سلام من اسمم سیاوشه (مستعار) و الان ۲۵ سالمه این خاطره واسه ۴ سال پیشه و چون صدها بار توی ذهنم مرورش کردم ، هنوز با جزئیات کامل توی ذهنم مونده .من یه دایی دارم که ۲ سال از خودم بزرگتره و خیلی با هم رفیق هستیم و هر روز تقریبا با همدیگه بودیم و شبا میرفتیم خونه ی پدربزرگم چون داییم با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی میکنه .خونه پدربزرگم یه حال بزرگ داشت و یه اطاق خواب که اطاق داییم بود و تلویزیون مجزا داشت و ما معمولا شبها اونجا یا فیلم میدیدیم یا فوتبال . یه شب طبق معمول که رفتیم خونه دیدم الهام دختر خاله ام که حدودا ۴ _ ۵ سال از من بزرگتره و اون موقع مجرد هم بود ، اونجا تشریف داشت و چون مادربزرگم یه مقدار حالش خوب نبود و تنهایی اذیت میشد بره حموم ، الهام اومده بود که مادربزرگمو ببره حموم و شب رو هم همونجا بمونه و فردا از همونجا بره دانشگاه .الهام یه دختر تقریبا تپل بود با یه هیکل پر و پاهای خوش فرم و سینه های حدودا ۷۰ که اون شب یه پیرهن مردونه از پیرهن های دایی با یه شلوار گشاد از اینا که جنس خیلی لختی(نرم ) دارن پوشیده بود و موهای مشکی و بلندش رو باز کرده بود و انداخته بود روی شونه هاش و پشت کمرش وقتی من و داییم وارد خونه شدیم ، الهام توی حیاط مشغول پهن کردن لباسای خودش و مادربزرگ روی بند بود و بعد از سلام کردن به ما گفت آروم برید داخل که مادر جون و آقا جون تازه خوابیدن . ما هم رفتیم اطاق دایی و لباس راحتی پوشیدیم و دست و صورتمون رو شستیم که الهام سفره رو آورد داخل اطاق و پهن کرد و بعدشم غذا رو آورد و سه تایی نشستیم شام خوردیم و بعدشم یه کم گفتیم و خندیدیم و نشستیم که فیلم ببینیم . من و دایی روبروی تلویزیون دراز کشیدیم و الهام هم بالای سر ما دراز کشید یه جوری که بالا تنه اش بالای سر دایی بود و پایین تنه اش بالای سر من . هرکدوم مون یه پتوی سبک روی خودمون کشیده بودیم و توی تاریکی که فقط نور تی وی مانعش بود ، مشغول تماشای فیلم بودیم . داییم که ده پونزده دقیقه نگذشته بود خوابش گرفت و منم ظرف تخمه ای که بین من و دایی بود رو برداشتم و خودمو کشیدم بالاتر که نزدیکتر بشم به الهام و ظرف رو گذاشتم بین من و الهام و تخمه شکنان فیلم رو به انتها رسوندیم و من تی وی رو با کنترل خاموش کردم و همونجا پتوم رو کشیدم روی خودم و به الهام شب بخیر گفتم و الهام هم همین کار رو کرد و خوابیدیم . حدودا ۵ دقیقه گذشته بود که من حس کردم تشنه هستم و پاشدم رفتم پارچ آب رو از تو یخچال آوردم . وقتی اومدم توی اطاق با وجود نور ضعیفی که از پنجره اطاق به داخل تابیده بود تونستم الهام رو پتو رو هم به خاطر گرمای هوا کنار زده بود ببینم . همونجوری بالای سر ما به پهلوی چپ دراز کشیده بود و پشتش سمت ما بود پای راستشو از زانو خم کرده بود و به سمت شکمش جمع کرده بود . چون جنس شلوارش خیلی لخت بود ، قشنگ میشد فرم پاهای خوشگلشو دید و همین صحنه غوغایی توی دل من بپا کرد . دراز کشیدم ولی مغزم انگار ولکن ماجرا نبود و خلاصه مجبورم کرد از حالت درازکش به حالت نشسته تغییر حالت بدم و محو تماشای پاهای الهام شم . هر لحظه آتیشم تند تر میشد و دیگه به دیدن قانع نبودم و باید لمس کردن رو هم امتحان میکردم ولی از اونجایی که مدت زیادی از خوابیدنش نگذشته بود ، ممکن بود با لمس کردنش باعث بشم بیدار شه و آبرو ریزی بشه .به هر سختی که بود تقریبا سی چهل دقیقه رو فقط با دیدن سپری کردم و بعدش خیلی آروم خودمو کشیدم بالاتر و دستمو رسوندم به پشت رونش و توی همون حالتی که قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد از استرس ، خیلی آروم کف دستمو گذاشتم پشت رونش و همونجوری ثابت نگهش داشتم . حس شهوت و اضطراب و ترس باهم قاطی شده بود و حال عجیبی بهم دست داده بودبه خودم جرات دادم و یه ذره دستمو فشار دادم . نرمی پشت رونش رو قشنگ حس میکردم و چون شلوارش خیلی لخت بود انگار چیزی پاش نبود و این بدتر حریصم میکرد . یکم با پشت رونش بازی کردم و تصمیم گرفتم از زیر شلوار پاهاشو لمس کنم . خودمو کشیدم اونطرف تر و نزدیک مچ پاش شدم . دستمو بردم و مچ پاش رو گرفتم ولی خیلی با احتیاط . آروم آروم دستمو از زیر شلوارش بردم بالاتر سمت ساق پاش . موهای پاهاش رو تازه زده بود و به زبری خیلی ملایم داشت که حشری ترم میکرد . چون شلوارش خیلی نرم بود ، راحت میشد به سمت بالاتر حرکت کرد . دستمو رسوندم به پشت زانوش و نرمی پاش داشت هر لحظه روانی ترم می کرد . سعی داشتم دستمو برسونم به پشت رونش که یهو یه تکون خورد و دمر شد . دست منم همونجوری توی شلوارش گیر افتاده بود . قلبم داشت میومد تو دهنم ولی خوشبختانه بخیر گذشت .حالا دمر دراز کشیده بود و پاهاشم از هم فاصله داشت و دست کن کماکان زیر شلوارش بود . دستمو بیرون کشیدم و چند لحظه ای منتظر موندم . یه نگاه به داییم کردم دیدم خوابه خوابه باسن برجسته الهام که توی حالت دمر داشت خودنمایی میکرد و خط شورتش که زیر نور کم اطاق هم معلوم بود ، هوش از سرم میپروند . رفتم دراز کشیدم پایین پاهاش و آروم آروم خودمو کشوندم بالاتر . حالا من دراز کشیده بودم بین پاهاش و سرم تقریبا با زانوهاش رسیده بود . خیلی حشری بودم و به عواقب کارم فکر نمیکردم و این کیرم بود که کنترل کامل حرکاتمو بدست گرفته بود . دوباره دستم رو رد کردم زیر شلوارش و پشت رونش رو لمس کردم . وااای که چقدر نرم بود . کیرم داشت شلوارمو جر میداد . جراتم بیشتر شده بود و دستم بردم بالاتر و رسوندم به قاچ کونش که یکمش از زیر شورت زده بود بیرون . انگار روی ابرا بودم . الهام اصلا حرکتی نمیکرد و گاهی وقتا با خودم میگفتم نکنه بیداره . بدجوری به سرم زده بود کون گنده شو ببینم . دستمو بیرون کشیدم و پاشدم نشستم وسط پاهاش . از دو طرف کش شلوارشو گرفتم و سعی کردم درش بیارم . به سختی موفق شدم و شلوارش رو تا پایین لمبرهای کونش دادم پایین . یه شورت مشکی تنگ پاش بود و بدجوری به رنگ سفید کونش میومد . یه تیکه از هر قاچ کونش از زیر شورت زده بود بیرون و داشت با زبون بی زبونی میگفت منو بخور . دیگه تقریبا مطمئن بودم که الهام بیداره و همین باعث شد بدون استرس کارمو بکنم . شلوارک و شورت خودمو درآوردم و فقط یه رکابی تنم بود . شلوار الهام رو هم تا مچ پاش پایین کشیدم . باورم نمیشد پاهای الهام اینجوری لخت روبروم بود و داشت بهم چشمک میزد . خم شدم روی مچ پاش و شروع کردم با لبام پاهاش رو به طرف بالا خوردم و رسیدم به شورتش . دوباره برگشتم و اون یکی پاش رو هم با لبام نوازش کردم . حالا نوبت لمبرهای کونش بود . شورتش رو آروم دادم پایین و کون گنده اش رو از قفس آزاد کردم . چون قسمت بالای پاهاش بهم چسبیده بود کسش رو نمیشد دید . خم شدم روی کونش و حالا نخور کی بخور . چون تازه حموم کرده بود بدنش طعم معرکه ای داشت . زبونم رو میکشیدم روی لمبرهای کونش و الهام هم با نفس های ریزی که کم کم داشت فرکانسش میرفت بالاتر ، داشت لذت میبرد . دو طرف کونش رو از هم باز کردم و دماغمو گذاشتم روی سوراخش که یکم خودشو جمع کرد و بلافاصله دوباره شل شد . لامصب یه بوی عجیبی میداد که آمپرم رو میچسبوند روی هزار . دستامو انداختم بین رون هاش و با یکم فشار پاهاش رو کامل از هم باز کردم . حالا دیگه کس خیس و بدون موی الهام رو هم میتونستم ببینم . دستمو گذاشتم روی کسش که یه لحظه لرزید و پاهاشو دوباره بهم چسبوند و دستم گیر کرد . وای که چقددددر داغ بود . دوباره پاهاشو از هم باز کردم . وسوسه شده بودم کسش رو بخورم ولی خیس بود و دلم نمیومد . دستمو دراز کردم و شورت خودمو که پایین پاهام افتاده بود آوردم و کشیدم روی کسش و یکم خشکش کردم . خیالم از داییم راحت بود و میدونستم خوابش سنگینه و وقتی میخوابه تا فردا ظهر خوابه . سرمو بردم سمت کس دختر خاله ام با لبام پره های کوسش رو گرفتم و آروم آروم نوک زبونم رو هم به کسش رسوندم و شروع کردم به خوردن . الهام صورتشو توی بالش فرو کرده بود و داشت حسابی لذت میبرد چون لرزش های تنش گواه این ماجرا بودن . من داشتم کسش رو لیس میزدم و لمبرهای کونشو با دستام فشار میدادم . طعمش بد نبود و قابل تحمل بود . بعد از چند دقیقه دست از خوردن کشیدم و پاشدم و پاهاشو بهم چسبیدم و کیرمو که به بزرگترین سایز خودش رسیده بود گذاشتم وسط قاچ های کونش و دراز کشیدم روش . حس کردم آبم داره میاد . یکم خودمو عقب جلو کردم و آبمو با پایان فشار لای کونش خالی کردم . چند ثانیه همونجور بی حس دراز کشیدمو و بعدش پاشدم با شورتم لای کونشو تمیز کردم . میخواستم شلوارش رو بکشم بالا که یهو با خودم گفتم الهام هنوز ارضا نشده و اینجوری ضد حال میخوره و دیگه بهم حال نمیده . واسه همین دوباره پاهاشو از هم باز کردم و شروع کردم به مالیدن کوسش . لپ بیرونی کوسش رو بین انگشتام گرفتم و دورانی میمالوندم . اینقدر کوسش رو مالوندم که یهو خودش رو جمع کرد و بدنش لرزید و ارضا شد . شلوار و شورتش رو کشیدم بالا و خودمم شلوارکمو پوشیدم و شورتمو که حسابی کثیف شده بود دستم گرفتم و رفتم دستشویی و بعدش برگشتم و سر جام دراز کشیدم . الهام هم یکی دو دقیقه بعد پاشد رفت دستشویی و من که خیلی خسته بودم قبل از برگشتنش خوابم گرفت . فردا نزدیکای ظهر بیدار شدم که دیدم الهام رفته و از اون به بعد هم دیگه همچین موقعیتی گیرم نیومد و الهام هم ازدواج کرد . امیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته سیاوش
0 views
Date: March 6, 2019