مادر فکر میکنه دخترش باکره است اما همشون جنده اند
امیر هستم، از وقتى كه سن ام به ١٢-١٣ رسید متوجه مشكلات پدر مادرم میشدم ، بابام على رغم ظاهر متدین اش آدم هوس بازى بود كه با همكاراش رابطه داشت، كه یه چند سال بعدش گند اش دراومد اما مامانم به خاطر حفظ زندگى بابام رو ببخشید.. ولى بعد از یه دوره ارامش بابام باز شروع میكرد، منم براى اینكه مامانم حس افسردگى نگیره و حالش بد نشه بهش نمیگفتم و غیر مستقیم به بابام میفهموندم كه دست بردار ولى خیلی موثر نبود، دو سه بار سعى كردم حال اون زنا رو بگیرم ولى دیدم كرم از خود بابامه..
یه مدت بود سر یه كارى میرفتم كه به خاطر انبار اش مجبور بودم خارج شهر برم و اسنپ میگرفتم، یكى دو بار یه آقا كمال نامى منو رسوند و بعد صحبت افتاد و قرار شد كلا كمال بیاد این سمتى چون خونه اش خیلی فاصله نداشت و یه محلی قرار بذاریم و منو ببره و من پول رو به خود كمال بدم، كمال ٤٦-٤٧ سال سن داشت مرد باحالی بود كه خانم اش ١٥ سال پیش ازش جدا شده بود و تنها زندگى میكرد.. یكم كه گذشت شوخى و حرف سكسى میزدیم كمال میگف از زن هاى جا افتاده خوشم میاد، یكم گذشت به یه فكرى رسیدم كه شاید احمقانه می اومد..
مامان ام تو یه روز مشخص تو هفته میرفت خونه خاله ام اینا، اسنپ رو گوشى اش نصب كرده بودم اما بلد نبود كار كنه… كمال هم تو اون روز اون ساعت میومده تقریبا این ورى چون سمت ما مدرسه زیاد بود بچه مدرسه اى ها كه استپ میگرفتن رو میاورد.
با گوشى مامانم اومدم اسنپ بگیرم یكى دو سرى دو سه بار رد سفر دادم اما كمال پیدا نشد، بار سوم كمال قبول كرد و سوار ماشین اش شد..
دو سه بار همچین قضیه اى تكرار شد . من یوزر پس اینستا مامانم رو داشتم صفحه كمال رو هم بلد بودم اما فالو نمیكردم ، صفحه اش پر بود از این جمله قشنگا، اونا رو با اكانت مامانم لایك كردم كه كمال رو یكم شاخك هاش رو تحریك كنم..
كمال ریكوئست میده و مامانم اكسپت میكنه با این كه عكس خاص و خانوادگى نداشته ، اینم بگم قبل اكسپت ریكوئست لایك ها رو پس گرفته بودم كه شك نكنه مامانم … خلاصه گذشت
تا این كه مامانم خودش ماشین میگرفت به من دیگه نمیگفت فهمیدم با كمال میره….
یه روز با كمال رفته بودم بحث خانم سن بالا اومد كمال گف با یه خانمه تقریبا هم صحبت شدم تو محل تون میشینه خانم خوبیه بهم اعتماد كرده با هم حرف میزنیم میدونى چیه هم دردیم جفت مون یه جفت كم داریم
گفتم مجرده بیوه اس؟!
گف نه شوهر داره، من سر این یه كم دو دل ام، شوهرش عوضیه اما منم ازش خوشم میاد
گفتم پا میده یا نه؟!
گف داره راه میاد یواش یواش، نه اینكه ادم لاشی باشه خو گرفتیم به هم
گفتم عكسش نشون بده
گف ببخشید نمیتونم
مامانم سر حال شده بود، دیگه افسردگى نداشت گوشى زیاد دستش بود
موهاش رنگ میكرد
رو گوشى اش هم پسورد گذاشته بود كه نمیشد فضولى كرد
فرداش با كمال داشتم میرفتم گفتم از معشوقه ات چه خبر
گفت خوبه
گفتم زدى توش؟
گف اره ( موندم یه لحظه) به خدا یه بدن معركه اى داره یه كونى داره كه نگو ژله اس
اونجا بود گفتم با خودم چه غلطی كردم من میخواستم هم صحبت بشه چرا اینطورى شد
هفته بعد گفتم كمال بیا دم خونه مون دنبالم
ادرس دادم یكم مكث كرد
اومده بود جلو در ساختمان نگاه میكرد
تو راه گف یه چیزى بهت بگم
گفتم بگو
گف اون خانمه تو ساختمان شماس
گفتم نه بابا كیه؟
گف نه دیگه
گوشى ام در اوردم عكس مامانم نشون دادم گفتم اینه!!!!
زد بغل، دستاش داشت میلرزید ریده بود به خودش
میخواست حرف بزنه اما نمیتونست
گفتم میدونستم و ماجرا تعریف كردم براش
كمال قسم خورد كه دوسش داره و قصد اش اذیت نیست
ازش خواستم از سكس هاش تعریف كنه اما بازم وا نمیداد
تهدید كردم یه كارى كردم نبینیشا
وا داد ،ازش خواستم من باید رابطه تون رو ببینم خیلی مقاومت كرد ولی بعدش راضی شد
قرار شد من صبح زود برم خونه كمال تو كمد دیوارى اتاق خواب اش
تا كمال با مامانم بیاد
یك ساعتى اون تو با یه حفره بالا در به سختى نفس میكشیدم
تا صداى در اومد
اول تو پذیرایی بودن
بعد اومدن تو اتاق مامانم با تاپ و شلوار بود
كمال معلوم بود راحت نیست
وسط لب گرفتن بودن كمال گف عزیزم بیا این دفعه بریم وسط پذیرایی
مامانم گف نه
ولى كمال بغلش كرد بردش پذیرایی
آقا كمال یه كیر حسابی بهم زد
و من صداشون میشنیدم
آه و اوه هاى مامانم و قربون صدقه رفتن هاشون
و اینكه كمر اقا كمال یك ساعت یارى كرد و مامانم رو گایید.
كون مامانم بزرگ داشت میشد این تاثیر كمال بود
مامانم شاد شده بود این تاثیر كمال بود
مامانم حالش خوب بود و این تاثیر كمال بود
الان حدود یك سال و دو ماهه كه با هم ان
هم كمال از اون افسردگى در اومد هم مامانم از این حس كم بودن بی توجهی بابام رنج میبرد حالش بهتر شد و فهمید اون ادم كمى نیس بابام بی لیاقته