ماسه های داغ

0 views
0%

چهارده سالم بود ،پدر م و مادرم از هم جدا شدند ،پدرم سینا چشم پزشک و مادرم سهیلا دندانپزشک بود آنها وقتی در انگلستان دانشجو بودند عاشق هم شدند و ازدواج کردند و پس از 16 سال زندگی مشترک ،از مدتی قبل با هم اختلاف پیدا کرده و اکثرا درگیر بودند پدرم مثل اکثر پزشکها مغرور و سرد مزاج و فقط مشغول کار ومطبش بود، برعکس مادرم یه خانم امروزی با عقاید بسیار روشنفکرانه .اما جدایی آنها زیاد با مشکل مواجه نشد و با یک تفاهم خوب از هم جدا شدند و تا به امروز هم که پدرم ازدواج مجدد کرده یه رابطه معمولی بین پدرم و مادرم وجود دارد .چون وضع هردوتا شون خیلی خوب بود پدرم خونه ای که در آن زندگی میکردیم را به نام من کرد و خودش از ما جدا شد .خونه ما یک خونه ویلایی چهار خوابه با یک حیاط بزرگ و یک استخر واقع در منطقه دروس تهرانه ،بعد از جدایی زندگی منو سهیلا که من همیشه به این اسم صداش میکردم بخوبی ادامه داشت و من هیچوقت کمبود چیزی را حس نکردم.رابطمون با هم بسیار خوب بود و بعد از جدایی صمیمیت ما هم بیشتر شد .من کلا در همه کارهام مشورت میکردم و نظراتشو میپرسیدم وبا اینکه اون اکثر وقتشو در مطب میگذروند ولی همیشه و در هر کاری در دسترس بود . با هم خیلی راحت بودیم راحت حرفهای دلمونو به هم میزدیم بعنوان مثال هر نوع اس ام اسی بخصوص جوک بیتربیتی دریافت میکردیم واسه هم فوروارد میکردیم ، در مورد دوست دخترهام نیز همینطور بود و بصورت آزادانه آنها را خونه میاوردم و مادر هم اعتراضی نمیکرد.مامانم کلا خانم راحتی بود و هرچی دلش میخواست میپوشید ،وقتی خونه بود اکثرا یا دامن کوتاه یا شلوار استرچ تنش میکرد و اکثرا هم موقع لباس عوض کردن در اتاقش باز بود و اگه من اتفاقی رد میشدم میتونستم راحت ببینمش اوایل که طلاق گرفته بودند من اکثر شبها پیش مادر میخوابیدم و مادر هم پیش من لباس عوض میکرد ، تابستونها بدون سوتین و فقط با یه شرت کنار استخر آفتاب میگرفت و بارها پیش اومده بود که ما همدیگر رو لخت دیده بودیم ولی چون آن موقع سنم کم بود، هیچ گونه کشش و علاقه ای از لحاظ جنسی و سکسی به مادرم نداشتم .اما از مادرم بگم که الان که دیپلم گرفتم یه خانم 45 ساله ، با قد 174 پاهایی کشیده ، وزن 70 با بچه کونی متوسط و سینه های گرد و بزرگ که یک سال پیش عمل کرد و سیلیکون گذاشت رنگ موهاشم اغلب مشکی پرکلاغی رنگ میکنه. بسیار خوش لباسه وشاید بدون اغراق بگم ماهیانه یک تا دو میلیون خرج لباسهاش میکنه. اوایل طلاق، مادرم بیشتر وقتشو تو مطب یا خونه میگذروند ولی بدها متوجه شدم که با یکی از همکارهای دکترش رفت و آمد دارد. دو سه باری که مامانو دم در خونه موقع پیاده شدن دیده بودم از مادر در مورد دوستش پرسیدم که مادر گفت یه دوست معمولیه که با هم وقت میگذرونن. و این آغازی شد که هیچوقت من به مادرم گیر ندم و مادر هم با من راحت باشه و از من خجالت نکشه چون این یه رابطه دو طرفه بود که برای هر دوی ما مفید بود واز طرفی بیرون رفتن مادر بیشتر بصرف من بود چون من دیگه بزرگ شده بودم و دختر هم دورو بر من زیاد بود و میتونستم راحت بدختر بازیم بپردازم.اون سال که دیپلم گرفتم دانشگاه قبول نشدم و از آنجا که من و مادرم و پدرم هر سه میخواستیم که من معماری بخونم مجبور شدم که یکسال هم پشت کنکور بمونم .اون سال معافی کفالت گرفتم و فارغ از مسئله سربازی مشغول به درس خوندن و در کنارش عشق و حال و البته مشغول ورزش (شنا) شدم. دیگه کلی قد کشیده بودم و قدم حدود 178 سانت میشد قیافم یه قیافه معمولی ولی هیکلم ورزشکاری ،سایز کیرم 17 سانت اما کلفت بود. یکی دو ماه سپری شد و من در کنار درس خوندنم در کلاس انگلیسی ایران –استرالیا هم ثبت نام کردم که انگلیسیم قویتر بشه ،یکی دو هفته از کلاسها گذشته بود که یه دختری بنام عسل بدجور دلمو برد عسل یه دختر 32 ساله و اصالتا شیرازی بود . عسل دختری تقریبا قد بلند ،با موهای قهوه ای تیره و اندام و سینه ای متوسط بود.خلاصه پس از چندین جلسه نگاه کردن و صحبت درسی کردن موفق شدم شماره تلفونشو ازش بگیرم اونشب وقتی بهش زنگ زدم متوجه شدم که شوهر داره و شوهرش هفت ماهه که به کانادا رفته و عسل هم دنباله کارهاشه که بره پیش شوهرش و بخاطر اینه که کلاس انگلیسی میاد ،چندین روز با هم صحبت کردیم و بیرون رفتیم تا من تونستم مخشو واسه سکس بزنم و بالاخره پس از یک ماه منت و خواهش بکنمش از اونجا که عسل چندین ماه بود سکس نداشت و من هم برای اولین بار با یک دختری از خودم بزرگتر و کاربلد حال میکردم بسیار لذت بردم و این مقدمه ای شد که رابطه ما ادامه داشته باشه و از انجا که خانواده عسل شیراز زندگی میکردند مشکلی ازاین بابت نداشت ،حدود یکماه از این رابطه گذشت تا اینکه موقع تولدم شد و من که میخواستم عسل را دعوت کنم مجبور شدم به مادرم در مورد عسل بگم برای اولین بار بود که از مادرم خجالت میکشیدم چون عسل از من حدود یازده سال بزرگتر بود و شوهر داشت بلاخره با بدبختی موضوع عسل را به مادرم گفتم و البته با هماهنگی عسل قضیه شوهر داشتنشو مخفی گذاشتم ،مامان حرفهامو گوش کرد و من انتظار داشتم اعتراض کنه ولی برخلاف انتظارم مادر خیلی خونسرد برگشت به من گفت فرید جان مهم نیست که از تو بزرگتره ،در ضمن تو که قصد ازدواج نداری تازه بهتر هم هست میتونی بدون اینکه وبال گردنت بشه باهاش دوستی و عشق و حال کنی من که انتظار این برخورد را از مادر نداشتم خوشحال شدم و مامانو بوسیدم گفتم مادر میخوای یه شب قبل از تولدم به عسل بگم بیاد با هم آشنا شوید که مادر گفت آره خیلی خوبه بگو فردا شب بیاد .وقتی جریان را به عسل گفتم اون هم خوشحال شد و کمی هم جا خورد و به من گفت معلومه مامانت خیلی خیلی روشنفکره . شب دوم عسل اومد و از قضا خیلی زود با مادرم جور شد ، شام خوردیم و پس از کلی صحبت و شوخی عسل به خونش رفت.وقتی اون رفت از مادرم پرسیدم از عسل خوشت اومد که مادر در جوابم گفت آره خوب بود خوشم اومد هم خونگرم بود و هم خوشکل و خوش هیکل ولی فرید جان خودت که میدونی من با اینکه دوست دختر داشته باشی مخالفتی ندارم فقط باید خیلی مواضب باشی که یه بار حامله نشه چون هم سنت ازش خیلی کمه و هم اینکه تو خوب نمیشناسیش نکنه یه بار بخاطر زندگی و مال و اموالت بخواد رو سرت خراب بشه .گفتم آره مادر میدونم حواسم هست..چند روزی گذشت تا اینکه شب تولد من شد . مهمانها اکثرا فامیلهای ما بودند و در کنارشون من چهار تا از دوستامو هم دعوت کرده بودم . شب بخوشی گذشت و من اکثر وقتمو به رقص با عسل گذروندم وقتی مهمانها رفتند ساعت 2.5 شب بود که مادر رو به عسل کرد و گفت عزیزم دیر وقته فردا هم که تعطیله امشب همین جا بمون، اول عسل یه کم ناز کرد و بد راضی شد که بمونه . مادر رفت اتاقش و منو عسل هم رفتیم اتاقخواب من، اونشب من کلی ذوق کردم چون هم تولدم بود و هم اینکه میتونستم عسل رو تا صبح بکنم ،لخت شدیم و افتادیم رو هم عسل خجالت میکشید و میگفت زشته یه بار مامانت صدامونو میشنوه که من گفتم در بسته است مادر هم الان خوابه ،خلاصه مشغول شدیم و وچون اونشب من مشروب خورده بودم کمی دیرتر ارضاء شدم . بیحال افتادیم و عسل خیلی سریع خوابید میخواستم بروم دستشویی ولی نای بلند شدن نداشتم بلاخره با هر جون کندنی بود بلند شدم و همانطور لخت رفتم حمام که نزدیک اتاقم بود و دستشویی فرنگی داشت کارم پایان شد و داشتم دستامو میشستم که در حمام باز شد اول فکر کردم عسله ولی ناگهان مامانمو دیدم که با یه شرت مشکی رنگ و یه تاپ مقابلم ایستاده و چشماشو زوم کرده رو کیرم و لبخند میزنه هل شدم دستمو گذاشتم رو کیرم و به مادر گفتم ببخش نمیدونستم بیداری وگرنه لباس میپوشیدم که مادر باز خندید و گفت مگه صدای عسل گذاشت بخوابم گفتم وای مادر ببخش یادم رفته بود پنجره بازه و سرمو انداختم پایین و اومدم از حمام بیام بیرون که مادر گفت اشکال نداره من که دفعه اولم نیست که لخت میبینمت برو بخواب و بدون هیچ حرف دیگه ای در حمام را بست. من هم سریع برگشتم اتاقم و دراز کشیدم ولی خوابم نمیبرد دائما به صحنه مواجه شدن منو مادر فکر میکردم و برای اولین بار حسی عجیب به سراغم امد که بدها باعث شد بیشتر فکر و ذهنمو مشغول کنه. بد اونشب من نسبت به گذشته پر رو تر شده بودم و بیشتر لخت میگشتم چندین بار موقع لباس عوض کردن در اتاقمو باز گذاشتم تا مادرم موقع رد شدن منو لخت ببینه و دو بار هم عمدا موقع حمام حولمو جا گذاشتم تا مامانو صدا کنم که وقتی میاره منو لخت ببینه ، مادر هم مثل همیشه برخورد میکرد و پیشم راحت میگشت ولی فکرشو نمیکرد که من به اون نظر دارم. رفت و آمدهای عسل هم با شروع تابستون بیشتر شد و اکثرا بد کلاس با هم میومدیم خونه و شنا میکردیم که چندین بار هم مادر با ما شنا کرد روزها گذشت و من درس میخوندم و به عشق و حالم ادامه میدادم تا اینکه کارهای عسل جور شد که تا یکماه بره و بهمین خاطر عسل رفت شیراز که چند روزی پیش خانوادش بمونه و من هم از فرصت استفاده کردم تا اون روزهای اخر را درس بخونم . چند روز آخر بسختی گذشت تا اینکه کنکور دادم و کلا راحت شدم چند روزی گذشت تا اینکه یک روز مادرم گفت فرید من چند روزی برای سمینار دندانپزشکی باید بروم دوبی میخوای تو هم بیای؟ معافیت که اومده کنکور هم که دادی در ضمن عسل هم که نیست ، منم گفتم باشه میام خلاصه روز بد رفتم درخواست پاسپورت دادم و 20 روز بد منو مادر رفتیم دوبی. روز اول و دوم مادرم سمینار بود و از 9 صبح تا 6 بد از ظهر من تنها بودم که معمولا وقتمو تو بازار و سیتی سنتر میگذروندم روز سوم وقتی بیدار شدیم و صبحونه خوردیم با مادر رفتیم بیرون و تا ساعت 4.5 به خرید و گشت وگذار پرداختیم به هتل که برگشتیم هردو خیس آب شده بودیم من لباسهامو در آوردم و رفتم حمام وقتی از حمام بیرون اومدم مامانمو دیدم که شلوارشو کنده و با یه شورت سبز رنگ و یه تاپ رو تختش نشسته و با یکی از همکارهاش با تلفن صحبت میکنه با دیدن این صحنه دوباره افکار من در مورد مادرم شکوفا شد رفتم او طرف تخت که پشت به مادر میشد ایستادم و شروع به خشک کردن خودم شدم و زیر چشمی کون مامانو دید میزدم مادر که تلفنش تموم شد تاپشو در آورد و رفت حمام من شورتمو پوشیدم و رفتم زیر ملافه و خودمو به خواب زدم وزیر چشمی مواظب بودم که مادر بیرون میاد دید بزنم، مادر از حمام بیرون اومد و جلوی آینه و پشت به من خودشو خشک کرد یه لحضه چشممو که باز کردم دیدم مادرم خم شده و داخل چمدانشو میگرده زبونم بند اومده بود چون بفاصله دو سه متری من مادر خم شده بود و کس زیباش از لابه لای پاهاش خودنمایی میکرد مادر بلند شد و یه شورت سفید رنگ برداشت و دوباره خم شد که بپوشه که من ناخوداگاه یه تکونی خوردم که مادر یه نیمچرخ زد و بدون اینکه بروش بیاره گفت لامصب بدیه این دوبی اینه که هر وقت میری بیرون باید دوش بگیری و تو همون حالت که صحبت میکرد شورتشو پوشید و یه تاپ و یه شلوارک تنش کرد و اومد رو تخت و خوابید ،تو اون لحظه کیرم در حد انفجار بود و با دستم میمالیدم اما مادر بمحض دراز کشیدن خوابید و من موندم تو کف و هزارو یک فکر، پیش خودم فکر میکردم وقتی مادر اینقدر با من راحته چرا من نباشم ولی دوباره فکرم میرفت پیش این موضوع که خوب مادر همیشه با من راحت بوده خلاصه تنها کاری که تونستم بکنم این بود که وقتی مادر خوابید کیرمو بمالم و جلق بزنم این بود که رفتم حموم و جلق زدم و بیحال برگشتم گرفتم خوابیدم چشمامو که باز کردم دیدم مادر لباس پوشیده و نشسته آرایش میکنه گفت فرید پاشو لباس بپوش بریم بیرون من هم لباس پوشیدم و با مادر رفتیم بیرون یه مقدار قدم زدیم و چند تا فروشگاه هم سر زدیم ونهایتا به یه فروشگاه بزرگ که لباس خواب و کلا شرت زنونه و مردونه میفروخت وارد شدیم مادر گفت این مغازه جنسهای خیلی خوبی داره دفعه قبل هم که اومده بودم کلی از اینجا خرید کردم برو بگرد هر چی خواستی بردار تا من هم این لباس خوابهارو ببینم من هم مشغول نگاه کردن شدم بقدری تنوع داشت که نمیدونستم چی انتخاب کنم نزدیک به پنجاه نوع مختلف شورت سکسی مردونه وجود داشت که تا حالا فقط تو فیلمها دیده بودم چند تا چشممو گرفت ولی خجالت میکشیدم بر دارم تو همون حین مادر صدام کرد و سه تا لباس خواب بهم نشون داد و گفت فرید ببین اینها کدومش خوبه ،هر سه لباس خوابی که برداشته بود کوتاه و توری بود من گفتم مادر همشون قشنگه فرقی نداره ولی این زرده و اون بنفشه خیلی بهتره. مادر دوباره به لباسها نگاه کرد گفت آره خوبه فقط چون فری سایزن میترسم یه مقدار تنگ باشه و سینه هام بزنه بیرون من هم گفتم لباس خوابه نمیخوای که باهاش مهمونی بری که مادر هر دو را برداشت و گفت بریم تو هم یه چیزی بردار رفتیم غرفه شورت مردونه من از خجالت یکی دو تا شورت معمولی برداشتم که مادر گفت از اینها که تو ایران زیاد هست یه چیز متفاوت بردار و خودش برام چهار تا شورت انتخاب کرد دو تا سفید رنگ که جلوش کاملا توری بود و یکی مشکی که پشتش توری بود و یکی هم آب رنگ که معمولی تر بود مادر شورتهارو برداشت و رفتیم صندوق حساب کردیم و نزدیکهای 12 شب برگشتیم هتل من به مادر گفتم میخوام برم بار بار هتل آبجو بخورمکه مادر گفت آره منم میام این دو روزه چیزی نخوردیم، خریدهامونو گذاشتیم اتاق و رفتیم به بار هتل تقریبا شلوغ بود که اکثرشون ایرانی بودند .چند تا هم جنده لاشی دورو بر مردم میپلکیدند من و مادر دو ساعتی نشستیم و چند تایی آبجو خوردیم که مادر گفت من خسته شدم میرم اتاق دوش بگیرم تو میخوای بمون که من سریع گفتم نه منم میام ،از اینرو سوار آسانسور شدیم و رفتیم اتاق وقتی وارد شدیم مادر لبا سهاشو در آورد و رفت حمام من هم بولیز و شلوارمو در آوردم و یه سیگار روشن کردم تا مادر از حمام بیاد بیرون .مامان کارش که تموم شد با حوله اومد بیرون و من رفتم حمام بیرون که اومدم مامانو دیدم که همون لباس خواب زرد رنگ رو با یه شرت مشکی پوشیده که از هر طرف نگاه میکردی سینه های قشنگش معلوم بود، نشسته بود و فیلم نگاه میکرد با اینکه بارها من مامانو تو اینجور لباس خواب دیده بودم ولی اینبار بدجور مجذوب شدم اومدم و با حوله نشستم روی تخت به مادر نگاه کردم گفتم مادر لباس خوابت اندازه شد که مادر گفت آره خوبه گفتم اگه خوبه چند تا هم بخر چون ایران نیست که مادر گفت چرا اونجا هم همه چی هست ولی جنس اینها خیلی خوبه. من یه مقدار خودمو معطل کردم و بد به مادر گفتم مادر شورتهایی که خریدیم کجا گذاشتی یکشو بده بپوشم مادر خم شد و از کنار تخت یکیشو که همون سفید رنگ توری بود داد بهم من گفتم مادر میخوام لباس عوض کنم میشه اونورو نگاه کنی که مادر گفت تو هم کشتی با خجالتت انگار که تا حالا همو لخت ندیدیم ادم وقتی مسافرت میاد و تو یه اتاقه باید راحت باشه تازه من مامانتم غریبه که نیستم خودتو لوس کردی ،با این حرفه مادر من قوت قلب گرفتم و پیش خودم فکر کردم وقتی خودش اینقدر با من راحته چرا من نباشم از اینرو یه وری ایستادم که مادر از نیمرخ بتونه کیرمو ببینه و حولمو باز کردم و شروع کردم خودمو خشک کردن زیر چشمی مامانو میپاییدم و متوجه شدم که اون هم هر از چندگاهی نگاه میکنه خوشبختانه چون آبجو خورده بودم و یه مقدار دلهره داشتم کیرم کاملا شق نشد فقط یه مقدار از حالت شل بودن خارج شد.با مکث طولانی شورتمو پوشیدم و نشستم رو تخت مادر گفت فرید اندازت شد من هم گفتم آره فقط حس میکنم یه مقدار تنگه که مادر کاملابه بقل رو تخت دراز کشید و سرشو آورد نزدیکتر به شورتم که کیرم کاملا مشخص بود نگاه کرد گفت نه خوبه بد با لبخند گفت شورتت اندازست اونجات استاندارد نیست و خندید من هم خندیدم و دراز کشیدم و در حین فیلم نگاه کردن زیر چشمی سینه های مامانو که هر بار تکون میخورد نوکشون بیرون میریخت برانداز میکردم. خیلی دلم میخواست حرکتی بکنم ولی هرچی فکر میکردم به نتیجه ای نمیرسیدم بلند شدم در یخچالو باز کردم یه آبجو برداشتم و دوباره اومدم رو تخت به مادر گفتم یادم رفته واسه عسل هدیه بخرم که مادر گفت خوب امروز میگفتی یه لباس خواب هم براش میگرفتیم حالا اشکال نداره فردا میریم بگیریم بد گفت میخوای یه دونه از همین بگیریم من دوباره به لباس و سینه های مادر نگاه کردم که یکی از سینه هاش کاملا بیرون زده بود گفتم خوبه که مادر گفت چیه به چی زل زدی گفتم هیچی که مادر نگاشو به سینه هاش انداخت و گفت همینه دیگه گفتم این واسه من تنگه و سینشو با دستش گذاشت تو گفتم نه مادر فکر میکردم که دکترت چقدر خوب عمل کرده آخه ماله عسل خوب نشده ناراضیه مادر گفت حتما رفته پیش یه دکتر ارزون قیمت، مینو (دکتر مامان) گران میگره ولی کارش خیلی خوبه.بد ادامه داد گفت ولی فرید جان من اوایل فکر میکردم این عسل واسه پوله که باهات دوستی میکنه ولی الان که اینو میبینم و با دستش اشاره به کیرم کرد میفهمم من که خجالت کشیده بودم خودمو به کوچه علی چپ زدم گفتم مگه چیه که مادر یه مقدار به جلو اومد منو بقل کرد گفت قربونه پسر خجالتیم برم تو فقط هیکلت بزرگ شده عقلت هنوز بچست و گفت عزیزم اخه معمولا تو سن تو پسرا اونجاشون زیاد بزرگ نیست و صورتمو بوسید و من تازه گرمای بدن مادر و سینه هاشو حس کردم و پر روتر شدم دستمو انداختم دور کمرش گفتم آره مادر عسل هم همینو میگفت که مادر گفت دیدی حدسم درسته یه خانم فقط بخاطر دو چیز با یه پسر کوچیکتر از خودش دوست میشه یا پول یا کیر بزرگ بد گفتم چه فایده چند روز دیگه واسه همیشه میره که مادر دوباره صورتمو بوسید گفت عزیزم اشکال نداره یه دوست دختر بهتر پیدا میکنی اینبار که مادر منو بوسید و بقلم کرد پاهای من کاملا چسبید به پاهای مادر و کیرم درست روی شکمش قرار گرفت مادر هم که حس کرده بود و از اونجا که یه مقدار هم ابجو سرشو گرم کرده بود بی اعتنا به این موضوع کماکان چسبیده بمن گفت آره حیف شد چون تو این دورو زمونه که دخترها فقط به فکر چاپیدن پسرها هستند عسل خیلی واسه تو خوب بود من هم که هیجان زده شده بودم با حرارت خاصی گفتم آره مادر واقعا خوب بود همه چیزش عالی بود اصلا اهل ناز کردن نبود اهل همه کارم بود دخترهای کوچیکتر پدر آدمو در میارن تا یکاری بکنن یا پریودن یا پرده دارن از پشتم که میگن درد داره مادر با صدای بلند خندید گفت ای شیطون پس بگو چرا اینقدر از عسل تعریف میکنی خانم همه جوره بهت سرویس میده خوب دیوونه دخترهای کم سن تر دخترن و پرده دارن ولی عسل زنه سنش زیاده ،تجربه داره و میدونه چطور باهات رفتار کنه تو نمیتونی با دخترهای هم سن خودت هر طور که بخوای رفتار کنی معلومه که میترسن و نمیزارن اینو بزاری تو کونشون مادر اینو گفت و خودش یه مقدار از حرفش خجالت کشید خودشو از من جدا کرد از رو تخت بلند شد و رفت سراغ یخچال یه ابجو برداشت و یه سیگار روشن کرد اومد رو تخت نشست و ادامه داد و گفت آخه من نمیدونم شما پسرا و مردها چرا اینقدر به کون زنها علاقمند هستید اصلا میدونی واسه خانم هیچ لذتی نداره حالا نمیدونم عسل شاید خوشش بیاد ولی نود درصد زنها دوست ندارند و حرفشو تموم کرد و مشغول سیگار کشیدن و آبجو خوردن و تلویزیون نگاه کردن شد سیگارش که تموم شد شیشه آبجو رو گذاشت کنار و اومد رو تخت تلویزیون رو خاموش کرد پشتشو بمن کرد دراز کشید من هم ناچارا دراز کشیدم پس از یک مکث طولانی گفت فرید جان یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی گفتم چی مادر گفت تو درباره من چی فکر میکنی گفتم یعنی چی مادر گفت منظورم اینه که نظرت درباره من چیه گفتم وا مادر تو بهترین مامانه دنیا هستی مگه غیر اینه من عاشق تو هستم که مادر گفت آخه من همیشه فکر میکنم از اینکه با تو اینقدر صمیمی و راحتم و پیشت راحت میگردم و خیلی از مسایل سکسی رو راحت باهات در میان میگذارم و در ضمن با دکتر فرهادی دوستی میکنم تو ناراحتی ؟من ناخوداگاه رفتم سمت مادر دستمو انداختم رو شکمش و از پشت بقلش کردم گفتم مادر این چه حرفیه تو زندگی خودتو داری تو تازه چهل و پنج سالته چرا باید تنها باشی اگه تو خوشحال باشی منم خوشحالم در ضمن من خیلی خوشم میاد که تو با من اینقدر راحتی و هرچی میخوای میپوشی در ضمن بنظر من هرکی هیکل خوشگلی مثل تو داشته باشه باید هم لباسهای باز بپوشه و بد صورتشو بوسیدم مادر دوباره برگشت سمت من منو از قبل محکمتر بقل کرد گفت فرید جان قربونت برم که اینقدر روشنفکری و منو درک میکنی وچند بار صورتمو بوسید و در همون حالت بقل کرده چشماشو بست دیگه من کاملا به مادر چسبیده بودم سینهاشو حس میکردم گرمای پاهاشو و نرمی شکمشو که مماس به کیرم قرار داشت.احساس کردم که آبجو کاملا رو مادر تاثیر گذاشته گفتم مادر چرا فکر میکردی من ناراحت میشم گفت آخه تو هیچوقت در مورد دوستم سوال نمیکنی خودتو همیشه کنار میکشی از همه چی خجالت میکشی منم فکر کردم تو ناراحتی گفتم نه مادر بخدا من باهات راحتم خجالت نمیکشم تو هرجور دوست داری رفتار کن من راحتم و دوباره محکمتر بقلش کردم که اینبار کیرم کاملا رو شکم و شورتش نشست بد موهاشو دست کشیدم گفتم مگه میشه ادم مادر به این خوشگلی و خوش هیکلی داشته باشه و ناراحت باشه که مادر گفت من کجا خوش هیکلم گفتم یعنی نیستی هیچ ایرادی نداری بخدا همه چیزت میزونه پاهای خوشگلی داری چاق نیستی سینه هات که قشنگه بد با خنده گفتم بقیه جاهاتو ندیدم که تعریف کنم مادر که خوشش اومده بود گفت شیطون خوب همه جامو برانداز کردی احتمالا فقط اصل کاریمو ندیدی خجالت نکش بگو اونم نشون بدم من که دیگه کاملا پر رو شده بودم گفتم اونو دیدم ولی خوب ندیدم مادر خندید گفت میخواستی توجه کنی خوب ببینی ایندفعه هواستو جمع کن ببینی بد دوباره پشتشو کرد بهم ولی فاصله نگرفت و گفت بگیر بخواب چون کم کم حرفها بجاهای باریک میکشه من حرفی نزدم و کماکان فاصله نزدیکمو با مادر حفظ کردم ولی دیدن کون قمبل شده مادرم وکیر شق شدم نمیذاشت بخوابم از طرفی دلم میخواست دوباره بقلش کنم و بچسبم بهش ولی ترس مانع میشد تنها کاری که میکردم تکون میخوردم و پاهامو به پاهای مادر میمالیدم تو این حین مادر هم که معلوم بود نخوابیده یه تکونی خورد و ناگهان کونش چسبید به کیرم یه لحضه نفسم بند اومد و هیچ حرکتی نکردم چند ثانیه ای گذشت و من خودمو از مادر جدا کردم و دوباره چسبیدم به کونش مادر با صدای خیلی آرومی گفت فرید نمیخوابی گفتم خوابم نمیاد مامان. که مادر گفت خوب خودتو راحت کن بخواب و با دستش لباس خوابشو کشید بالاتر و کونشو که کاملا لخت بود و نصف شورتش لایه کونش بود کرد طرف من و خودشو بخواب زد من رفتم تو فکر که مادر منظورش از خودتو راحت کن چیه ،یعنی چیکار باید بکنم کیرمو بمالم به کونش تا ارضا بشم یا جلق بزنم تو این فکرها بودم که ناخوداگاه کیرمو دوباره مالیدم به مادر و دیدم مادر یه مقدار خودشو کشید عقب فهمیدم نمیخواد بهش بچسبم از اینرو کیرمو آروم از شرتم در آوردم و پشت مادر شروع به جلق زدن کردم کم کم دستام عرق کرد و صدای جلق زدنم به گوش میرسید مادر هم آروم تکون میخورد و حس کردم که یه دستش لای پاهاشه دیگه من و مادر هر دو داشتیم خود ارضایی میکردیم نمیدونم چقدر طول کشید ولی آبم اومد و ریخت رو شکمم مادر حرکتی نمیکرد من آروم بلند شدم رفتم از رو میز دستمال کاغذی برداشتم و خودمو تمیز میکردم که مادر برگشت و با چشمهای خواب آلود منو نگاه کرد من یه لحضه خیلی خجالت کشیدم آروم گفتم مادر ببخش که مادر گفت عزیزم اشکال نداره واسه هرکسی اتفاق میوفته واسه منم زیاد اتفاق افتاده برو خودتو بشور من سریع رفتم حمام خودمو شستم بیرون اومدم و مادر پشت سر من رفت حمام خیلی سریع یه شورت پوشیدم دراز کشیدم مادر برگشت و تو تاریکی یه شورت برداشت پوشید و بدون اینکه کلمه ای ردو بدل بشه خوابیدیم .روز بد آخرین روز بود و شبش میبایست میرفتیم فرودگاه وقتی بیدار شدیم مادر لباس پوشید و هیچ حرفی بین ما ردوبدل نشد رفتیم صبحونه خوردیم موقع صبحونه من سعی میکردم چشمم تو چشم مادر نیفته نمیدونم حس خیلی عجیبی داشتم از یک طرف خوشحال بودم که بقل مادر ارضا شده بودم و از طرف دیگه حس بدی پیدا کرده بودم ولی رفتار مادر هیچ فرقی نکرده بود خلاصه اون روز گذشت و ما برگشتیم تهران.دو روز از دوبی برگشتن ما میگذشت که عسل از شیراز برگشت و گفت چهار روز دیگه پرواز داره ، از اونجا که خونشو پس داده بود بهش پیشنهاد کردم پیش ما بمونه مادر هم حرفی نزد من تو اون چهار روز نزدیک به ده بار با عسل سکس داشتم و بعبارتی کاملا خودمو تخلیه کردم ولی با یک چشم بهم زدن اون چهار روز تموم شد و عسل برای همیشه رفت چند روزی دلم گرفته بود و اکثرا از خونه بیرون نمیومدم با مادر هم کمتر حرف میزدم و بعبارتی نمیخواستم حرف بزنم چون هر وقت مامانو میدیدم خجالت میکشیدم خلاصه روزها سپری شد و شهریور ماه رسید و نتایج کنکور اومد و من برخلاف اونکه فکر میکردم دانشگاه تهران قبول میشم نشدم و دانشگاه آزاد اصفهان قبول شدم. دو روزی تو فکر این بودم که برم یا دوباره یکسال درس بخونم تا اینکه ظهرروز سوم مادرم زنگ زد گفت فرید امشب زود بیا بابات میاد که باهات در مورد دانشگاه صحبت کنه ،اونشب پدرم اومد و بدون مقدمه گفت که با مادرم صحبت کرده و تصمیم گرفتند که منو واسه ادامه تحصیل بفرستندخارج چون دانشگاه آزاد فایده ای نداره و بهتره واسه درس خوندن به انگلیس برم من که شوکه شده بودم و اصلا انتظار این موضوع را نداشتم شروع به اعتراض کردم ولی هم مادر و هم پدرم اصرار کردند که باید بروم. چند روزی گذشت و پدرم پیگیر کارهام شد و زودتر از آنکه انتظار داشتم کارهام ردیف شد و پدرم خبر داد که بلیت خریده ومیبایست تا یک هفته بهمراهش به لندن بروم. اونروز دلم خیلی گرفته بود رفتم کافی شاپ و زود برگشتم خونه از قضا مادر هم زود اومده بود و تو آشپزخونه بود سلام کردم رفتم اتاقم دراز کشیدم و هدفون گذاشتم تو گوشم و تو عالم خودم غرق شدم .نمیدونم چقدر گذشت که در اتاقم باز شد و تو تاریکی مامانو دیدم هدفون رو برداشتم مادر گفت چیکار میکنی هرچی صدات میکنم جواب نمیدی بیا شام بخور گفتم اشتها ندارم .مامان اومد رو تخت کنارم نشست و دستشو کشید رو سرم وشروع به حرف زدن کرد و از رفتن من و از مزایای تحصیل در انگلیس گفت و اینکه چقدر میتونه تو زندگیم موثر باشه من که حوصله نداشتم فقط گوش میکردم مادر حرفاشو زد گفت پاشو عزیزم این چند روزی که هستی با من قهر نباش بد صورتمو بوسید و دستمو گرفت برد طرف آشپزخونه .نزدیک به یک ماه از برگشتن ما از دوبی و جریان اونشب در هتل میگذشت و منو مادر تو این مدت بیش از چند کلمه صحبت نکرده بودیم .مامان خیلی سر حال بود و کلی شوخی کرد و بهم گفت از دستم ناراحتی من که دیدم مادر قضیه اون شبو اصلا بروش نمیاره گفتم مادر اصلا خودم هم فکر میکنم برم بهتره جون هم تو میتونی بزندگیت برسی و هم واسه من خوبه ،مامان گفت مگه تا حالا مزاحمم بودی گفتم نه ولی اگر من نباشم میتونی بری با دوستت زندگی کنی که مادر گفت اصلا ربطی به اون نداره من اگه بخوام همین الان هم میتونم برم باهاش زندگب کنم ولی از زندگیم راضیم و کارمو دوست دارم و با فرهادی (دوستش) هم رابطه معمولی دارم . گفتم پس حالا من که برم تو تنهایی چیکار میکنی گفت نگران نباش من که بیشتر وقتم تو مطبه بدشم دوستام هستن نگران نباش .شام خوردیم یه یک ساعتی تلویزیون نگاه کردیم و مادر پاشد که بره بخوابه موقع رفتن گفت فرید چند روزیه میخوام یه چیز ازت بپرسم فرصت نشده گفتم چی مامان؟ گفت متوجه شدم از روزی که از دوبی برگشتیم خودتو از من پنهان میکنی نکنه بابت اونشب باشه گفتم راستش آره مادر فکر میکنم زیاده روی کردم مادر دوباره نشست کنارم دستشو گذاشت رو سرم و موهامو نوازش کرد گفت عزیزم تو که کاری نکردی خوب شرایط طوری بود که بهت فشار اومد و میبایست اینکارو میکردی و من خودم بهت گفتم اینکارو بکن .همه چه خانم چه مرد تو اون شرایط همون کارو میکردن واسه من هم تو این سالها که طلاق گرفتم خیلی پیش اومده و یه امر طبیعیه .مامان این حرفو زد و حس کردم خودش خجالت کشید ولی سریع خودشو جمع کرد و منو بوسید رفت اتاقش .دو سه روزی بد اونشب من مشغول کارهام شدم ،خریدهامو کردم و تنها سه روز موند به رفتنم اون روزمامانم گفته بود میره مهمونی دیر میاد از اینرو من با یکی از دوستام رفتم کافی شاپ و نزدیکهای دوازده شب برگشتم خونه مادر هنوز نیومده بود دوش گرفتم و نشستم پای تلویزیون و مشغول تماشای فوتبال شدم ساعت حدود یک ونیم بود که مادر اومد وقتی وارد شد از طرز راه رفتنش فهمیدم مشروب خورده مانتوشو در آورد و اومد رو مبل بقلم نشست گفت مشروب زیاد خوردم سرم گیج میره برم دوش بگیرم و بلند شد رفت اتاقش و بد هم حمام . مدتی گذشت صدام کرد فرید جان حولمو بیار من هم رفتم از اتاقش حولشو برداشتم در حمامو باز کردم که مادر لخت اومد جلوی در و حولشو گرفت رفت اتاقش من برگشتم تو حال که مادر گفت فرید خریدهاتو کردی و من دوباره برگشتم اتاق خوابش دیدم مادر یه لباس خواب مشکی توری خیلی کوتاه پوشیده و نشسته جلوی اینه صورتشو پاک میکنه گفتم تقریبا همه کارهامو کردم فقط مونده یه لب تاب بخرم که مادر گفت چراغو خاموش کن بیا پیشم دراز بکش ببینم چیکارا کردی من هم چراغو خاموش کردم رفتم رو تخت و مادر هم اومد پیش من دراز کشید یه ده دقیقه ای در مورد کارهام صحبت کردیم و من خواستم برم اتاقم که مادر گفت نمیخوای این دو سه روز آخر پیش مامانت بخوابی من که از خدام بود گفتم باشه برم دستشویی میام و بلند شدم که برم مادر گفت فرید یه سیگار هم واسه من بیار من رفتم دستشویی برگشتم و یه سیگار روشن کردم دادم به مادر که برداشت رفت پنجره رو باز کرد و ایستاد کنار پنجره من شلوارکمو در آوردم و یه سیگار هم روشن کردم رفتم کنارش با اینکه چراغ اتاق خاموش بود ولی کون مادر و سینه هاش کاملا معلوم بود پیش خودم فکر کردم خدا اونشب بداد من برسه چطور میتونم خودمو کنترل کنم مادر خم شد بود و سیگار میکشید ونصف سینه هاش از لباس خواب بیرون افتاده بود گفتم مادر این لباس خوابت جدیده گفت نه داشتم نمیپوشیدم قشنگه گفتم آره خیلی سیگارمون تموم شد برگشتیم رو تخت دراز کشیدیم مادر نزدیکم شد بقلم کرد گفت ای عزیزم سه روز دیگه میری دلم برات تنگ میشه بزار بقلت کنم و صورتمو بوسید و یه مقدار هیکلشو کشید رو من طوری که سینه هاش رو سینه های من و پاهاش رو پاهای من مادر تنش خیلی گرم بود و بوی مشروب هم از دهنش میومد بقلم کرد گفت چقدر تنت سرده گفتم مادر تو مشروب خوردی گرمی گفت آره خیلی خوردم هنوزم سرم گیج میره و بد دوباره محکم بقلم کرد گفت تو دلت برام تنگ نمیشه گفتم چرا مادر گفت اوایل شاید تنگ بشه بد میری یه عالمه دوست دختر پیدا میکنی منو فراموش میکنی گفتم این چه حرفیه و خودمو یه تکونی دادم و به مادر مسلط شدم از کمرش گرفتم یه مقدار کشیدمش رو خودم گفتم مادر چرا باید فراموشت کنم مادر با بیحالی گفت چرا فراموش میکنی، من صورت مامانو بوسیدم گفتم مگه میتونم فراموشت کنم و مادر یه مقدار جابجا شد که دستم از کمرش افتاد رو کونش من هم دستمو کنار نکشیدم و آروم مالیدم رو کونش گفتم مادر امشب خیلی خوشگل شدی گفت من همیشه خوشگلم من که دیدم مادر اعتراضی نمیکنه بیشتر کشیدم طرفم و اینبار کاملا کیرمو چسبیدم به پاهاش حس کردم سینم گرم شده که دیدم یکی از سینه های مادر بیرون زده و چسبیده بمن تو همون وضعیت آروم کون و پاهای مامانو میمالیدم و الکی قربون صدقش میرفتم چند باری با شرت کیرمو به پاهای مادر کشیدم که باز اعتراضی نکرد مادر هم دستشو گذاشته بود رو کمرم و هر از چند گاهی بقلهامو میمالید و تو یکی از این مالیدنها دستشو گذاشت رو شرتم و کم کم پایین آورد و آروم گذاشت رو کیرم نفسم بند اومد با صدای خیلی آرومی گفت بازم که اینو بلند کردی و و محکمتر کیرمو از رو شرت گرفت دستش گفتم مادر میخوای برم اتاقم گفت نه بمون بازم که قاطی کردی نگفتم مگه با من راحت باش من حرفی نزدم و من دوباره دستمو بردم رو کونش مادر دستشو از رو شرتم برداشت گذاشت رو سینش دیگه کاملا سینش من هم دستمو گذاشتم رو دست مادر که مادر دستشو کشید کنار و سینه مادر اومد تو دستم دیگه من سینه مامانو میمالیدم و لذت میبردم دوباره مادر دستشو گذاشت رو شرتم و آروم کرد داخل و کیرمو گرفت وبا صدای تحریک آمیزی گفت این چقدر کلفته دخترها حق دارن نمیذارن بکنی تو کونشون من که دیدم مادر دیگه اختیارش دستش نیست و حشری شده دستمو بردم گذاشتم رو کسش که مادر گفت چیکار میکنی من که هول شدم گفتم هیچی میخواستم درش بیارم که گفت فرید جان نههههه نمیشه گفتم من که نمیخوام کاری بکنم مادر که گفت دستشویی دارم بزار برم بلند شد و رفت دستشویی من از کاری که کرده بودم پشیمون شدم و بخودم فش دادم که نباید زیاده روی میکردم چون حدا اقل مثل اونشب میتونستم جلق بزنم مادر برگشت نشست رو تخت و لباس خوابشو در اورد و دیدم شرتشو کنده زبونم بند اومد که مادر دراز کشید و گفت مگه نمیخواستی در بیاری بیا من در آوردم بیا ببین و به بقل دراز کشید و دستشو به آرومی کشید رو کسش و منو نگاه کرد گفت خوبه گفتم مادر خیلی قشنگه نزدیکتر شدم دستمو گذاشتم رو کسش و آروم مالیدم بدن مادر یه لرزه ای کرد مامانو بقل کردم کیرمو با دست گذاشتم رو کسش که مادر گفت عزیزم اینکارو نکن من خودم خیلی شهوتیم یکاری نکن نتونم جلوی خودمو بگیرم بد یه عمر پشیمون بشم بزار این رابطه تا همین حد بمونه بزار برات بمالم راحت بشی و اینو گفت و خودشو از من جدا کرد نیم خیز شد با کونش نشست رو پاهام مماس به تخمام و پاهاشو به دو طرف بدنم باز کرد طوری که کسش چند سانتی کیرم قرار گرفت کیرمو با دستش گرفت وشروع کرد مالیدن من مامانو میدیدم که رو من نشسته سینه های قشنگش آویزون شده و واسم جلق میزنه کم کم چشماشو بست و با یه دستش جلق میزد و با دست دیگش کسشو میمالید نمیدونم زمانو نمیتونستم تشخیص بدم و در اوج لذت بودم که ارضا شدم و آبم ریخت تو دستش، مادر یه مقدار خودشو کشید جلو و کیرمو مالید و انگشت کرد به چاک کسش و با دست دیگش که آغشته به آب کیرم بود سینه هاشو میمالید تا اینکه دوباره بدنش لرزید و ارضا شد . مادر چند ثانیه ای چشماشو بسته نگه داشت و بد آروم خوابید رو من یه بوس کوچیک از لبم کرد و گفت عزیزم راحت شدی گفتم مرسی مادر اذیتت کردم گفت نه عزیزم بگیر بخواب و خودشو از روم کنار کشید و پشت کرد بمن خوابید بقدری خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برده صبح که بیدار شدم مادر رفته بود و شب هم که برگشت هیچ حرفی بین ما از شب قبل زده نشد و انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده دو روز بد هم سپری شد و من با دلتنگی از مادر خداحافظی کردم و با پدرم بسوی لندن پرواز کردیم . این داستان ادامه دارد………. نوشته فرید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *