مترو و خیانت

0 views
0%

اسم من افسانه هست. 36 سالمه متاهل هستم. یک روز با مردم داشتیم از خرید بر میگشتیم سوار مترو شدیم .من وقتی تنها هستم میرم قسمت زنها ولی ایدفعه چون با مردم بودم و قطار خلوت بود باهاش وارد قسمت مردها شدیم. وقتی رسیدیم به ایستگاه سعدی ناگهان جمعیت زیادی وارد قطار شدن مردم منو به سمت میله در عقب هدایت کرد که اذیت نشم . همراه جمعیت 5تا مرد 35 تا 40 ساله سوار شدن ومستقیم اومدن اطراف ما ایستادن . قیافه هاشون رو زیر چشمی نگاه کردم معلوم بود آدم حسابی نیستن و همش بلند صحبت میکردنو میخندیدن. بعد از گذشت مدتی یکیشون که کنار من ایستاده بودرون پاشو بیشرمانه چسبوند به پای من . مردم متوجه نبود و من جایی نداشتم که خودمو بکشم کنار. اونروز من ماتوی کوتاهی پوشیده بودم و شلوارم کاملا چسب تنم بود ، خوب من هیکل نسبتا پری داشتم. یک لحظه حس کردم نوک انگشتاشو مالید و انگشت کرد به باسن من و کشید .من حسابی ترسیدم و ضربان قلبم تند شده بود ولی به مردم چیزی نگفتم چون مطمئن بودم درگیر میشن و میریزن سرش. اون یارو که دید من عکس العملی نشون ندادم ناگهان دستشو کامل گذاشت رو باسن من و انگشت وسطشو انداخت لای چاک باسنم و خودش روشو کرد طرف دوستاش که مشغول حرف زدن با اوناست. دوستاشم حواسشون به باسن من بود. آروم داشت نوک انگشتاشو رو باسنم میکشید و انگشت وسطشو رو چاک باسنم فشار میداد من حسابی عصبی شده بودم و به لرزه افتاده بودم پیشونیمو تکیه دادم به سینه مردم تا شاید کمی آروم بگیرم .اون یارو هم راحت داشت باسن منو میمالوندو میچلوند . چند تا ایستگاه گذشت و اون دستشو گذاشته بود روی باسن منو داشت با دوستاش صحبت میکرد که ناگهان با صدای مردم به خودم اومدم که گفت ایستگاه بعد پیاده میشیم حواسم به مردم بود که نیشگون خیلی محکم از باسنم گرفت طوری که از درد میخواستم جیق بکشم و بعدا دیدم جاش حسابی کبود شده . اون روز بدون اینکه مردم بفهمه ما رفتیم خونه و ظاهرا همه چیز تموم شد ولی در واقع این قضیه از ذهن من خارج نمیشد.چند روز بود حواسم پرت بود و ذهنم مشغول . من هیچ وقت با مرد نا محرم تماس نداشتم و این برام یک تجربه عجیب بود که یک غریبه اینجوری تحقیرآمیز دست به بدنم بزنه . خیلی با خودم کلنجار رفتم که برگردم به زندگی عادی ولی شدیدا دچار حس کنجکاوی و هیجان شده بودم تا اینکه یک روز که تنها سوار مترو شده بودم این کنجکاوی بهم غلبه کرد و خواستم دوباره یک چیزو امتحان کنم با اینکه قسمت مردها نسبتا شلوغ بودرفتم اونجا سوار شدم و ایستادم دو ایستگاه جلوتر جمعیت زیادی سوار شدن که فشردگی خیلی‌ زیاد شد منم وسط جمعیت مونده بودم و کمکم مردای اطرافم داشتن بهم میچسبیدن یک نفر بلند میگفت هل ندید و به بهونهٔ این که هل میدن از رو برو خودشو چسبوند بود به من. من هیجان زده شده بودم و قلبم تندتند میزد یارو کاملا چسبیده بود بهم و سینه‌ام رو تنشش فشرده شده بود و نفسش میخورد رو پیشونیم. گمونم طرف متوجه ضربان قلبم شده بوده بود سرشو کمی‌ آورد پایین و به صورت زمزمه گفت هوا خیلی‌ گرفتست اینجا. تقریبا از همه طرف بدنم چسبیده بود به مردها ولی‌ کسی‌ که روبروم بود وقتی‌ میدید من خودمو عقب نمی‌کشم جسور شده بود وفشار آلتشو رو شکمم حس می‌کردم کمی‌ که گذشت حس کردم آلتش داره سفت می‌شه ولی‌ من جایی‌ واسه عقب رفتن نداشتم اینقدر بهم نزدیک شده بود که دیگه صورتم داشته به موهای سینه اش مالیده میشد. حس کردم وضع داره وخیم می‌شه واسه همین با اینکه به مقصد نرسیده بودم پیاده شدم اون یارو هم دنبال من پیاده شد که بیاد منم که دیدم اینطوریه قبل بسته شدن در قطار سریع رفتم سمت واگن زنا و سوار شدم و یارو جا موند.تجربهٔ جالبی‌ برام بود ولی‌ به شدت دچار حس خیانت به همسرم شده بودم حتی اونروز مردم حس کرد کمی‌ هیجان دارم و حواسم پرته ولی‌ نذاشتم شک کنه.فردای اونروز همش لحظه شماری می‌کردم که مردم بره سر کار و من برم مترو ببینم چی‌ می‌شه ساعت نه صبح بود رفتم تو مترو حسابی‌ شلوغ بود وقتی‌ قطار اومد سوار شدم و طوری وسط رفتم که کسی‌ گوشه بهم جا نده کاملا وسعت جمعیت بودم. خیلی‌ جالبه وقتی‌ اینهمه مرد غریبه اطراف آدمو گرفتن البته من قصد نداشتم کار از این بیشتر جلو بره فقط برام رفتار مردا جالب بود و حس جنسی‌ خاصی که به خودم دست میداد. از اطراف بعضیا پاشونو به پام چسبوند بودن و یا میخوردن به بازوم و معلوم بود همه زیر چشمی حواسشون به من بود. از قطار پیاده شدم و برگشتم خونه.فردای اونروز بازم سوار مترو شدم و ایندفعه خودمو به توپخونه رسوندم و از اونجا قطار شلوغ ترو انتخاب کردم. همراه من پنج تا جوان حدود بیست ساله سوار شدن که از قیافشون معلوم بود شهرستانین و انگار من آهن ربا دارم دنبال من آومدن و جایی‌ که من ایستاده بودم ایستادن و همش زیر چشمی منو نگاه میکردن . با هم شوخی‌ میکردن و همش تکون میخوردن و دوتاشون به بهونهٔ شوخی‌ با دوستاشون خودشونو میزدن به بدن من.تو یک ایستگاه جمعیت خیلی‌ زیادی وارد قطار شدن و فشار حسابی زیاد شد این جوونام به بهونهٔ شولوغی اطراف منو حلقه کردن و کامل منو پوشوندن فشار جمعیت که حسابی زیاد شد یکیشون کاملا خودشو چسبود به من و سینهٔ چپم کاملا چسبیده بود به بدنش و فشرده شده بود و همشون ساکت شده بودن و داشتن به من نگاه میکردن من گفتم دیگه واسه امروز بس و اومدم که از بینشون رد بشم و ایستگاه بعدی پیاده بشم که ناگهان یکیشون کف دستش رو گذاشت رو شکمم و در گوشم گفت صبر کن. من حسابی‌ جا خورده بودم و فکرشو نمیکردم اینجوری بکنن یک لحظه توان فکر کردنمو از دست دادم و دوباره ایستادم سر جام و پیاده نشدم.زیاد نگران نبودام پیش خودم گفتم تهش مثل اون یارو جا میزارمشون و از دستشون خلاص میشم. سه تا ایستگاه که گذشت همون پسر بازوی منو گرفت و گفت بریم و منو با خودش کشید بیرون. خواستم بیرون قطار ازشون جدا بشم ولی‌ مچ دستمو محکم گرفته بود . نگران شده بودم و نمیدونستم چی‌ کار کنم یکدفعه دستمو محکم از دستش کشیدم و برگشتم که برم پایین تو ایستگاه ، دنبالم اومد و گفت نترس اذیتت نمی‌کنیم میخوایم با هم حال کنیم ،من با عصبانیت بهش گفتم برو وگرنه جیغ میکشم مامور مترو بیاد که دید اینجوری گفتم ادامه نداد.