیلی کمکش کردم و یه لباس مناسب واسه فردا خریدیم.من یه لباس مجلسی زیبا دیدم که نمیدونم چرا به ذهنم رسید که واسش بخرمبهش گفتم که من فکر میکنم این لباس خیلی بهت بیاد و اون هم قبول کرد که پرو کنه.رفت لباس رو پرو کرد و همونطوری اومد بیرونفروشنده ها یه دفعه جا خوردند من ازش خواستم سریع بره تو اتاق پرو و خودم دنبالش رفتم.خیلی بهش می آمد واقعا زیبا شده بودسینه های کوچک ولی رو فرمی داشت و پوستش توجهم رو جلب کرد.کاملا صاف و میشه گفت رنگ صابونی(.کره ای ها مهمولا پوستهای خیلی خوبی دارند و همشون یه جورایی بوی سیر یا ماهی میدند که میسووک هم همینطور بود.).از هدیه من خیلی خوشحال شده بود و از رفتارش معلوم بود که خیلی خوشحال شده و رفتارش با من هم یه کم دوستانه تر شده بود.در هتل سر شام براش از وضعیت زندگی تو ایران گفتم و اون هم براش خیلی جالب بود و یه دفعه گفت که نامزدش ترکش کرده و برای همین تصمیم گرفته که یه مدت از همه چیز دور باشه و به خانوادش کلی فشار آورده که بفرستنش اینجا که همه چیز رو فراموش کنه.یه جورایی دلم واسش سوخت چون یه چنین شرایطی رو قبلا خودم تجربه کرده بودم و متوجه شدم که دلیل خراب شدنش سر من همین بوده اما از طرف دیگه تعجب کردم که چرا اینها رو به من میگفت.بهر حال بعد از شام رفتیم توی اتاقهامون اواخر شب بود که صدای در اتاق امد در رو که باز کردم دیدم میسووک پشت دره به داخل دعوتش کردم اون هم اومد روی مبل نشست.یه تاپ صورتی با شلوار جین با یه شال بلند پوشیده بود.خیلی دوستانه گفت که از شرایط جلسه فردا خیلی نگرانه و ازم میخواد که کمکش کنم.منم بهش گفتم که اصلا نگران نباشه. یه مکس طولانی کرد و ازم بابت لباس تشکر کرد و شروع کرد درباره چیزهای مختلف در باره زبان فارسی و فرهنگ ایران و کره و….صحبت کردن.من کاملا تعجب کرده بودم که اون چرا الان درباره این مسایل صحبت میکنه…در میان صحبتهاش متوجه شدم که خیلی از اتفاقاتی که تو کرمان افتاده ترسیده…واسه همین خیلی محترمانه بهش گفتم-اگر از تنها بودن نگران هستید میتونید توی همین اتاق استراحت کنید من روی مبل میخوابم.-نمیخوام باعث مزاحمت شما بشم.-نه شما اصلا مزاحم نیستید.-پس من برم لباس مناسب بپوشم و برگردم.بلند شد من ازش خواستم که این کار رو کاملا بی سر و صدا انجام بده چون توی ایران این مسایل مشکل دارهاون هم قبول کرد و رفت.یه 5 دقیقه بعد اومد توی اتاق دیدم یه لباس خواب ابی روشن پوشیده و ساکش رو هم همراه خودش آورده.من کاملا از این رفتار اون متعجب شده بودم.اون که متوجه این امر در من شده بود گفت شما من رو نمیشناسید اما من شما رو میشناسم.آقای لی در باره شما و زندگیتون با من و پدرم صحبت کرده و به خاطر همین اونها من رو تو قسمت شما فرستادند.ساکش رو زمین گذاشت و از توی اون یه کیف کوچک دراورد و رفت به سمت دستشویی.من شکه شدم.چون توی پروژه های اول با لی همکار بودم و یه جورایی 2 سال با هم زندگی می کردیم و دوست نزدیک بودیم. در واقع از همه چیز هم خبر داشتیم تا اینکه اون منتقل شد به آمریکا و دیگه زیاد ازش خبر نداشتم.وقتی برگشت من هم رفتم که مسواک بزنم و یه کم فکر کنم.وقتی برگشتم دیدم بصورت دمر روی تخت دراز کشیده و داره به من نگاه میکنه.من هم مبلها رو کنار هم گذاشتم چراغ ها رو خاموش کردم فقط یک چراغ خواب قرمز رو روشن گذاشتم و دراز کشیدم.برای مدتی به هم نگاه کردیم ذهن من شدیدا درگیر بود و ناخودآگاه به میسووک نگاه میکردم.حدس میزنم اون هم همین حالت رو داشت.تا اینکه میسوک شب بخیر گفت و باز از من تشکر کرد و چشمهاشو بست.ولی من به اون نگاه میکردم میسووک که من تصمیم داشتم حالش رو بگیرم حالا روی تخت من خوابیده بود و اندام زیباشو به رخ من میکشید از طرف دیگه حرفهایی که لی درباره من زده بود نشون میداد که تقریبا همه زندگی و رفتار من رو به اونها گفته بوده که اینقدر میسووک به من اطمینان داره(تو فرهنگ کره تو رابطه خانم با مرد خیلی حساسند و معمولا قبل از ازدواج سکس ندارند ….)توی این افکار بودم که خوابم برد.هنوز آفتاب نزده بود که از خواب پاشدم چشمهامو که باز کردم دیدم که پتو از روی میسووک کنار رفته لباس خوابش تا بالای زانوهاش جمع شده از پشت پیراهنش هم سینه های کوچکش معلومه.منظره زیبایی بودمن به سکس بدون حس عاطفی اعتقادی ندارم(علیرغم نظر بیشتر دوستان در اینجا)به قول معروف آدم نباید معامله رو دست هر کسی بدهاین منظره یه حسی رو در من داشت بیدار میکرد که مدتها بود اون رو سرکوب کرده بودم.موهای میسووک کوتاه بود اما روی صورتش رو میپوشوند لبهای زیبا و بینی بسیار کوچیک منو رو برای یک بوسه شدیدا تحریک میکرد و سینه هاش به نظر خیلی خومشزه میرسید.رونهای تپل و زیبایی داشت برجستگی اونها واقعا شهوت برانگیز بود…در همین افکار بودم که معامله بنده از جای خودش برای عرض اندام بلند شد.امانمیخواستم به سکس با میسووک فکر کنم. (درباره خودم هم اینو بگم که من یه پسر کاملا نرمالم.همه چیز من معمولیه حتی معامله اماما روی هم رفته جزو مردهای جذاب محسوب میشم که قابلیت دل بردن از هر دختری رو داره).از جای خودم بلند شدم که برم دستشویی که میسووک چشمهاشو باز کرد و اولین چیزی که دید معامله من بود که داشت شلوار گرمکن رو جر میداد.کاملا متوجه معامله من شد و لبخندی زد و صبح بخیر گفت.من هم که از خجالت سرخ شده بودم جواب دادم و سریع به سمت دستشویی راه افتادم…این اولین جرقه سکسی من و میسووک بود.اون روز رابطه من و میسووک روز به روز نزدیکتر میشد.ما از کرمان بعد از 2 روز به تهران برگشتیم و برای هفته بعد از اون راهی اصفهان شدیم و پس از اون راهی رشت .رابطه ما کاملا دوستانه شده بود اما کاملا محترمانه.اون به من زبان کره ای یاد میداد و من هم به اون فارسی….2 ماهی بدین منوال گذشت توی اصفهان و گیلان دیگه توی اتاق من برای خواب نمیامد.اما توی کرمان اگه تنها بودیم چراتا اینکه رفتیم گیلان.(البته در بیشتر ابن سفرها آدمهای دیگری هم بودند که در صورت حضور انها رابطه من و میسووک کاملا رسمی میشد.)یکی از دوستان من کلید ویلای خودشو داد به من که برای پنج شنبه و جمعه بریم اونجا.من و میسووک چهارشنبه شب بعد از یه روز کاری واقعا سخت رفتیم توی ویلا.اونجا همه جور امکاناتی واسه خوشگذرانی موجود بود.بعد از خوردن شام من گفتم که میخوام دوش بگیرم.یکی از کارهای مورد علاقه من دراز کشیدن توی وان و کشیدن یک سیگار برگهمن رفتم داخل وان و سیگار رو روشن کردم.بعد از یه مدت میسووک در زد و گفت سم( اون دوست داشت من رو به این اسم SAM صدا کنه).-من یه چیزی پیدا کردم میشه بیام تو؟من پرده رو کشیدم و گفتم-وضعم زیاد مناسب نیست اما بیا.در باز شد و اون یه بطری دستش بود گفت این چیه؟-اون….میشه گفت ودکای ایرانی .ما بهش میگیم عرق سگی.-میشه خورد؟-میتونی بخوری؟-آره.-پس برو یه چیزی آماده کن منم میام بخوریم.-میارم همینجا بخوریم.-اینجا؟-نترس نگاهت نمیکنم میتونی سیگارتو هم اینجا تموم کنی. lets have fun-okبعد از 2 دقیقه میسووک با مزه برگشت تو حمام و مزه ولیوان و عرق سگیاینبار هم یه شلوار جین و یه تاپ پوشیده بود.من هم که لخت توی وان خوابیده بودم.اولین باری بود که عرق میخورد اما براش عجیب نبود.( کره ای ها هم یه چیزی تو همین مایه دارند که از برنج میگیرند ولی خوشخور تره).فنجون دوم رو که خوردیم یه کم سرمون گرم شد و رو فنجون ششم کاملا مست شده بودیم.میسووک رو لبه وان و در واقع روی پرده ای که من کشیده بودم نشسته بود و همش میخندید و هی به شوخی لبه پرده رو میداد کنارو در واقع به پرده تکیه داده بودتا اینکه گفت سیگارتو به من بده من هم اومدم سیگار رو بهش بدم که از پشت در رفت و افتاد روی من پرده هم از جاش کنده شد و افتاد روی ما.هر دو خندیدیم بعد امد از جای خودش بلند بشه نتونست من کمکش کردم که بلند شه نیم خیز شد و پرده رو انداخت کنار و دوباره با لباس توی وان نشست و باز هم میخندید.-عجب شراب قوی دارین شماها نمیتونم از جام بلند شم-آخه زیاد خوردیم.-سم من میخوام همینجا دراز بکشم.خیلی آبش خوبه.-با لباس؟؟-درشون میارم.-okبعد به آرومی شلوار و تاپشو در آورد و به من تکیه داد.برای اولین بار بود که گرمی تنش رو روی تن خودم حس میکردم.همه چیز برام تازگی داشت.عطر تنش که هنوز یه کم بوی سیر میداد و موهاش و پاهاش که به پاهای من چسبیده بود.به آرومی از پشت بغلش کردم.دستهام رو روی شکمش گذاشتم و به سمت خودم فشارش دادم.سرش رو روی شونه های من گذاشت و چشمهاشو بست.دیگه نمیتونستم خودم رو نگه دارم سرم رو گردوندم و گونه هاشو بوسیدم.اونقدر این بوسه برای من لذت بخش بود که بلافاصله لبهام رو روی لب اون گذاشتم.چشمهاشو باز کرد به من نگاه کرد من هم که نگران از واکنش اون بودم سرم رو بلند کرد برای چند لحظه چشم در چشم شدیم که مجددا لبش رو بوسیدم اینبار لبم رو برای مدت بیشتری نگه داشتم و اون هم شروع به بوسیدن من کرد در همین حین دستم رو به سمت سینه هاش بردم و سینه هاشو گرفتم.بی نظیر بودکوچک اما خوش فرم و نرم ..به آرامی سینه هاشو مالش میدادم و از او لب میگرفتم.صدای نفسهاش تندتر میشد و بیشتر خودش رو تو آغوش من رها میکرد تا اینکه معامله عزیز بنده سر بلند کرد.با دست راستم به آرومی سینه هاشو مالش میدادم و دست چپم رو به سمت پاهاش می کشیدم.به آرومی دستم رو به سمت شرتش پردم که سرش رو بلند کرد و گفت-الان نه.من دیگه برای فتح شرتش تلاشی نکردم.تا همینجا هم کلی پیش رفته بودم.دوباره به سراغ سینه هاش رفتم حس کردم که هنوز برای سکس کاملا آماده نیست.به همین خاطر دوباره لبش رو بوسیدم و گفتم as you wish hun.اون هم در پاسخ من رو بوسید و لبخندی زد و دوباره تو بغلم رها شد و چشمهاشو بست.من به معامله دستور عقب نشینی دادم و شیر آب گرم رو باز کردم و چشمهامو بستم.حدود 2 ساعت تو همین حالت خوابیدیم سپس میسووک بلند شد و من اندام اونو دوباره نگاه کردم و به خودم گفتم من باید این رو بکنم…مستی از سرمون رفته بود و حدودا ساعت 4 صبح بود که به رختخواب می رفتیم.نمیدونم چرا اون قبول نکرد که سکس داشته باشیم….فردای اون روز تا ظهر خوابیدیم و تا نهار درست کردیم و چرخی زدیم غروب شد در طول روز درباره شب قبل هیچ حرفی نزدیم.تا اینکه میسووک به من گفت-میخوام رقص یادم بدی.-چه رقصی؟-رقص ایرانی؟-اره-okمن یه آهنگ شاد شش وهشت ایرانی(اسمشو یادم نیست)گذاشتم شروع کردم به یاد دادن بهش.یه یک ساعتی که گذشت هر دومون خسته شده بودیم.من آهنگ dance with me leonard cohenرو گذاشتم.(همه این آهنگهارو روی لپتاب داشتم که ریخته بودم روی فلش و روی پخش اجرا میکردم.)..به آرومی بغلش کردم و باهاش میرقصیدم(slow dance) اون هم سرش رو روی سینه من گذاشته بود و با من حرکت میکرد.عطر تنش برام جذابیت خاصی پیدا کرده بود.به آرومی سرم رو روی موهاش آوردمو بوسیدم.سرش رو بلند کرد و با اون چشمهای کوچک ولی نافذش به من نگاه کرد و به من گفت.I love you SAMمن هم لبم رو روی لبش گذاشتم و گفتم I love you too.