مادر کس و کون سفید من

0 views
0%

سلام دوستانالان که دارم این داستان و مینویسم خیلی دلم غش میره من حمید 30 ساله هستم این داستان بر میگرده به 5 ماه پیش که من رفتم از خونه بیرون برای کار مادر من همیشه از بچه کم سن خوشش میومد لذت میبرد اونارو میدید تو محل ما چند تا پسر بچه خوشگل بودن که فوتبال بازی میکردن و هر موقع تشنه میشن میان در خونه ی ما آب میخوردن مادر من قد کوتاه ولی کون تپل و قد کوتاهی داره همیشه میره آرایشگاه اوپیلا و ناخن مصنوعی دست و پا میذاره شورت و سوتین قرمز میپوشه و از این چیزا حدود 50 سال هم سن داره ی روز که من نبودم بچه ها اومده بودن دم خونه ما برای آب خوردن مادرم تو خونه با شرت و سوتین و آرایش هست چون پدر ندارم تو خونه راحت میگرده کس و کون قلمبه ای هم داره دو تا از بچه ها که اسمشون میلاد و نیما بود حدود 16 ساله بودن سفید و خوشگل نسبت به بچه های دیگه تو چشم بودن مادرم میرفت خرید همیشه اونارو بوس میکرد گفتم که اومده بودن بعد از بازی دم خونه ما آب بخورند اسم مادرم افسانه هست منم همون موقع رسیدم خونه بچه ها سلام کردن رفتن تو حال نشستن منم رفتم تو اتاقم رو تختم خوابم برد مادرم که فرصت و مقتنم دیده بود جلوی اون دو تا مثل همیشه آرایش غلیظ ناخن دست و پا بلند رنگ جگیری و کفش جلو باز پاشنه بلند و شرت و سوتین قرمز پوشید من ی لحظه از خواب پریدم از لای در صدای پچ پچ میومد دیدم میلاد و نیما دارن مادرم و نگاه میکنند میخندن مادرم که فهمیده بود و داشت غش میرفت گفت با خنده دارید به چی میخندید میلاد که از قبل مادرم بوسش میکرد همیشه گفت افسانه خانوم به شما چون هیچی نپو شیدین همه پاهاتون و بدنتون معلومه مادرم گفت مگه عیب داره صداش کرد گفت بیا این جا بوس کنم دوباره لپتو میلاد رفت نیما هم داشت نگاه میکرد منم تو اتاق گوش میدادم مادر اول لپشو بوس کرد بعد گفت تو هم میخوای بوسم کنی میلاد گفت بله اونم با خجالت بوس کرد که ی دفه مادرم گفت جووووون قربونت برم دستشو مالید و انگشت کرد به کیر میلاد اونم سفید و خوشگل بود داشت غش میکرد نیما هم داشت خودشو میمالید رو تخت مادرم ی دفه لباس میلاد و در آورد بغلش کرد میلادم هیچی نگفت بدن سفید و خوشگل داشت از لای در دید میزدم مادرم شروع کرد وحشیانه خوردن صورت و بدن میلاد گفت تو منو کشتی میلادم گفت منم هر روز به بهانه آب خوردن میام اینجا افسانه خانوم دوستتون دارم مادرم داشت خودشو هلاک میکرد میخورد میلاد زف کرده بود مادرم شلوارشو در آورد کیر میلاد کوچک و سفید و کله قارچی دل هر مردی و به هوس مینداخت واااای به حال مادرم که غش میلاد بود نیما هم ی دفه اومد تو مادرم گفت واسه چی اومدی کیرش شق شده بود مادرم گفت باشه تو هم بیا نیما هم بدن سفید داشت سریع شلوارشو در آورد کیر سفید سرش کلفت مثل شیشه ذوق ذوق میکرد مادرم کیرشو گرفت شروع کرد ساک زدن با چه حرصی میخورد آدم دلش غش میرفت میدید بعد میلاد دراز کشید مادرم دستشو داد عقب رفت رو کیرش کرد تو کس خودش داشت از شدت هوس میمرد میلاد با اون کیر خوشگل و سفیدش تن تن سیخ میزد نیما هم کرد تو دهن مادرم گفت بلیس مادر وحشیانه سره کیرشو لیس میزد منم تو اتاق چون از قبل دوس داشتم این دوتا چون خوشگلن مادرم و بکنن داشتم حال میکردم کیر سفید و کوچیک و کله قارچی داشت مادرم و میگایید آرزوم بر آورده شد عالی بود نیما دهن مادرم و گرفت تن تن سیخ میزد میلادم تن تن کوسشو میزد مادرم هلاک بود میگفت بزن بزن قربونت برم کس و کونم همه جام مال خودتونه اون دو تا هم که تا حالا کس ندیدن مثل عقده ایها میکردن ی دفعه چون دلم خواست دیدم هم خوب نبود در و باز کردم رفتم تو تا مادرم منو دید گفت میدونی که عاشق این دونفرم نمیتونم تحمل کنم اون دو نفرم خودشونو جمع کردن فکر کردن الان کتک میخورن تا گفتم راحت باشین بچه ها نیما مادرم و خوابوند رو میز صدو هشتاد باز کرد کیرش ذوق ذوق میکرد به من گفت ما دو تا مامانتو میگایی هر چقدر که بخواهیم گفتم باشه من دوس داشتم از قبل شما ها جلوی من کوسشو کونشو دهنشو با کیر خوشگلتون بکنی د میلاد گفت بخواب جنده لاشی با کیرم هلاکت میکنم مادر رو میز ناهار خوری صدو هشتاد باز کرد میلاد مچ پاهای مادر و گرفت چه کوسی تپل و سفید من به آرزوم رسیدم جلوی من میلاد و نیما مامانمو میخواستن بگان میلاد کمرو داد عقب کیر خوشگلش و داد جلو کرد تو کس مادرم سیخ میزد حالا نزن کی بزن نیما هم کیرشو هی میکرد تو دهن مادرم در میآورد چه حسی داشت میلاد میزد مادرم غش کرده بود میلاد جلوی من تقه میزد میگفت نگاه کن دارم میگام افسانه جونو گفتم مال خودته که ی دفه افتاد رو مادر و ارضا شد نیما هم مادرم کیرشو لیسید آبشو پاشید تو صورت مادرم مادرم دیگه توان نداشت بلند شد خودشو جمع کرد اون تا وروجکم ی ذره ور رفتن با مادرم و گفتن افسانه خانوم اگر مشکل نباشه ما باهم جوریم از این به بعد زیاد بیایم اینجا مادرم گفت بیاید قربونتون برم بعد رفتن منم داشتم غش میکردم که ی دفه مادرم ی سیلی زد بهم گفت چرا اومدی بیرون این دفعه اومدن بیرون نیا گفتم باشه از اون روز به بعد اونا میان من تو اتاقم ناراحت و نالان این بود داستان مامانی مننوشته حمید

Date: March 12, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *