ماموریت جنوب (4)

0 views
0%

قسمت قبل…متوجه نشدم کی خوابم برد صبح بود که بیدار شدم وجون دیرم شده بود سلیمه رو از خواب بیدار نکردم وبه سر کار رفتم از مریم خواستم خانمی رو که قبلا برای کار های خونه میفرستاد بفرسته چون فکر نمیکردم این دختر کار تو خونه رو بلد باشه که معلوم شد درست فکر میکردن و یک هفته طول کشید تا سلیمه پایان وکمال کار کردن توی خونه رو به خوبی یاد بگیره .یک هفته ای گذشت ودخترک از اون حالت افسردگی بیرون نیومد غذا هم بلد نبود درست کنه بردمش پیش روانپزشک ودکتر هم براش دارو نوشت و از من خواست روزهارو با کار ویا کلاس براش پر کنم منهم که احساسی مثل ترحم که با نوعی دوست داشتن قاطی شده بود نسبت به اون داشتم اون رو به کلاس آشپزی فرستادم و توی یک مدرسه راهنمایی بزرگسالان هم ثبت نامش کردم تا از اول راهنمائی شروع به تحصیل کنه . نتیجه معجزه آسا بود در عرض دو هفته از شروعش به درس وکلاس آشپزی قرصها رو قطع کرد استعدادش عالی بود . غذا هایی رو که استادش درس میداد خوب درست میکرد وهم تودرس عالی بود . من هم خودم رو حسابی بهش نزدیک کردم و زمانه زیادی رو برای او میگذاشتم وتو درس دادن بهش کمک میکردم ولی همچنان نه از سکس خبری بود نه حتی از یک بوس کوچولو وحسابی توی کف سلیمه بودم ولی به دستور پزشک که گفته بود هر پیشنهادی در این زمینه باید از سوی سلیمه باشد . منهم ابدا پیگیر سکس نبودم. وفقط خودم را با مریم تخلیه میکردم . ولی چیزی به سلیمه در باره رابطه سکس با مریم نگفته بودم واو هم نپرسید این خانوم وقت وبی وقت باشما چیکار داره ولی میدونستم متوجه جریان هست .یک ماهی گذشت سلیمه حسابی توی کار خونه راه افتاده بود وخوب هم درس میخواند تا اینکه اون شب رویایی از راه رسید غروب بود که با سلیمه از خونه بیرون رفتیم تا شام رو توی یک فست فود بخوریم بعد از شام به پیشنهاد من کمی راه رفتیم وهمون موقع بود که سلیمه خودش دست منو گرفت نمیتونم احساسم رو در اونموقع براتون بگم همینقدر بدونید که من روی زمین راه نمیرفتم . مردی نبود که توی خیابون به سلیمه خیره نشه موقع راه رفتن باسنش با هارمونی خاصی بالا وپایین میرفت موهاش از اطراف روسریش بیرون زده بود هیچکس نمیتونست این دوختر رو با یک ماه پیش مقایسه کنه از شمایل یک ولگرد خیابانی به صورت یک پری رویایی در اومده بود نرم حرف میزد کلامش تا عمق وجود آدم رخنه میکرد دستش رو با ریتم راه رفتنش هماهنگ کرده بود وروی دست من بالا و پایین میبرد نگاه ریز و نافذی داشت که آتش فشان شهوت رو بیدار میکرد صبری برای رسیدن به خونه برام نمونده بود سوار تاکسی که شدم برخلاف همیشه صندلی عقب کنار اونشستم وخواستم راننده تاکس سریع مارو به خونه برسونه توی راه چشم از چشمش برنداشتم برای یک لحظه هم دستامون از هم جدانشد.خلاصه به خونه رسیدم در رو باز کردم وتوی همون راه رو خودم رو توی رویا رها کردم اون هم محکم من رو در آغوش کشید تا اونجایی که میتونستم سطح تماس بدنم رو باهاش افزایش دادم بدنم در آتش بدنش میسوخت هرگز زنی به این گرمی رو در آغوش نگرفته بودم لبهاش روی لبهام حس یک تکه گوشت نبود چیزی غیر قابل وصف بود یک احساسی مثل خلسه چیزی غیر قابل شرح یک تحریک بینهایت. مثل سکس های قبل بدنم از دسته جادوییم فرمان نمیگرفت. حس شهوتم در نگاه سلیمه تمرکز پیدا کرده بود حاضر نبودم حتی برای سکس نگاهم از نگاهش جدا بشه موهاش مثل یک حجاب دوطرف صورتش رو گرفته بودن وازبین اونها نور به سختی خودش رو به جشن نگاه ما میرسوند. نمیدونم این نگاه وبوسه ها چقدر طول کشید یا دستهامون چندبار بین صورت، سر وکمر مون جا عوض کرد ولی وقتی به خودمون اومدیم که گلدان توی اتاق سلیمه با برخورد بدن من افتاد وشکست نفهمیده بودم کی وچرا به اتاق سلیمه رفتیم شماره بوسه ها از دستمون رفته بود اختیار دستم با خودم نبود با افتادن گلدان هرچند اختلالی در ادامه کار ما به وجود نیومد ولی ما از اون حال وهوا بییرون اومدیم و به سراغ اصل قضیه رفتیم.

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *