مادرم(ادامه پسرم)سلام.دوستان این قسمت دوم داستان پسرم هست ولی به خاطر اینکه اینبار این داستان از زبان پسر گفته میشود نام داستان تغییر میکند(در داستان قبل از توضیح اضافی استفاده نشد و همینطور ادبیات ساده کار را برای خواننده راحت تر میکرد اما لازم دونستم داخل این داستان هنر نویسنده را به رخ بکشم)لعنت به این شانس اخه این چه وقت مصدوم شدن بود،جلوی این همه آدم و از همه مهم تر جلوی پدر و البته مادرم.از یک طرف درد عجیبی در شانه ام حس میکنم و از طرفی درد عجیبی در سینه ام.دلیل درد اول را میدانم اما درد دوم انگار از جایی سرچشمه میگیرد به نام خجالت زدگی.چشم هام رو که باز کردم مادرم را بالای سرم دیدم؛ ترس و نگرانی در چشم هایش موج میزد و نفس نفس زدن هایی که قطعا خبر از شتاب زدگی او میدهد.یک خانم ۴۰ساله با موهای قهوه ای زیبا که تا نزدیکی های کون خوش فرمش ادامه دارد و نسبتا قد بلند، با پوستی سفید رنگ از نوع رنگ پوست های ایرانی ها و پدر هم دقیقا برعکس مادر با قدی کوتاه و رنگی تیره و حتی بر خلاف مادرم که ذره ای چربی در بدنش دیده نمیشود البته به جز اون تپلی درونی مادرم که اکثر خانم های زیبا آن را دارند و به جذابیتشان اضافه میکند.مادرم نگران سلامتیم بود که من برخلاف حال درونیم برای راحت کردن اون خودم را خوب نشون دادم و شوخی بی مزه پدر هم توانست مادرم را کمی راحت تر کند.جلوتر آمد و دستش را به طرف سر و صورتم دراز کرد و شروع به نوازش کردن کرد.خیلی هماهنگ و مرتب هر بار دستش را ابتدا از لا به لای موهام عبور میداد و بعد از لمس پلک هام و بینی نسبتا بزرگم دستش را روی لب هایم نگه میداشت و با توقفی کوتاه میان لب هایم راهش را به سمت گردن کشیده و سینه هایم ادامه میداد و مقصد نهایی اش لمس سینه و شکمم بود و دوباره از اول.چند بار اول انگار همه چیز طبیعی بود اما رفته رفته داخل چشم های مادرم و حرکات دستش حس دیگری دیده میشد حسی که باعث شده بود شورتم آرام آرام بالا بیاید.چند وقتی بود دنبال یک دوست دختر جدید میگشتم دوست دختری که مثل اون دختر احمق قبلی فقط دنبال پول نباشه. این نبود دوست باعث شده بود که از اخرین سکسکم خیلی بگذره و دلیل بزرگ شدن کیرم هم همین نبود سکس بود.همه چیز داشت خوب پیش میرفت و هر دو در اوج لذت بودیم ولی مادرم انگار تازه متوجه کارهاش شد و سریع اتاق رو به بهانه ی دستشویی ترک کرد.اون رویا انگار پایان شد و حالا کابوس دست های بدترکیب پدرم شروع شد.دست هایی که به جای نوازش بدنم را زخمی میکرد.بلاخره مادرم برگشت و دکتر ها هم گفتند دیگر نمیتواند داخل این مسابقات بازی کند و باید به خانه برود و استراحت کند فعلا هم نباید مسافرت کنید پیشنهاد میکنم چندروزی داخل اسپانیا یک خونه و ویلای خوب بگیرید و استراحت کنید و خوش بگذرونید.دکتر حرف(و)را کش دار تلفظ کرد و همزمان با خوش بگذرووووووونید اون دکتر لعنتی اشک های من هم سرازیر شد من که دیگه نمیتونستم بازی کنم و دیگه نمیتونم دیده بشم.پدرم برای ۵شب خونه ای زیبا با تموم مخلفات از جمله استخر را برایمان گرفت تا غم های من رو یک جوری از بین ببرد.خونه ی خوبی بود دارای ۳اتاق خواب که یکیش برای خواهر کوچکم و یکیش برای مادر و پدر و یکیش هم برای من شد اتاق های من و خواهرم بالای پله ها و اتاق مادر و پدر هم زیر پله ها بود.بعد از استراحت کوتاه و فکر کردن به نوازش های ماهرانه مادر که هنوز هم نمیدونستم چه هدفی پشتش داشت با صدای در زدن کسی به خودم امادم+بله؟بفرمایید_عزیزم مادرت هستم+بیا داخل مادر جاندر باز شد و شاید یکی از شگفتی های جهان برای من در اون لحظه رقم خورد مادرم یک شلوارک مشکی تنگ که تا بالای زانوهاش بود پا کرده بود به همراه یک تاب که تا بالای شکمش بود با تعجب سریع خودم رو جمع و جور کردم و با صدای کمی گفتم +چیزی شده مادر؟_نه پسرم فقط خواستم اگه حال داری بهم شنا کردن یاد بدی اخه زشته که پسرم انقدر داخل شنا کردن خوب باشه و من انقدر افتضاح.نمیتونستم این تقاضا رو رد کنم به دلیل حس مسئولانه نسبت به مادر و شاید هم حسی که باعث ترشح چند قطره از کیرم با دیدن مادر شد.شلوارکم را بعد از رفتن مادر پوشیدم نمیخواستم جلوش با یک لایه نازک شورت دیده بشم اما خب شورتم رو دراوردم و فقط با یک شلوارک و بدون لباس وارد فضای استخر بزرگ خونه شدم.ای وایانگار پایان محاسباتم اشتباه از آب در اومده آخه پدر اینجا چیکار میکنه؟دیدن پدر آب سرد عجیبی به بدنم بود و باعث فوران حس شهوت آلود من شد.یک ساعتی را شنا کردیم و در این یک ساعت من مشغول آموزش به مادرم شدم و پدرم هم آب میوه هایش را در کنار کم عمق ترین بخش استخر نوش جان میکرد.مادرم طبق خواسته ی من با دستانش میله های استخر را گرفت و من با گرفتن پاهایش ازش خواستم که در این حالت باقی بماند ۱۵دقیقه ای در اون حالت قرارش دادم حالتی که هیچ کمکی به یادگیری شنا نمیکند اما باعث میشدپاهای صاف و بدون لک مادرم که قطعا تاثیر کرم های پر تنوعش بود در جلوی چشمانم قرار بگیردپاهای زیبا و کشیده ی مادر که از یک سو ختم به انگشت های زیبای پایش میشد و از طرفی دیگر ختم به اون کون خوشم فرمش که زیر اون لایه شلوارک لعنتی پنهان شده بود دقیقا مانند یک ایستگاه مترو که از یک سو به جایی و از سوی دیگر به جای دیگه ای میرود.در اوج لذت نگاه به مادرم بودم که صدای پرخش پدر هر۲ مارا دستپاچه کرد و باعث افتادن مادر در آب شد که البته اتفاق خاصی نیفتاد و فقط باعث خنده پدر شدپدر گفت خسته شده و بهتره بره و کمی استراحت کنه که من و مادرم هر۲ با شادی پنهان شده ای فورا گفتیم باشه برو و خوب بخوابی.با رفتن پدر انگار سوت نیمه دوم بازی زده شد و حالا کنترل همه چیز به دستان من یعنی مایک آندر ایگوس بود.از مادر خواستم سوار من شود و دست هایش را در گردنم حلقه کند تا باهم شنا کنیم.از او خواستم که هنگام رفتن به زیر آب نفس بگیرد و هر وقت نفسش پایان شد من را با ضربه ای خبر کند تا به بالای آب بیایم.کاملا درد شانه ام را فراموش کرده بودم و با لذت فشار سینه های بدون سوتین مادرم بر کمرم انگار دوباره رویای شیرینم زنده شده بود.چند دوری را باهم رفتیم و بلاخره با خستگی من و مادرم تصمیم به توقف گرفتیم و خسته از شنا کردن وارد اتاق ماساژ شدیم. نوشته امیرحسین
0 views
Date: May 28, 2019