اون روز رفتم خونه و تصمیم گرفتم این کارو نکنم ولی‌ این حس عجیب عین بیماری افتاده بود تو جونم به شدت تمایل به تجربهٔ سکس غیر عادی و سکس با غریبه رو پیدا کرده بودم بعد از پنج روز نتونستم دیگه طاقت بیارم و صبح زود باز از خونه زدم بیرون و رفتم مترو.ایندفعه تصمیم گرفتم تو مسیرم به سمت خونه سوار قسمت مردا بشم که بعد از خارج شدن مستقیم برم به سمت خونه. این مسیرم صبحا خیلی‌ شلوغ بود رفتم سمت در مردها ایستادم و منتظر قطار شدم. اکثر کسایی که اطرافم بودن حواسشون به من بود یک مرد حدود چهل تا چهل و پنج ساله که هیکل درشتی داشت و دکمهٔ یقش زیاد باز بود و با لحن لاتی‌ صحبت میکرد از کنارم بهم گفت اینجا شلوغه کاش میرفتی قسمت زنا. من بهش نگاه کردمو گفتم اونور از اینجام شولوغ تره قطار که رسید منم همراه جمعیت حرکت کردم به داخل و اون یارو از پشت من باهم اومد تو و منو پشت به میله چسبوندو دستش اطرافم حأل کرد طوری که انگار با هم هستیم. جمعیت که بیشتر فشرده شد کامل خودشو چسبوند به من و قطار شروع به حرکت کرد. یک خورده که گذشت صورتشو به صورتم نزدیک کردو گفت هوا خیلی‌ گرمه من گفتم آره نمی‌شه نفس کشید که یکدفعه دست راستشو گذاشت رو شونم و چند لحظه بد انگشت شصتشو از کنار روسریم رسوند به نرمی گوشام آروم روی اون می‌کشید. من هیچی‌ نمیگفتم و زمینو نگاه می‌کردم ولی‌ شصتشو که به گوشم میزد خیلی‌ برام جالب بود. به ایستگاه مقصدم که رسیدم کمی‌ خودمو تکون دادم و طرف فهمید می‌خوام پیاده بشم بلند گفت که راه بدن و خودشم با من پیاده شد و طوری که انگار همراه منه هم عرض من باهام اومد من بی‌ توجه بهش از ایستگاه اومدم بیرون و سوار اتوبوس شدم که برم خونه اونم از در عقب سوار اتوبوس شد وقتی‌ پیاده شدم اومد نزدیکم و گفت حساب می‌کنم ولی‌ من اهمیت ندادم و کرایه رو دادم و سریع حرکت کردم که تا کرایه خودشو میده ازش دور بشم و رفتم به سمت خونه تو راه دیگه نیومد پیشم و من پشتمو نگاه نکردم که اگه هنوز دنبالمه پررو نشه و نیاد جلو.رسیدم خونه و وارد ساختمون شدم از پله ها رفتم بالا و وارد خونه شدم وقتی‌ خواستم دره خونه رو ببندم ناگهان از پشت درو هل داد و وارد خونم شد و درو از پشت بست. من چند لحظه هاج واج نگاهش کردم که دیدم داره کفششو در میاره با عصبانیت گفتم از خونهٔ من برو بیرون من شوهر دارم که اومد جلو و بی‌ مقدمه دستش دور بازوم حلقه کردو دولا شد و شروع کرد به بوسیدن لبم. من شروع کردم به تقللا که خودمو آزاد کنم ولی همچین محکم گرفت منو که هیچ تکونی نتونستم بخورم داشتم دستو پا میزدم که حسابی‌ نفسم بند اومد بهم گفت دستو پا نزن و لذت ببر و شروع کرد به پین آومدن و از قسمت باز روسریم شروع کرد به خوردن گردنم وقتی‌ دید من زیاد مقاومت نمیکنم دستاشو کمی‌ آزاد کرد و برد زیار لنبری باسنم و اونها رو فشار میداد و از لایه یقم بالای سینمو و بین گردن و شونمو میخورد و زبون میزد . دستاشو از رو باسنم برداشت و اول روسریمو که گرهش باز شده بود رو انداخت زمین و یک دستش گرفت پشتم و با دست دیگش در حالی‌ که داشت گردنمو میخورد سه تا دکمهٔ مانتمو باز کرد و دستشو برد داخل و از لایه مانتو یک سینمو گرفتو از تو سوتین و مانتو کشید بیرون و شروع کرد به ملوندن. دست بزرگ‌و خشنی داشت و حسابی‌ باهاش سینمو ملوند . هنوز تو درگاه در بودیم که دستش گرفت زیر پاهام با یک حرکت منو بلند کردو برد تو اتاق خواب گذشت زمین و جلوی آینه ایستاد پشتمو دستاشو گذشت رو شونم. تو آینه به خودم نگاه کردم که به شکل مسخریی یک سینم از مانتوم افتاده بود بیرون و به اون یارو که چقدر از من درشتتره نگاه میکردم همینجوری از پشت دکمه مانتمو باز کرد و از تنم دروارد بد شلورمو دراوردو یک دستی‌ روی رونم کشید بد شرتمو کشید پایینو شرتو جورابمو از پام درآورد. من تسلیم ایستاده بودم و داشتم لخت شدن خودمو از تو آینه نگاه می‌کردم . ایستاد و سوتینمم از پشت باز کردو دروارد و از تو آینه بهم نگاه کرد. معلوم بود داره لذت میبره یک خانم سفید لخت مادرزاد ایستاده جلوش و تسلیمش شده.از لایه بازوهام دستاشو رد کرد و شروع کرد به مالوندن شکم و سینه‌ام. من از استرس پایان بدنم میلرزید ولی‌ بی‌ حرکت ایستاده بودم.کمی‌ رفت عقب و سریع همهٔ لباساشو دروارد و لخت مادرزاد از پشت چسبید بهم آلت مردنگیشو کامل روی گودی کمرم حس می‌کردم . با دستش پایان بدنمو دربر گرفته بود و با کف دستش شکمو زیر شکممو میمالید بعد از چند لحظه منو راهنمایی‌ کرد روی تختخواب طوری که چهار دست وپا روی تخت بودم خودشو چهار دست وپا آورد روی من و در حالی‌ که آلتشو موازی چاک باسن من چسبوند بود بهش با دستش شروع کرد به مالوندن سینه من که آویزون بود بعد منو طاقباز خوابوند و خودشو انداخت روم و آلتشو تنظیم کرد و فرستاد داخل من. چند لحظه بی حرکت موند بعد شروع کرد به تلنبه زدن. برای من واقعا یک تجربهٔ جدید بود چون همه چیزش با مردم فرق میکرد و برعکس مردم اندام ورزیده و بدن کاملا پشمالویی داشت برای همین من حسابی‌ داشتم لذت میبردم وقتی‌ ارضا شد خودشم طاقباز کنارم خوابید چندلحضه که گذشت منم شهوتم فروکش کرد تازه داشتم به خودم میومدم دیدم یک مرد غریبه کنارم به پهلو دراز کشیده و داره با انگشتش خصوصیترین جاهای بدن منو لمس می‌کنه ناگهان دچار عذاب وجدان شدم. نشستم روی تخت و به آبش که از داخلم جاری شده بود و تختو خیس کرده بود نگاه کردم دچار حس خیانت شدید نسبت به مردم شدم و چشمم پره اشک شد یارو بهم نگاه کرد گفت چیه؟ ناراحتی‌ بهش گفتم همین الان برو بیرون پاشد یک دستشو گذاشت رو کمرم وسرشو آورد کنار گوش من و گفت ناراحت شوهرت نباش جنده لاشی خانوم شوهرت اگه غیرت داشت تو جنده لاشی نمیشدی. اینو که گفت حسابی‌ عصبی شدم و گفتم هیچی‌ نگو فقط برو بیرون.اون یارو پاشد لباسشو پوشید و بدون اینکه چیزی بگه از خونه رفت بیرون منم بعداز اینکه کمی‌ حالم جا اومد رفتم حمام و تصمیم گرفتم واسه همیشه از این کار دست بکشم.نوشته افسانه

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *