مادرم و حسن

0 views
0%

سلام من اسمم پژمانه . میخوام یه خاطره بد براتون تعریف کنم . من 16 سالم بود . چند تا توله سگ از نژاد گرگی داشتم خیلی قشنگ بودن . یه مرده بود به اسم حسن هر روز میومد خونه ما بهشون می رسید . می گفت وقتی یه کم بزرگ بشن پول خوبی بابتشون بهم میده . پدرم فوت کرده بود . مادرم 32 سالش بود . قد حدود 170 وزن 70 . کمر باریک کون گنده خیلی خوشکل بود . یه بار که حسن اومد مادرم که اسمش ریحانه است حیاط بود . حسن هم 30 سال قدش حدودا 192 وزن 90 به بالا اندام درشتی داشت سرشو همیشه با تیغ می زد . اونروز که مادرم حیاط بود بدجوری بهش نگاه می کرد . مادر مثل اینکه خوشش اومده بود از نگاه های حسن هی الکی دولا می شد حیاط رو جارو کنه . اندام نمایی می کرد . من با عصبانیت گفتم حسن اقا بریم دیگه . یه چند باری بهم گفتن حسن اقا امروز دم در خونتون بود . منم می گفتم لابد اومده به سگا سر بزنه نگو نامرد اومده بود با مادرم حرف بزنه . یه روز صبح رفتم مدرسه زنگ اخر از مدرسه فرار کردم . رسیدم خونه درو باز کردم دیدم یه صدایی میاد . رفتم جلو دیدم کفش های حسن اونجاست . یه گوشه خودمو قایم کردم گفتم ببینم چی کار می کنن . دیدم مادر تو بغله حسنه و بهش لب میده . نامرد یه جورایی لباشو می خورد به مادر حال می داد . یهو مادر رو چرخوند سینه هاشو به دیوار چسبوند از پشت خودشو به کون مادر می مالوند و گردنشو می خورد . برشگردوند تاپ و سوتین مشکیش رو دراورد داشت سینه های مادر رو میخورد یه دستشم حلقه کرده بود دور کونش می مالوندش . بعد دامنشو پایین کشید . از رو شرت یه کم کونشو خورد . بعد لباسای خودشو دراورد . از مادر خواست شرتشو واسش پایین بکشه . وقتی پاین کشید یه کیر واقعا بزرگ 20 سانت به بالا . مادر ترسیده بود . یه کم سرشو لیس زد . بعد کرد تو دهنش میکش میزد بدجوری . بعد شورت مامانو پایین کشید کسشو می خورد بدجور به مادر حال می داد . بعد پا شد مادر رو چهار دست و پا کردبا یه حرکت همشو کرد تو کسش یه جیغ بلند کشید . عین وحشی ها تلنبه میزد . بعد مامانو دمر خوابوند باز کرد تو کسش و شروع کرد به تلنبه زدن . بعد چند دقیقه دوباره مامانو چهار دست و پا کرد . رفت جلوش وایساد دوباره واسش ساک زد . اومد پشتش دوباره کرد تو کسش تا کیرش خیس بشه . اورد بیرون گذاشت دم سوراخ کونش . مادر نذاشت خواست بلند بشه که تند مامانو گرفت نذاشت بلند بشه . با یه زور محکم همه ی اون کیر گندشو کرد تو کونش . داشت جیغ می کشید ولم کن کثافت ولی گوش حسن بدهکار نبود . یه چند دقیقه ای تلنبه زد همه ابشو کرد تو کونش . بلند شد لباساشو پوشید ولی مادر نمی تونست از جاش بلند بشه . حسن لباساشو پوشید مادر رو بلند کرد کمکش کرد لباساشو بپوشه . یه لب دیگه ازش گرفت و رفت . مادر تا چند روز پاش می لنگید . هی میگفتم چی شده می گفت پام پیچ خورده . منم به روی خودم نیاوردم . دیگه هم نذاشتم حسن بیاد خونمون . امیدورم خوشتون اومده باشه نوشته پژمان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *