سال 1380 بود که برای یک ماموریت یکساله به یکی از شهر های بزرگ جنوب رفتم آن زمان 26 سال داشتم ومجرد بودم در تهران زیر نفوذ یک خانواده به شدت مذهبی بسیار محدود بودم حسابی کف کرده بودم وفقط در مسافرتهای که برای شرکت در این دوسالی که استخدام شده بودم وبه دبی میرفتم طعم شیرین سکس ودختران زیبا را چشیده بودم من خودم را می شناختم که نمی توانم عمری را با یک خانم بگذرانم به همین خاطر علارغم حشر زیاد تن به ازدواج ندادم ووقتی این ماموریت پیشنهاد شد وکسی به خاطر گرمای جنوب حاضر به قبول آن نبود من با خوشحالی قبول کردم و رفتم.خلاصه بعد ازرسیدن به محل شهر اول در هتلی اقامت کردم وسپس به دنبال خانه ای برای اجاره گشتم در زمانی که دنبال خانه میگشتم با چند شماره که یکی از همکارانم که قبلا در همین شهر ساکن بود به من داده بود تماس گرفتم وبا خانمی به نام سحر آشنا شدم سحر به من کمک کرد در محله ای که ساکنانش کاری به کار من نداشتند خانه ای خوب بگیرم . چند شبی را هم با من سپری کرد او بسیار حرفه ای بود انگار که مغز مرا بخواند اتماتیک هر کاری را در زمان خودش انجام میداد.بعد از چند روز به او گفتم به خاطر موقعیتم در شرکت نباید هیچ ریسکی بکنم واز او خواستم تا به عقدموقت من در اید ولی او خندید و نپذیرفت با اینکه بسیار به سکس با او معتاد شده بودم ومیدانستم تا آخر عمر دلم برای آن رانهای سفید و کون کوشتالو تنگ خواهد شد از او خواستم کسی راکه شرط ازدواج موقت مرا قبول دارد برایم پیدا کند واوهم پذیرفت وبه قولش عمل کرد بعد از چند روز با خانمی که بیوه صاحب دو فرزند بود از طریق سحر آشنا شدم وخیلی زود شرایط هم را قبول کرده به محضر رفتیم. او حدود 37 یا 38 ساله بود در یک آژانس کار یابی کار میکرد بدنی توپر داشت البطه کمی شکم وپهلوداشت که بیشتر از اینکه توی زوق بزند بر لوندی او افزوده بود رنگ پوستش سبزه وسینه های جم وجور داشت که باکمی تلاش میشد در دهان جای داد لبانش درشت وباب مکیدن بود ولی بارزترین مشخصه اش عطش سیری ناپذیرش برای دادن بود که به قول خودش از ده سالگی تا حالا نتوانسته بود یک دل سیر کس بدهد واز شوهرش هم که همیشه بیمار بوده نسیب چندانی نبرده بود و رابطه ای هم به خاطر مسائلی که در شهرستانها وجودارد نتوانسته بود با کسی بر قرار کند لابد بعد شنیدن این تفاسیر فکر میکند چه شبهایی را که من با نگذرانده ام وتوی دلتان میگویید کوفتد بشه. ولی نه من دل خوشی از این رابطه نداشتم. او به بخاطر بچه هایش شبها پهلوی من نمی ماند وهمیشه عجله داشت که برود وبه نیازهای من خیلی توجه نداشت هروقت میخواست می آمد هرکاری که خودش میخواست انجام میداد وخیلی سریع میرفت مثلا تلفنی قرار ساعت 5 بعد از ظهر را مگذاشت ولی من کف کرده را تا ساعت 6 منتظر نگه میداشت تازه وقتی می آمد میگفت بچه ها اسیرم کردند فوری بدون هیچ مقدمه ای با دستی آغشته و وازلین سه سوته کیر مرا راست میکرد یک کاندم سرش میکشید می خوابید و لای پاهاش رو باز میکرد میگفت بکن تا از حال برم و کاری نداشت من کی آبم میاد یا ینکه کی خسته میشوم یا چی دلم می خوات بعد از 15 تا بیست دقیقه که دیگه به قول خودش سوت پایان وقت اضافه زده میشد فوری لباس میپوشد و میرفت.ولی من سکس پر از هیجان همراه با انواع واقسام خوردن و کردن میخواستم سکسی که مقدماتش چند ساعت طول بکشد واز سر شب تا نیمه های شب ادامه داشته باشد و بعد از آن تازه اول نازونوازش باشد سکسی که به غیر کس کون و ران و دهان هم از آن سهمی ببرند.بعد از یکماه که هفته ای دو یاسه بار این برنامه اتفاق افتاد طاقتم تاق شد وبهش گفتم که این جوری نمیشه و باید صیغه نامه را فسق کنیم مریم باورش نمیشد و می گفت این شرایط برای او ایده آل است ونمیتواند از این نوع کس دادن بگذرد و بخاطر شرایط اجتماعی شهرستان و بچه هایش نمی تواند وقت بیشتری برای من بگذارد ولی پیشنهادی خوب به من داد که اگر کسی رابیابد که پایان شرایط من راداشته باشد من هم در عوض هروقت او نیاز داشت از بذل کیر به او دریغ نکنم صیغه نامه را تا زمانی که در آن شهر هستم تمدید نمایم که من هم با خوشحالی پذیرفتم.ادامه…
0 views
Date: November 25, 2018