به بوسیدنش ادامه دادم و به خوردن گردنش مشغول شدم سینه هاشو گرفتم و به آرومی تاپش رو درآوردم.و به خوردن سینه هاش مشغول شدم.صدای نفسهاش لحظه به لحظه بیشتر میشدو من به سمت شکمش متمایل شدم و دستم رو لای پاهاش کردم و فشار دادم.آه آرومی کشید و شلوارش رو درآوردم .سرم رو پایین آوردم و به بوسیدن شرتش مشغول شدم.شرتش کاملا خیس شده بود.شرتش رو درآوردم.برای اولین بار بود که میسووک رو کاملا لخت میدیدم.یک جواهر صورتی کوچیک در بین پاهاش میدرخشید که معامله من رو به مهمانی دعوت میکرد.درنگ جایز نبود و من بلافاصله به خوردن جواهر مشغول شدم.میسووک کاملا حشری شده بود و واقعا لذت میبرد.من هم دست کمی از اون نداشتم.بعد از چند دقیقه میسووک تکانی خورد و به کره ای یه چیزی گفت.متوجه شدم که ارضا شده و من با اشتییاق بیشتری به خوردن مشغول شدم.میسووک من رو بلند کرد و شلوارم رو در آورد و معامله من رو دید که برای پارتی آماده شده بود.یه کم جا خوردبرای اون زیادی بزرگ بودخم شد و معامله من رو توی دهنش کرد.به سختی توی دهنش جا میشد.دهن اون برای معامله کره ای ساخته شده نه برای معامله ما.معلوم بود که بلد نیست چکار کنه و فقط داشت سعی میکرد.من بلندش کردم و لبش رو بوسیدم و به سمت اتاق خواب هدایتش کردم.روی تخت خوابوندمش و جواهر خوش نقشش رو به دندون گرفتم.آنقدر اونجا رو خوردم که صدای میسووک کاملا بلند شد و ناله ها بیشتر به جیغ شبیه شده بود.تا اینکه دوباره ارضا شد من اینبار بلند شدم و لبش رو بوسیدم و معامله ام رو به صرف جواهر بینظیر میسووک روانه کردم. سرش معمله بیقرار خودم رو به آرومی روی جواهرمیکشیدم و میسووک دستهاش رو بالای سرش گذاشته بود و من از اون لب میگرفتم.من کمی فشار دادم.و معامله کمی فرو رفت.میسووک یه تکونی خورد و فهمیدم که دردش گرفته دوباره معامله رو بیرون کشیدم و فرو کردم و فشار رو بیشتر کردم میسووک هم درد میکشید و هم شدیدا لذت میبرد.یک بار دیگر اینکارو تکرار کردم و بیشتر فشار دادم.میسووک من رو بغل کرد و خودش رو به من چسبوند اینبار بشتر معامله داخل بود. من در اوج لذت بودم و به ارضا شدنم نزدیک.چون مدتها بود که سکس نداشتم.تصمیم گرفتم که تغییر حالت بدم کمی بلند شدم که میسووک نگذاشت و گفتهمینطوری خوبه.من هم به همین حالت ادامه دادم و نزدیک ارضا شدنم بود که به میسووک گفتمim commingو بلند شدم و آبم رو به روی سینه هاش ریختم.واقعا آبم زیاد بود حسرت 3 سال دوری از سکسواقعا خسته شده بودم بدن هر دوی ما خیس عرق بود.لااقل به من که فشار زیادی امد.چند دقیقه ای تو بغل هم دراز کشیدیم.من میسووک رو بوسیدم و ازش تشکر کردم و گفتم که سکس بینظیری بود.اون هم با لبخند جوابم رو داد.از جا بلند شدم و از کنار تخت دستمال کاغدی رو آوردم و با چند دستمال به پاک کردن میسووک مشغول شدم .دستمال رو که بالا آوردم از تعجب شکه شدم.دستمال کمی خونی شده بود.دستمال رو به میسووک نشون دادم و گفتم اینقدر دردت اومد؟نگاه خاصی به من کرد و گفت -عزیزم من باکره بودم.من واقعا شوکه شده بودم.تا چند ثانیه نمیتونستم حرفی بزنم.ازش پرسیدم که چرا به من چیزی نگفته بود؟-دلیلی نداشت میخواستم باکرگیم رو به تو بدم.حالا بعدا در موردش صحبت میکنیم.بعدها میسووک برای من دلیل این کار رو توضیح داد که اگر فرصتی بود درباره اون هم مینویسم.رابطه من و میسووک تا مدتها بعد ادامه داشت و میسووک من رو دوباره با دنیای عشق آشتی داد.بعدها اون فداکاری های زیادی برای من انجام داد که نشان دهنده مرام و احساسش بود.نوشته FORGOTTEN

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *