سلاممن پویا هستممیخوام از دوران راهنمایی براتون خاطره بگماین خاطره مربوط میشه به مادرم و شوهر خانمیه روز که بچه های کلاسمون قرار بود برن اردو و من نمیخواستم باهاشون برم،موندم خونه و مدرسه نرفتماون روز قرار بود مادرم بره پیش خالم برای سر زدنمنم با مادرم رفتیم خونه ی خالهصبح رفتیم که تا ظهر برگردیم،وقتی رسیدیم خالم،شوهر خالم و پسر خاله بزرگم خونه بودنپسر خاله کوچیکم که همسن بودیم مدرسه بودمنو پسر خالم رفتیم تو اتاقش طبق معمول پلی استیشن بازی کردنمامانمم با خالم تو آشپزخونه مشغول حرف کارساعت شد یازده دیگه پسر خالم گفت باید بره با دوستاش جایی قرار دارن،خداحافظی کرد از همه و رفتمنم اومدم تو پذیرایی نشستمشوهرخالم یکم سر ب سرم گذاشت و حرف زدیمبعد گفت برو بازی کن،حوصله ت سر میرهمنم از مادرم اجازه گرفتم و باز رفتم پلی استیشن بازی کردنساعت شد ۱۲ که خالم گفت من باید برم دنبال عرفان (پسرخاله کوچیکم) به مامانمم گفت اگه میای تو هم بیا که مادرم گفت نه برو زود بیاشوهر خالمم که بعدا فهمیدم با عرفان قهر بوده موند خونه و با خالم نرفتمامانم یکم با شوهر خالم حرف زد و خندید و رفت تو آشپزخونه برام میوه آورد و دوباره برگشت به غذا سر بزنهبعد شوهر خالم بلند گفت نازی من میرم بیرون زود میام بعد صدای بسته شدن در اومد (بعدا فهمیدم جایی نرفته و خواسته من فکر کنم که رفته بیرون) که بعدش مادرم اومد یکم پیشم نشست و گفت من میرم اتاق خالت یکم بخوابم،سرو صدا نکن به چیزی هم دست نزنبعد ده دقیقه بازیم یه مرحله تموم شد صدای تلویزیون کم شد،همون لحظه یه صدای ناله شنیدمگوشام تیز شدبازی پلی شده بود و من حواسم نبود و صدای بازی بلند شده بودمن رفتم ببینم صدای چی بودخونه ی خالم بزرگ بودچهارتا اتاق داشتن،اتاقارو نگاه کردم دیدم کسی نیستباز صدای آه یکم بلند تر و سریع تر اومددیدم از اتاق خاله سرفتم پشت در دیدم انگار مادرم داره گریه زاری میکنهآروم درو کشیدم سمت خودم و دستگیره رو چرخوندم تا بی صدا در باز بشهاز لای در نگاه کردم دیدم شلوار مادرم تا زانو اومده پایین و شوهر خاله ی چاقم پاهای مامانمو داده بالا و از لای پای مادرم داره لیس مالی میکنهمامانم اون موقع ۴۰ سالش بود با قد متوسط و هیکل معمولیشوهر خالم لخت شده بود و داشت میخورد مامانمم با یه دستش دهنشو گرفته بود که زیاد صداش درنیاد با یه دستم پتو رو میکشیدمن فقط خیره شده بودم و ماتم برده بودشوهر خالم سرشو بلند کرد به مادرم گفت نازی کاش تورو میگرفتمبعد پاهای مامانمو انداخت اونور و پرید روش و لباس مامانمو داد بالا و سوتینشو کندو ممه هاشو گرفت تو دستش و گفت جوووون چه جواهری این زیر قایم کردیفشارشون میداد و مادرم بیشتر ناله میکردمن دقیقا از نیمرخ داشتم میدیمشونممه های مادرم سفید و خوش فرم بود و شوهر خالم داشت میخوردشوننشست رو سینه مادرم و کیرشو گذاشت تو دهن مامانم،دو دستی هم سر مامانمو گرفته بود داشت تند تند عقب جلو میکردمامانم هی اُق میزدبعد پنج دقیقه شوهر خالم شلوار مامانمو دراوردفقط مادرم جوراب شیشه ای های مشکیش پاش بود بوددیگه هیچی تنش نبودیه حالت دیوانگی بهم دست داده بودکیرشو کرد تو کس مادرم و مادرم خیلی بلند آه کشیدشوهر خالم گفت نازی انگار کیر نرفته توت هامامانم با صدای لرزون گفت خیلی کلفتهههههشوهر خالم کیرشو دراورد دوباره زد توشباز مادرم همونجوری آه کشیددو سه بار همینکارو کرد تا دفعه آخر محکم تا ته کرد توشمامانم سرخ شده بود از درد عین پل خودشو میداد بالاشوهر خالم تند تند میزد کمر مامانمم گرفته بود و بعضی وقتا دستشو تف میزد و چوچول مامانمو می مالیدمامانم هی میگفت بسه بسهولی شوهر خالم میگفت نازی تحمل کنبعد چند دقیقه مامانمو چرخوند به پشت و کمر مامانمو داد بالامامانم رو زانوهاش بود،شوهر خالم یکم باز از پشت کس مامانمو لیس زدو دوباره کیر کلفتشو فرو کرد تو کس مامانمموهای مامانمو از پشت گرفته بود و میکشید و تند تند تلمبه میزددور کیر شوهر خالم کف سفید جمع شده بودیهو شوهر خالم وایساد و مادرم جیغ زد و خودشو کشید بالاشوهر خالم رو تخت وایساده بود مامانمم خودشو بلند کرد به زور،دست و پاش رو تخت بود ولی کامل خم شده بودانقد محکم داشت میکرد گفتم الان تخت میشکنهبعد یه پای مامانمو که سمت من بود گرفت تو دستش و بزد بالاقشنگ داشتم مامانمو میدیدم که سینه هاش بالا پایین میشد و آه و ناله میکردمامانم گفت سعید داره میادشوهر خالم لباسشو سریع ورداشت و چسبوند به کس مادرم و کیرشو دراوردآب مادرم اومده بودبعد شوهر خالم سریع مامانمو انداخت رو تخت و کیرشو کرد تو دهن مامانمتو دهنش یکم تلمبه زد و بعد یکم داد زد و همه ی آبشو ریخت تو دهن مادرم و گفت نازی همشو قورت بده قورت بدهمامان بیچارمم همه ی آبشو خوردبعد گفت من میرم حموم تو هم سریع لباساتو بشو کس طلای منبعدم من سریع رفتم تو اتاق پسرخاله م وانمود کردم چیزی هم ندیدمپنج دقیقه بعد شوهر خالم اومد از حموم و سریع رفت بیروننیم ساعت بعدشم خالم اومد با عرفان…نوشته پویا
0 views
Date: March 18, 2020