ماجرا با مریم دختر خاله ام

0 views
0%

من اصلاٌ نمیخوام داستان بگم میخوام خاطره بگم میتونم دروغ بگم قدم فلان و وزنم فلان و دختره هم اینجور و اونجوره ولی همیشه فیلمها و داستانهای واقعی راحت تر باور میشن پس مطمئنم که اگر این متن رو بخونین میفهمین که واقعیه.در ضمن اسامی دروغین و شخصیت ها واقعی هستن.من 25 سال دارم زیاد جذاب نیستم، یک چهره ی عادی دارم و همین. خونمون نزدیک خونه ی خاله ام بود، خاله ام 4 تا بچه داره یک دختر 16 ساله، یک پسر 13 ساله و یک جفت دوقلوی 4 ساله. مریم (دختره 16 ساله)که الان 20 سالشه اون موقع دبیرستان میرفت و من 21 سال داشتم با پایان نیازهای دوران جوانی آه… . رفت و آمد ما با خونه ی خاله خانم زیاد بود چون دو تا دوقلو هاش واقعاً خواستنی و تو دلبرو بودن و اگه یه روز نمیدیدمشون دلم تنگ میشد و از اونجایی که خیلی بچه دوستم زیاد میرفت اونجا چه با دلیل چه بی دلیل. مریم که هم حسودیش میشد و هم تازه اوایلی بود که یکم قاطی آدم بزرگا شده بود همیشه با من کل کل میکرد و گاهی هم دعوا ولی چون من معمولاً با همه عادی رفتار میکنم زیاد از بی ادبیهاش ناراحت نمیشدم. اما از یه روز که مریم امتحال زیست داشت و من دو تا از مباحث درسی شو مثل کنفرانس واسش توضیح دادم یه خورده ای اخلاقش عوض شده بود، کم کم با هم شوخی میکردیم گاهی لفظی گاهی دستی اما جانب شرع رو هم نگه میداشتیم که جلوی دیگران گاف ندیم که چرا؟…. خلاصه این شوخی ها به اونجا رسیده بود که چند باری اتفاقی یا از عمد دستم خورده بود به جاهایی که نباید میخورد. که البته از جانب مریم هم این اتفاق تکرار شده بود ولی من از عمد یا غیر عمدش اطلاعی نداشتم.تا اینکه یه دفعه از قصد دستمو زدم به سینش با نگاش فهموند بهم که کاره بدی کردم. حالا از اون شب امتحان زیست 5و6 ماه میگذشت و تابستون بود، ما یعنی منو مریم و داداشش تو حیات خونه ی اونا میخوابیدیم چون خونه ی ما آپارتمان بود. شبا واسه هم حرف می زدیم هر سه تایی مون توی این حین من دستگیرم شده بود که داره اتفاقاتی بین دختر خاله مریم و دادشش میوفته و من هم از روی کنجکاوی و هم از روی شهوت کارا و رفتارشون رو بررسی میکردم و کشیشک می دادم که کجا سوتی میدن که یک شب که فکر میکردن من خوابم مچشون رو گرفتم، اینا صحبتای مریم و دادشش هستنمریم-دستتو بده مندادش- بیامریم-بمالش بازم بازم آروم اه پدر میگم آروم دیوونهداداش-خوب دیگه چرا بلند حرف میزنیخلاصه اون شب این خواهر برادر باهم یک سکس از روی لباس یا شاید دست تو لباس داشتن و من با کمال میل و حشر به ذره ذره اش گوش دادم و از شق درد مردم. حالا دیگه با خودم نقشه میکشیدم که چطور میتونم از این برگ برنده استفاده کنم، کم کم شوخی هامو قبیح تر کردم و خیلی طبیعی میزدم به سره سینش که هنوز زیاد گنده نشده بود و چند باری با پا به کس و کونش زده بودم، که مریم هر بار مثل همیشه ناراحت میشد و من پر رو ادامه میدادم تا اینکه یه روز برگشت گفت نکن بدم میاد تا اینو گفت منم یه مکث کوچولو خیلی سریح گفتم چطور دادش جونت دست بزنه خوبه من دست بزنم بده. اینو که گفتم انگار مغزش هنگ کرده باشه یه چند لحضه بهم خیره شد بعد با بغض گفت دروغ گوی کثافت گفتم باشه وقتی به خاله گفتم اون وقت مشخص میشه خداحافظ. راه افتادم که از اتاق بیام بیرون که دستمو گرفت وای یخ کرده بود مثل مرده سرد بود برگشتم دیدم کم کم اشکاش داره در میاد دلم سوخت بهش گفتم باشه نمیگم دستمو کندم رفتم، من تقریباً مریم رو دوست داشتم ولی از روی بچگی نه از روی عشق، فردای اون روز که رفتم خونشون تا در خونه رو باز کردم رفتم تو هراسون اومد جلو گفت سلام بیا کارت دارم مامانش واقعاً بد نگاه کرد من سلام کرده و نکرده رفتم تو اوتاق دوقلو ها هم دنبالم اومدن نشستم رو تخت یکیشون رو بغل کردم و یکی شون نشست روی پام، مریم گفت جون من نگی به مادر باشه خواهش میکنم منم پرو پرو گفتم یه شرط داره تا اینو گفتم مریم تا تهش خوند لباشو کج کرد با یه حس اکراه گفت باشه، رفتم تو هال و با دوقلو ها کلی بازی کردم مریم دوباره اومد گفت بیا تو درسم مشکل دارم منم با کمال میل گفتم باشه الان میام ولی نمی دونم چرا یهو دستام میلرزید و یخ کرده بودم، حول شده بودم مریم نشست منم نشستم کنارش دفترشو باز کرد خم شد ولی نه مثل همیشه که با دست جلوی یقه لباسش رو میگرفت منم از توی یقه پیرهن گشادش تا نافش رو دیدم. وای داشتم میمردم نمی دونم از چی بود این حس از شهوت، از ترس یا … خلاصه نمیدونم مریم گفت اینجا چطوری حل میشه منم دستمو گذاشتم رو دستش گفتم این، دیگه نفهمیدم اون لحظات چطور سپری شد چند باری سینه هاشو دید زدم چون زیاد بزرگ نبود سوتین نمی بست، شفق نور خورشید توی لباسش تنش رو خشگل تر کرده بود من کم کم داشم گرم میشدم که خاله یهو اومد تو قلبم وایساد و دوباره یخ کردم، اومد بگه بریم واسه چای اون روز گذشت و من رفتم خونه و رفتم حموم و از خجالت اسپرمام در اومدم چون دیگه طاقت نداشتم. چند روز بعد من خونه پای کامپیوتر بودم واسه پروژه دانشگاهییم که مادرم گفت من میرم خونه ی خاله ات منم گفتم باشه من خونه ام، بعد 5 دقیقه دیدم در خونه زنگ میزنن مریم بود با کتابش اومد تو گفت اومدم ازت سوال بپرسم منم گفتم باشه ولی صبر کن که این قسمت کارم تموم بشه نشستم روی صندلی مریم نشست لب تخت کنار پای من شروع کرد به سوال پرسیدن راجع به دانشگاهو درس و پروژه و … آروم آروم روسریش افتاد و منم برگشتم بهش نگاه کردم دیدم یه چهره ی معصوم و نسبتاً قشنگ با دوتا چشم قهوه ای داره نگام میکنه گفتم خوب بگو مشکلت چیه کتابو وا کرد گفت اینو بگو منم در حین توضیح همه جاشو دید میزدم با اینکه ازش آتو داشتم ولی بازم روم نمیشد که یه دفعه وقتی به سینه هاش خیره شده بودم گفت به چی خیره شدی دیگه دلمو زدم به در یا گفتم به اون سینه های نازت و دست دراز کرد و با سر انگشت زدم به سینش که با یه تبسم خیلی ریز گفت بیخود بعد من با نگاه تهدید و تکون دادن سر گفتم بیخود؟ گفت آخه الان درس دارم گفتم منم پروژه دارم پاشو برو گفت خوب حالا قهر نکن تو ام منم دباره با حس بیشتر دستمو زدم به سینش و این بار دیگه سینشو گرفتم تو دستم هیچی نمیگفت فقط تو چشام نگاه میکرد من اون سینه ی دیگش رو هم مالوندم و آروم خوابوندمش روی تختی که روش بودیم از لپش شروع کردم به بوسیدن و دستم روی سینش و پا مو آووردم بالا زانو مو گذاشتم روی کسش استخون کسش رو زیر پام حس میکردم بعد چند لحظه مریم هم با من هماهنگ شد و یه سکس خوب ولی بدون پاره شدن و جر خوردن داشتیم من با خوردن سینه هاش و کس کم پشمش که تازه داشت رنگ و بوی بلوغ میگرفت ارضاش کردم بعد کیرم رو لای کپلای کونه سفیدش بالا پایین کردم تا آبم اومد ریختم روی پشتش که از عمد نبود و بعد از پاک کردنش با دسمال کاغذی ازش معذرت خواهی کردم از اون تاریخ تا پارسال که مریم ازدواج کرد من و اون ده ها بار باهم سکس داشتیم توی این سکسا به هم علاقه مند شدیم ولی یک سری اتفاقات رخ داد که ما متاسفانه یا خوشبختانه به هم نرسیدیم الان وقتایی که توی جمع فامیل هستیم یا من هستم یا اونو شوهرش.من واقعاً شرمنده ام اگر زیاد سایت داستان سکسی نبود ولی واقعی بود.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *