ماجرا با مادر خانمم

0 views
0%

من و مادرزن و …با سلام خدمت خوانندگان سایت شهوانی.این داستانی که دارم براتون مینویسم شاید باورش سخت باشه اما عین واقعیته.من متولد 64 هستم و سال 86 ازدواج کردم یعنی 22 سالگی.اوایل هیچ مشکلی تو زندگیم و با کسی نداشتم اما کم کم یک سری مشکلات شروع شد و متوجه شدم خانمم یکم بهونه میاره که بعد شش الی هشت ماه فهمیدم مامانش تحریکش میکنه و با دخالتهاش خانمم گیر و جر و بحث ما رو باعث میشد.راستی از خانواده خانمم بگم پدر خانمم متولد 40 و کارمند هست مادرخانمم هم متولد 45 و خانه داره.یه برادر خانم دارم که متولد 62 و خانمم هم سال 67 .برادر خانمم با اینکه 2 سال از من بزرگتر هست هنوز مجرد ه پایان زندگیه مادرشه و همین باعث شده که مجرد بمونه چون مامانش نمیذاره روی پاهای خودش وایسه و مستقل باشه.مادرش خیلی بهش میرسه ماشین واسش خریده لباس هرروز پول و …از هر نظر بهش میرسه.بخدا آدم حسودی نیستم و حسودی نمیکنم فقط از اینکه به یکی اینقدر میرسه دخترشو تحریک میکنه لجم گرفته بود دنبال انتقام بودم کم کم تحریکاتش اینقدر علنی شد که پیش من هم انجام میداد که باعث شد کینه ازش به دل بگیرم و قسم خوردم که هرجور شده تا دسته مادرزنمو بکنم ولی هم جرات نداشتم هم روشو ولی کینه ام شدید تر بود و تصمیممو گرفته بودم و دنبال موقعیت خوب بودم تا اون روزی که نباید میرسید رسید.از بیرون امدم خونه پدرزنم و از اونجائی که کلید داشتم درو باز کردم و امدم داخل میدونستم که خانمم دانشگاه هست و پدرخانمم اداره چون ساعت 12 بود.رفتم تو اتاق و رفتم تو اتاق خواب خودمون لباسامو عوض کردم و امدم بیرون که برم تو آشپزخونه از داخل یخچال چیزی بخورم که یه صدایی توجهمو به خودش جلب کرد صدا از اتاق برادر خانمم بود اون هم چه صدایی صدای بکن بکن.هرچی فکر کردم چیزی به نظرم نرسید اخه برادر خانمم که از این عرضه ها نداشت پدر خانمم که خونه نبود از روی کنجکاوی رفتم پشت در شکم به یقین تبدیل شده بود صدای سکس درو باز کردم چیزی معلوم نبود اخه تخت کنار در بود سرمو اروم اروم بردم داخل واییییییییییییی چیزی دیدم که کم مونده بود شاخ در بیارم برادر خانمم داشت مادرشو میکرد اینقدر سخت مشغول بودند که حواسشون به من نبود و منو ندیدید.من هم فکری به ذهنم رسید یه قدم رفتم داخل و به مادر خانمم سلام کردم و به برادر خانمم خسته نباشید گفتم امدم بیرون تو هال با حس پیروزی بزرگ و مغرور نشستم.ده دقیقه نشستم دیدم هیچ کدوم نمیان بیرون میدونستم چرا نمیان دست از کار هم کشیده بودن چون دیگه صدائی نمیومد از خجالت بیرون نمیومدن بعد نیم ساعت مادر خانمم امد بیرون با یه قیافه . موهائی بهم ریخته و خیس عرق.میدونستم که عرقش بخاطر خجالت کشیدنش بود ولی من میخواستم جبران کنم واسه همین تا دیدمش گفتم هوا گرمه یا کارتون سنگین بود که خیس عرق شدی قیافشو میگی قرمز شد هیچی نگفت یعنی نمیتونست بگه زود رفت تو اتاقش و درو بست منو میگی خوشحاله خوشحال فقط واسه اینکه حالشو گرفم و ازش سوتی داشتم ولی به این چیزا راضی نمیشدم.از اون روز سعی میکرد که باهام چشم تو چشم نشه و از فردای اون روز مهربون شده بود چه مهربونی.میرفت بازار واسم لباس میخرید به هر بهونه ای پول میداد که من پول قبول نمیکردم ولباس هارو قبول میکردم.به خانمم هم میگفتم که چه خبره مادرت مهربون شده خانمم که از هیچی خبر نداشت میگت فکر میکنی از اول مهربون بود.دو هفته از این ماجرا گذشت و یه روز زود تر رفتم خونه پدرخانمم مادر خانمم تنها بود سلام کردم اونم با گرمی جواب سلاممو داد رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم و من که به فکر انتقام بود با یه نقشه حساب شده میخواستم جلو برم واسه از تو اتاق صداش کردم گفتم بیا کارت دارم اون هم گوش به فرمان امد و گفت چیه داماد گلم من تو دلم گفتم خر مادرته جنده.گفتم دو هفته پیش رو یادته یا یاداوری کنم باز رنگ عوض کرد و با من من گفت یادمه گفتم خوب من هم میخوام بکنمت میدونستم که هرچی بگم انجام میده همچنین به پسرش داد من که دامادش بودم سختش نبود و حس گناه و این حرفها نمیکرد.اون با این پیشنهادم خیلی خوشحال شد امد رو پاهم نشست و خودشو بهم چسبوند ولی من خودمو بی خیال نشون دادمو دست بهش نزدم چون با این کار من دیگه دهنم بسته میشد و باز یک یک مساوی میشدیم من که واسه انتقام این پیشنهادو دادم گفتم البته شرایط داره فکر کن اگه خواستی قبول کن و اگه نخواستی که به خانمم میگم.مطمئن بودم قبول میکنه یعنی مجبور بود حق انتخابی نداشت باید قبول میکرد.گفتم باید به من جلو پسرت بدی یعنی منو پسرت باهم بکنیمت قیافش دیدنی بود گفتم دو روز وقت داری فکر کنی بعد دو روز گفتم فکراتو کردی دیدم میگه شرایطت سخته ولی من قبول دارم ولی فکر نکنم پسرم حاضر بشه اینکارو بکنه گفتم بهش بگو غیرتی نشه راه دوری نمیره بعدشم مشکل توئه و باید راضیش کنی.بعد چند گفتم اینقدر معطل نکن یه وقت دیدی به خانمم گفتم اون هم گفت با پسرم صحبت کردم با هزار بد بختی قبول کرد و قرار گذاشتیم دوشنبه بعدی مراسم بکن بکن مادرزنم باشه.دوشنبه بعدی رسید و من حس گناه کردن داشتم ولی میخواستم عقدمو خالی کنم واسه همین نیم ساعت قبل اینکه بیام خونه لیدوکائین 10 درصد رو روی کیر و تخمام خالی کردم رسیدم خونه مادر خانمم تو هال نشسته بود بدون معطلی گفتم اماده ای گفت اره گفتم سرت کو گفت تو اتاقش گفتم بریم تو اتاقش مشغول شیم که وقت نداریم.رفتیم داخل اتاق دیدم برادر خانمم یه گوشه نشسته نگاهش کردم دیدم سرش پایینه حرفی نزدم مادرزنمو بغل کردمو با سینه هاش از روی لباس بازی میکردم.از هیکل مادر خانمم که اسمش مریمه بگم سینه های درشت سایز 95 تنش فوق العاده سفید جنده لاشی انگار تنش تاحالا آفتاب ندید قدش تقریبا یک مترو هفتاد و دو و وزنش هم هفتاد.داشتم من هم مشغول شدم و انگار نه انگار که برادر خانمم نشسته لباس مریمو زدم بالا و سوتینشو کشیدم بالا سینه هاش افتاد بیرون شروع کردم دست کشیدن و ور رفتن با سینه هاش گفتم پسرت نمیخواد بیاد بهش اشاره زد اون هم امد و مامانش شروع کرد با کیرش از رو لباس ور رفتن من هم شروع کردم به خوردن سینه هاش.کم کم کیر پسرشو در اورد و تف مینداخت کف دستش و برای پسرش جق میزد کیر پسرش از کیر من بلندتر اما خیلی نازکتر بود دلم برای مادرخانمم سوخته بود که میخواست کیر کلفت منو تو خودش جا کنه.به پسرش گففتم تو بیا مشغول شو تا من اماده شم.مادرزنم چهار دست و پا نشست و پسرش کیرشو از پشت گذاشت تو کس مادرش.من هم لباسامو در اوردمو با شرت رفتم جلو صورت مادر خانمم شرتمو کشیدم پایین مادرزنم چشماش از تعجب گرد شد کیرمو بردم جلو که واسم ساک بزنه ولی صورتشو کشید عقب و گفت ساک نمیزنم گفتم باید ساک بزنی وگرنه خودش کیرمو با دستش گرفت و گذاشت تو دهنش اوایل بلد نبود ولی بعد پنج دقیقه راه افتاد پسرش هم که عین خر عقب جلو میکرد که دیدم میگه آبم داره میاد من گفتم در بیار که یکم حسش بپره کیرشو در اورد رفت یه کنار نشست حالا نوبت من بود مادرزنمو به بالا خوابوندمو کیرمو که با اب دهنش خیس بود یکم روی کسش بازی دادمو یهو تا ته گذاشتم داخل قرمز شد نفسش بند امده بود محکم بغلش کردم که کیرم در نیاد گفت کلفته درد میاد گفتم دو دقیقه طاقت بیار عادی میشه بعد ریتم عقب جلو و تتلنبه زدنم شروع شد میدونستم چون بی حسی زدم خیلی زود چهل و پنج دقیقه دیگه ابم میاد.هفت دقیقه همینجور کسشو تلنبه زدم بعد مادرخانمو بلند کردمو من رو تخت دراز کشیدم بهش گفتم بیاد رو کیرم بشینه بالا پایین بکنه این صحنه دیدنی بود کیرم تو کس تپلش عقب جلو میرفت سینه هاش بالا پایین میپریدن.همینجور که مشغول بودم به برادر خانمم گفتم پاشو بیا مشغول شد امد بالا سرمون وایساد گفتم چرا بیکاری گفت اخه تو داری میکنی تو دلم گفتم از بس خنگی گفتم بکن تو کونش مادرزنم گفت پشت نه درد داره گفتم از کجا میدونی مگه ازمایش کردی گفت نه ولی میدونم گفتم کیر من کلفت تره اگه بخوام از پشت بکنم دردت میاد پس بذار پسرت که کیرش نازکتره اول بذاره یکم گشاد بشه که بعد من میخوام بذارم دردت نگیره.من کیرمو از تو کسش در اوردم تا برادر خانمم راحتتربذاره تو کون مادرش.وققتی گذاشت من هم گذاشتم تو کس مادرشو دو تائی مشغول کردن مامانش شدیم بعد پنج دقیقه برادر خانمم گفت داره ابم میاد کیرشو در اورد و پشت مامانش روی کمرش خالی کرد بعد با دستمال هم خودشو هم کمر مادرشو پاک کرد من هم بعد ده دقیقه که مادرزنم بالا پایین میپرید مادر زنمو چهاردست و پا نشوندم و کیرمو گذاشتم روی سوراخ کون مادرزنم که یکم جا باز کرده بود و هول دادم که داخل نمیرفت گفتم برام ساک بگیر ساک زد یکم که خیس شد گفتم پشت کن گذاشتم تو کونش و عقب جلو میکردم یه هشت دقیقه ای همینجوری تو کونش کردم که هر دو تا تعجب کردن که چرا ابم نمیاد.حس کردم کم کم میخواد ابم بیاد برش گردوندمو رو به هوا خوابوندمش کیرمو گذاشتم تو کسش و با شدت هرچه تمامتر و با حس انتقام میکرم.سر و صداش تمتم خونه رو گرفته بود.اخرا اینقدر سرعتمو بالا بردم که داشت جر میخورد وقتی داشت ابم میومد بدون اینکه چیزی بگم محکم بغلش کردم کیرمو داخل کسش نگه داشتمو تمتم ابمو تو کسش خالی کردم یهو داد زد چرا اینکارو کردی اخه گرمای ابمو تو کسش حس کرده بود پسرش که از ماجرا خبر نداشت با تعجب مارو نگاه میکرد من هم گفتم میخوام برادر خانم بعدیم همون پسرم باشه.گفت دیوونه شدی حالا چیکار کنم گفتم مگه قرص ضد بارداری نمیخوری گفت نه گفتم خوب از این به بعد بخور.این بود داستان سکس من و مادرخانمم نوشته ؟

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *