ماهیِ یونس توی دهن‌ام انگار زنده شد (۴)

0 views
0%

قسمت قبلحسام لحظه‌شماری می‌کنه که یونس رو ببینه. هزاربار به عکسی که از یونس گرفتم توی موبایل‌ام نگاه کرده و هر بار هم گفته «هزارماشالاه چه قد و قامتی چه بدنی همه‌چیزش خوب‌ه». من هم هر بار پر از حس غرور می‌شدم و به خودم می‌بالیدم. حسام عاشق یکی از همکاراش توی دانشگاه شده. طرف مجرد ه و این تنها نشونه‌ای‌ه که حسام دال بر همجنسگرابودن طرف داره. خب شاید هم راست بگه؛ دانشجوی دکترایی که سی رو رد کرده و وضع مالی و کاری‌اش هم خوب‌ه چرا نباید ازدواج کنه؟ هرچند حسام می‌گه تا حالا حرف از هیچ دختری نزده و عاشق مسافرت‌ه. تا حالا با هم کل ایران رو گشتن. اما محض رضای خدا توی این مسافرت‌ها هیچ‌بار نشده که حسام یه انگشت به این پدر بزنه. به حسام می‌گم «خب چه‌جوری باید بفهمه که تو دوست‌اش داری؟». می‌گه «می‌ترسم پنیک کنه». پنیک کنه یعنی رَم کنه. حسام خیلی ساده است، اما خل نیست. دل صافی داره. بعضی موقع‌ها به‌اش حسودی‌ام می‌شه. چون خودم اصلن آدم صاف و صادقی نیستم توی رابطه‌هام. با یونس همه‌چیز فرق می‌کنه؛ یونس هنوز هیچ بازی مسخره‌ای درنیورده و دلیلی نمی‌بینم که با سیاست باهاش برخورد کنم.یونس زنگ می‌زنه و به‌اش آدرس می‌دم. حسام حسابی هول شده و دم‌به‌دم به در نگاه می‌کنه که ببینه یونس می‌آد یا نه. می‌خندم و می‌گم «چه‌ات‌ه تو؟». «وا؟ هیچی. یه کم نروزم. خب معمولن اولین ملاقات استرس داره». حق با حسام‌ه. این رو لحاظ نکرده بودم. ولی خب مراسم خواستگاری که نیست که. «از طرف چه خبر؟». طرف، اسم‌اش مجتبی است. «مجتبی رفته شهرستان پیش خونواده‌اش. شنبه می‌آد». قهوه‌ام رو می‌خورم و می‌گم «یه بار چهارتایی می‌ریم بیرون». «نه تورخدا مجتبی هیچی نمی‌دونه هنوز». «وا مگه ما می‌خواییم سکس کنیم که بفهمه. مثه همه‌ی آدم‌هایی که می‌رن کافه، می‌ریم کافه و خوش می‌گذرونیم». حسام دستی به موهاش می‌کشه «حالا بذار یونس بیاد. باهاش آشنا بشم». حسام هیچ‌موقع خطر نمی‌کنه؛ حس می‌کنم حسام هیچ‌موقع توی زندگی‌اش با مشکل جدی روبه‌رو نمی‌شه.یونس یه چای سفارش می‌ده. لبخند از روی لب حسام نمی‌افته. حسام، برای خوش‌مزه‌ نشون دادن خودش، ویتر رو نشون یونس می‌ده و می‌پرسه «نظرت در مورد اون پسر ه چی‌ه؟». یونس نگاهی به من می‌کنه و سرش رو می‌اندازه پایین. به حسام نگاه چپ می‌کنم و حسام بلافاصله می‌گه «خب می‌خوام تایپ‌اش رو بدونم چی‌ه که اگه تو مُردی برم براش خواستگاری». می‌خنده، نگاه می‌کنم به یونس که داره می‌خنده، من هم خنده‌ام می‌گیره. «یه زبون‌ام لال بگو لااقل جنده».می‌ترسیدم حسام از یونس خوش‌اش نیاد یا برعکس. اما به نظر می‌رسه حسام به یونس اعتماد کرده و ازش خوش‌اش اومده. حسام به ویتر می‌گه که حساب رو بیاره و رو می‌کنه به یونس می‌گه «محل کار ما جدیدن نیاز به کسی داره که کامپیوترها رو هر ماه چک کنه و آپ‌دیت‌شون کنه. پول خوبی هم می‌دن. فک نکنم زیاد هم وقت بگیره. ساعت کاری‌اش هم دست خودت‌ه. مثلن می‌تونی نصف شب بری و کار کنی. بدی‌اش این‌ه که هر موقع نیاز داشتن به‌ات زنگ می‌زنن و باید بری. می‌خوایی با رئیس‌مون صحبت کنم؟». یونس با استکان روبه‌روش بازی می‌کنه و به من نگاه می‌کنه و بعد به حسام «پیشنهاد خیلی خوبی‌ه. یعنی از سرم هم زیاده. آره ممنون می‌شم». حسام حالا داره شکسته‌نفسی می‌کنه «خواهش می‌کنم. یه هم‌چین پسر خوب و مرتبی لیاقت‌اش بیش‌تر از این‌هاست». به حسام نگاه می‌کنم و به‌شوخی به‌اش چشم‌غره می‌رم. می‌خنده، می‌خندم، یونس با این‌که نمی‌دونه جریان چی‌ه اما می‌خنده. ته دل‌ام از حسام ممنونم که گره‌ی رابطه‌ی من و یونس رو محکم‌تر کرد با این کارش.پشت ترک یونس نشستم و چونه‌ام رو گذاشتم روی شونه‌ی یونس. مردم هم هر فکری می‌خوان بکنن بکنن. هنوز نگفتم می‌خوام کجا برم، یونس هم نپرسیده، داریم می‌ریم خونه‌ی یونس. آرزوم می‌کنم ازم نپرسه. یونس رو بو می‌کنم. بوی دود و باد و یونس با هم قاطی می‌شن. صداها رو نمی‌شنوم. گاهی به آسفالت نگاه می‌کنم که تندتند از جلوی چشم‌ام رد می‌شن و می‌ترسم. سرعت. اما وقتی پشت یونس نشستم، حس امنیت می‌کنم. گاهی به این مساله فکر می‌کنم؛ همه‌ی ما احتیاج به امنیت داریم. حتی کسایی مثه یونس. من دوست دارم که دیگری بفهمه که احتیاج به امنیت دارم. کسایی مثه یونس دوست ندارن بگن، ولی خب طرف مقابل‌شون می‌تونه بفهمه یونس هم اگه امنیت نداشته باشه، یه تیکه از شخصیت‌اش خراب می‌شه، پوسیده می‌شه و به مرور زمین می‌افته. تفاوت من و یونس فقط توی مطرح‌شدن خواسته‌ی امن‌بودن‌مون‌ه.از موتور پیاده می‌شه. به اندام‌اش نگاه می‌کنم. حتی زیر کاپشن و کلاه و شلوار ضخیم هم می‌تونم حرکت ماهیچه‌های بدن‌اش رو حس کنم. پاهای کشیده و دست‌هایی کشیده. وقتی موتور رو می‌بنده و کمر راست می‌کنه، به‌ام نگاه می‌کنه. فکر می‌کنم منظورش این‌ه که «نمی‌خوایی بری خونه‌تون تو؟». نه، نمی‌خوام برم خونه‌مون. می‌خوام بیام خونه‌ی تو، کنار تو، زیر حضور تو، توی فضایی که تو نفس می‌کشی نفس بکشم و حرف‌های بدن‌ات و نفس‌هات رو بشنوم. یونس من خیلی دوست‌ات دارم.دم در وقتی به‌ام تعارف می‌کنه که برم تو، مکث می‌کنم و می‌پرسم «یونس من خیلی دوست دارم بیام پیش‌ات، اگه تو اذیت می‌شی یا … اگه مثلن دوست داری که تنها باشی امشب، من می‌تونم …». به ته کوچه نگاه می‌کنه و هنوز نگاه‌اش به ته کوچه است که می‌گه «نه، اگه بخوام به‌ات می‌گم». دل‌ام شروع می‌کنه به تاپ‌تاپ. خیال‌ام راحت شده فعلن ولی می‌دونم که فردا باز همین آش و همین کاسه است. باز من باید همین سوال رو از یونس بپرسم. می‌رم تو. حس می‌کنم یونس داره من رو نگاه می‌کنه. این رو می‌فهمم. پله‌ها رو می‌رم بالا و سعی می‌کنم تعادل‌ام رو حفظ کنم. … در رو باز می‌کنه و می‌ریم تو. «من شام درست می‌کنم» و می‌رم توی آشپزخونه و در یخچال رو باز می‌کنم. دست آخر به این نتیجه می‌رسم که املت بزنم. «املت می‌خوری؟».یونس داره لباس خونگی می‌پوشه که جواب می‌ده «آره، مرسی». گوجه‌ها رو خرد می‌کنم و زیر چشمی به یونس نگاه می‌کنم؛ لم داده جلوی ماهواره و داره با دست‌اش ساعد پاش رو می‌خارونه. دوست دارم برم کنارش و شروع کنم لمس‌کردن‌اش، خشنودکردن‌اش. … روغن داغ شده و حالا یونس محو فیلم مستندی شده که فکر نمی‌کنم از روایت انگلیسی‌اش چیزی حالی‌اش بشه. … پیازها سرخ شدن، گوجه‌ها رو می‌ریزم. یونس چشم‌هاش رو بسته و دست‌اش روی کیرش آروم گرفته. … تخم‌مرغ‌ها رو می‌شکنم و می‌ریزم توی ماهی‌تابه. یونس چشم‌هاش رو باز می‌کنه و به من نگاه می‌کنه و لبخند نمی‌زنه، اما نگاه‌اش این‌قدر مهربون هست که می‌فهمم داره تشکر می‌کنه. … در ماهی‌تابه رو برمی‌دارم و می‌گم «حاضر شد».ظرف‌ها رو شسته‌ام و چای ریخته‌ام و کنار یونس دراز کشیده‌ام و یونس دست‌اش رو انداخته دور گردن‌ام. این‌قدر این سکون رو دوست دارم که حس می‌کنم اگه تکون بخورم تا آخر عمرم چنین حسی رو دوباره تجربه نخواهم کرد. انگشت‌های یونس شروع می‌کنن با گردن و لاله‌ی گوش‌ام بازی‌کردن. گل از گل‌ام می‌شکفه؛ اجازه داد. دست‌اش رو می‌گیرم توی دست‌ام و نازش می‌کنم. سرم رو می‌ذارم روی سینه‌اش، به صفحه‌ی تلویزیون نگاه می‌کنم. مسابقات المپیک زمستانی رو داره پخش می‌کنه. بی‌ربطی این مسابقات به ذائقه‌ی ورزشی ما ایرانی‌ها، من رو خمار می‌کنه، چای هم که دارم می‌نوشم، و دست یونس هم‌چنان داره با گردن و موهام و گوش‌ام آروم‌آروم بازی می‌کنه. دست‌ام رو می‌برم می‌ذارم روی کیرش. آه می‌کشم. طاقت یک‌جانشستن رو ندارم؛ دست‌ام رو روی کیرش حرکت می‌دم، کیرش کمی شق شده. دست‌ام رو می‌کشم بالاتر؛ می‌آرم روی شکم‌اش. گرم‌ه. می‌کنم‌اش توی شلوارک‌اش، گوشه‌ی روون‌هاش رو لمس می‌کنم وحشیانه. چنگ می‌کشم آروم. یونس تلویزیون رو خاموش می‌کنه و بلند می‌شه و دست‌ام رو گرفته و بلندم می‌کنه و می‌ریم توی اتاق خواب.روی تخت دراز می‌کشه و دست‌هاش رو زیر سرش بالش می‌کنه. حالا کمی از شکم‌اش بیرون از تی‌شرت‌اش مونده. می‌رم روی تخت، می‌رم روی بدن یونس. زبون‌ام رو می‌کشم روی نافِ بیرون‌مونده‌اش. قلقلک‌اش می‌آد. تی‌شرت‌اش رو می‌دم بالا. نوک پستون‌هاش رو می‌خورم. آه می‌کشه. می‌خورم. می‌رم سمت لب‌هاش. لب‌های خشک‌اش رو با زبون‌ام تر می‌کنم. لب می‌گیریم. زبون‌اش رو می‌کنه توی دهن‌ام و می‌چرخونه. می‌گائه. زیر گوش‌هاش رو هر بار می‌خورم کل بدن‌اش کش می‌آد، طاقت بدن‌اش از دست می‌ره. گوش‌هاش رو می‌خورم، گردن‌اش رو. دست یونس حالا روی کون من ه. ضربه می‌زنه روشون. شلوارم رو درمی‌آرم تا صدای ضربه‌ها برهنه‌تر به گوش‌ام برسه. دست‌اش رو می‌بره روی سوراخ‌ام؛ انگشت‌اش رو می‌ذاره روی سوراخ‌ام، می‌ماله تندتند. سینه‌هاش رو می‌خورم و یونس به هیجان اومده و حرکت دست‌هاش تندتر شده.کیرش رو می‌کنم توی دهن‌ام. هنوز کاملن سفت نشده. پیش‌آب‌اش اومده. می‌مکم. حالا همه‌ی تنِ کیرش خیسِ خیس شده. می‌برم توی دهن‌ام و می‌آرم‌اش بیرون. کلاهک‌اش رو می‌مکم. با زبون‌ام زیر کلاهک‌اش رو لیس می‌زنم. می‌کنم تا ته توی دهن‌ام. می‌آرم‌اش بیرون. می‌رم روی خایه‌هاش. خایه‌هاش رو می‌خورم، می‌لیسم، بوس می‌کنم. دست می‌کشم روی روون‌های کلفت و سفت یونس. نگاه‌اش می‌کنم، داره من رو نگاه می‌کنه که چه‌طور بدن‌اش رو می‌خورم. وحشی می‌شم؛ کیرش رو چنان می‌خورم که اگه تا صبح شق بمونه. کیرش رو می‌گیرم توی دست‌ام و می‌کوبم‌اش به گونه‌ام. می‌مالم‌اش به چشم و همه‌ی صورت‌ام. دیوانه شدم. می‌کنم توی دهن‌ام، تا ته، می‌مکم‌اش، می‌آرم‌اش بیرون.یونس بلند می‌شه و لیبروکانت می‌ماله روی سوراخ من و کیر خودش. می‌شینه پشت‌ام. خم می‌شم. سر کیرش رو می‌ذاره روی سوراخ‌ام. سرده کمی. آروم‌آروم می‌کنه تو. دست‌اش رو می‌ذاره روی دهن‌ام آروم. انگشت‌هاش رو می‌لیسم. حالا تا نصفه‌هاش رفته تو. انگشت‌اش رو کرده توی دهن‌ام؛ انگشت‌اش رو ساک می‌زنم. دردم می‌آد. کیرش رو بیرون می‌آره اما کاملن خارج نمی‌کنه. باز می‌بره تو. دردم می‌آد. حالا سرعت عقب‌جلوبردن کیرش کمی بیش‌تر شده. با دست دیگه‌اش پستون‌ام رو گرفته و می‌چلونه. سرعت‌اش رو بیش‌تر می‌کنه. برمی‌گردم نگاه‌اش کنم؛ اخم کرده و چشم‌هاش خمارن انگار. سر زبون‌اش رو اورده بیرون و بین لب‌هاش مونده. اخم صورت‌اش رو دوست دارم؛ ترکیب صورت‌اش رو وقتی داره من رو می‌کنه دوست دارم. حرکت‌اش سریع‌تر شده. ناخودآگاه اسم یونس رو صدا می‌کنم، اما منتظر جواب نیستم. یونس وقتی اسم خودش رو از زبون‌ام می‌شنوه با دست روی کون‌ام می‌زنه و سرعت‌اش رو بیش‌تر می‌کنه. حالا وحشیانه داره می‌گائه من رو. «یونس … یونس … یونس …» صدام شبیه التماس شده، شبیه زجه، شبیه صدای حزن‌آلود و گریان بچه‌ها. تا ته می‌کنه تو و نگه می‌داره. ضربان کیرش رو می‌فهمم و آب‌اش می‌آد. خودش رو می‌اندازه روم. می‌افتم روی تخت. لب‌هاش کنار گوش‌ام‌ه. صدای نفس‌نفس‌زدن‌اش رو می‌شنوم. باد گرم‌ نفس‌هاش می‌خوره به گوش و گردن‌ام. گفت «مرسی». بمون یونس، بمون روی من. سنگینی‌ات رو دوست دارم. دست‌هاش رو می‌گیرم توی دست‌ام. کمی عرق کردن. انگشت‌ها رو می‌کنم لای انگشت‌هاش. می‌برم سمت دهن‌ام، بوس‌شون می‌کنم. کیر یونس هنوز توی کون من‌ه. داره شل می‌شه. یونس به گردن‌ام بوسه می‌زنه.یونس شرت‌اش رو پوشیده و توی آشپزخونه نشسته روی صندلی و سیگار می‌کشه. از دست‌شویی درمی‌آم و می‌رم روی پاش می‌شینم. سیگارش رو می‌گیرم و پک می‌زنم و به‌اش می‌دم. از گونه‌اش بوس‌اش می‌کنم. بلند می‌شم می‌رم شورت‌ام رو می‌پوشم و می‌آم توی چارچوب در آشپزخونه وامی‌استم. «مرسی یونس. خیلی خوب بود». هیچی نمی‌گه. سیگارش رو توی جاسیگاری می‌تکونه. می‌گم «یه چیزی می‌پرسم راست‌اش رو بگو». «چی؟» دود سیگار حایل بین من و نگاه یونس ه. نگاه می‌کنم زمین «یه روزی اگه خسته شدی و دل‌ات نخواست که سکس کنیم، حتمن به من می‌گی؟» می‌خواست جواب بده که ادامه دادم «من نمی‌خوام خودم متوجه‌ی این موضوع بشم. اون‌وخت غذاب می‌کشم. تو اگه بگی باز … باز … باز بهتره». نگاه‌اش می‌کنم. نگاه‌اش به زیرسیگاری و سیگار توی دست‌اش‌ه. سیگارش رو خاموش می‌کنه و می‌گه «بریم بخوابیم». نوشته سعید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *