مجتمع نوشین (1)

0 views
0%

اون روز طبق روال همیشگی به شهرداری منطقه رفته بودم . روز شنبه بود و ازدحام جمعیت بیداد میکرد . به واسطه چند سال رفت و آمد ، با اکثر کارمندای واحد شهرسازی و درآمد و طرح تفصیلی و بیشتر آدمای کار راه انداز شهرداری منطقه رفاقت نسبی پیدا کرده بودم . مردم اون ور پیشخون با گفتن آقا ، آقا سعی در جلب توجه کارمند مورد نظر به سمت خودشون داشتن . منم اینور پیشخون و به دور از ازدحام در مورد یکی از املاک شرکتی که براش کار میکردم( لباس فرم شرکت تنم بود) در حال صحبت با یکی از کارکنان طرح تفصیلی بودم . بعد از اتمام حرفامون ، میخواستم برم ته سالن پیش معاون شهرسازی که صدای یه خانم که داد میزد آقا ، آقا نظرمو به سمت خودش جلب کرد . خانمی بود با قد متوسط و پوست برنزه که یه آتل دور گردنش بسته شده بود . با کمی مکث گفتم بفرمایید . …. آقا ببخشید ، برای تمدید جواز کجا باید مراجعه کنم ؟ پیشخون مربوطه رو بهش نشون دادم و رفتم دنبال کار خودم .فرداش برای چاپ چند تا نقشه رفتم دفتر فنی روبروی شهرداری . کارم نیم ساعتی طول میکشید با کارکنان دفتر فنی هم طی سالیان آشنا شده بودیم و هر وقت میرفتم اونجا گرم میگرفتیم . بعد از چند دقیقه همون خانمی که اون روز تو شهرداری دیده بودم ، وارد شد . کنار سیامک(مسئول دفتر فنی) پشت کامپیوتر نشسته بودم و ضخامت و رنگ خطوط نقشه رو ادیت میکردیم که باز منو خطاب قرار داد . سرمو که بالا آوردم هول شد . اا آآقا ببخشید مگه شما کارمند شهرداری نیستید ؟ سیامک پرید وسط ، بفرمایید خانم اااومدم چند تا نقشه رو چاپ کنم . علیرغم پوست برنزش سرخ شدن پوست صورتش کاملا مشخص بود و سی دی نقشه هاشو به سیامک داد . منم از پشت کامپیوتر بلند شدم و به سیامک گفتم الان ملت فکر میکنن کارمند دفتر فنی شما هستم .خانمه لبخندی زد و گفت عذر میخوام ، قصد بدی نداشتم . سیامک کار منو فرستاده بود رو پلاتر و سی دی خانم رو باز کرده بود . ازش پرسید خانم سایز و رنگ خطوط رو بهم میدین ؟ خانمه(که بعدا فهمیدم اسمش نوشینه با قیافه متعجب) گفت من …. نمیدونم . منم قهرمانانه گفتم الان درستش میکنم . سیامک اکثر نقاط و خطوط نقشه رو درست کرد ولی رو یکی دوتاش گیر داشت که از من سوال کرد . وقتی کار نوشین رو فرستاد تو نوبت چاپ منم رفتم اونور پیشخون که 4 تا صندلی انتظار بود ، و از نوشین دعوت کردم بشینه . چند تا مشتری دیگه هم بعد از ما اومدن . اولین نقشه من که اومد ، دیدم رو یکی از خطها رنگ قاطی کرده و رنگ اصلی نیست . کار نوشین رفت رو پلات و کار من رو دوباره ادیت کردن و فرستادن رو یه چاپگر دیگه . تا نقشه ها بیاد ، با نوشین مشغول صحبت شدیم .گفت ببخشید فکر میکردم کارمند شهرداری باشین ، چون اونروز دیدم اونطرف میزهستین و لباس فرم پوشیدین . در ضمن بابت ادیت نقشه ممنونم . به هر حال قصد جسارت نداشتم .برای از بین رفتن علامت سوالای بالا سرش ، یه مقدار در مورد شرکت ساختمانی که براش کار میکردم و نحوه کار و تخصصم بهش توضیح دادم . ازش پرسیدم شما برای کجا کار میکنید ؟ جواب داد برای خودم . گفتم بهتون نمیخوره تو کار ساخت و ساز باشین . معمولا آدمای این صنف البته میبخشید ها ، خیلی پرروتر هستن . چون اگه نباشن کارشون راه نمیافته . اصلا به شما نمیخوره . تا نقشه های جفتمون چاپ و تحویل بشه 10 دقیقه وقت داشتیم . نوشین تو این 10 دقیقه چکیده ای از شرح حالشو به من گفت و ازم خواست کمکش کنم .چند تا جای زخم کوچک و نقطه مانند تو صورتش دیده میشد . میگفت حدود یک سال و اندی پیش تو اتوبان یادگار با سعید (شوهرش) با سرعت بالا در حرکت بودیم ، که ناگهان یه سمند از دور برگردون سمت راست وارد شد و راه ماشین ما رو بست و ماشین ما منحرف شد و رفتیم رو گارد ریل وسط و چپ کردیم . جفتمون تو کما بودیم من بعد از 2 روز به هوش اومدم و سعید 15 روز بعد تموم کرد . اشک چشمهاشو خیس کرد . بغض کرده بود . نذاشتم ادامه بده و از آبسردکن کنار نیمکت یه لیوان آب بهش دادم . آتل گردنشو باز کرد و بعد از یه نفس عمیق و آه مانند ، آب رو لاجرعه سر کشید . حالش یه کم جا اومد . نقشه هامون با هم آماده و تحویل شد .موقع بیرون رفتن ازش پرسیدم حالتون بهتره ؟ سر تکون داد و پلکهاشو فشار داد روی هم . ماشین دارین ؟ نه ، میترسم پشت فرمون بشینم . مسیرتون کدوم طرفه ؟ میرم خونه خودم ، آدرسو که داد ، گفتم منم میخوام برم همون حوالی . اگه اجازه بدین برسونمتون ، خیلی محترمانه قبول کرد . از سرعت واهمه داشت همش میگفت یواش . پایان مسیر رو دنده 2 رفتم . تو راه داستان ساختمونش رو هم برام تعریف کرد .شوهرش تو کار ساخت و ساز بود ، تازه شروع کرده بود . این اولین ساختمونی بوده که بدون کمک پدر سعید میساختن . خود نوشین چیزی از ساخت و ساز نمیدونست . پیشنهاد کردم بریم سر ساختمون . یه ساختمون 5 طبقه که قرار بود 10 واحد باشه فقط 4 تا سقف خورده بود(با پارکینگ) و 3 تا سقف دیگه لازم داشت . حدود 10 روزی میشد که کارای ساختمون نیمه کاره رو دوباره به جریان انداخته بود . کسی نبود راه و چاه رو بهش نشون بده و میخواست یه تنه گلیمشو از آب بیرون بکشه . بعد از فوت شوهرش قانونا یک چهارم اموال (چون بچه نداشتن)به نوشین میرسه . پدر سعید بعد از فوت تنها فرزندش ، دل و دماغ ادامه کارو نداشته . به عنوان تنها ورثه قانونی مابقی ساختمونی که در حال ساخت بوده ، با پایان امتیازاتش بعد از انحصار وراثت به نام نوشین میکنه . آپارتمانی هم که توش مینشست پشت قبالش بود . پدر و مادرشوهرش بعد از این قضیه نقل مکان میکنن به طالقان . تنهایی و بی کسی نوشین قلبمو به درد آورد . بیشتر پولی هم که داشت تو یک سالی که در گیر دارو و درمان و فیزیوتراپی و چه و چه … خرج شده بود . نیم ساعتی باهاش صحبت کردم . پول زیادی تو حساب نداشت که بتونه ساختمون رو تموم کنه . به نقشه هایی که گرفته بود و پیش فاکتورهایی که داشت یه نگاه انداختم و فهمیدم با این اوضاع و احوال ساختمون که من میبینم براش کیسه گشادی دوختن . ملتفتش کردم آدمایی که کار رو میخواد باهاشون مجددا شروع کنه قصدسو استفاده از بی اطلاعی و نا بلدیش رو دارن . تونستم اعتمادش رو جلب کنم و کار رو ازش بگیرم . شمارش رو گرفتم. در حال خداحافظی بودیم که شماره شرکت رو صفحه گوشیم ظاهر شد . یک ساعتی پیچیده بودم به بازی . سریع برگشتم شرکت و نقشه ها رو تحویل مدیر واحد طراحی دادم.شب از خونه به نوشین زنگ زدم . قرار شد پنجشنبه عصر ببینمش و باهم صحبت کنیم . رفتیم سمت فرحزاد ، باغ رستوران آبشار مهمون من . قرارمون اینجوری شد که اون آپارتمانش رو بفروشه و یه جایی رو اجاره کنه . سقفها رو بزنیم و تا هر جا که پولش رسید سفتکاری انجام بشه . از محل پیش فروش چند تا از واحدها ساختمون رو تکمیل کنیم . منم یه زانتیای صفر یا معادل پولش رو به عنوان حق الزحمه در زمان صدور پایانکار بگیرم ، قرار شد وکالت کاری ازش بگیرم و پایان کارهارو انجام بدم .شنبه با حضور پدرش توی یه محضر قرارداد رو ثبت کردیم . محضرداره دوست پدرش بود واطمینان داد که قرار دادشون از هر نظر بدون نقصه . همونجا تو محضر پدرش رو که دیدم ، حدس زدم باید سرطان داشته باشه ، چون پایان موها و ابروهاش (احتمالا) به خاطر شیمی درمانی ریخته بود . در مورد خانوادش فهمیدم مامانش فوت شده و پدرش هم بعد از مرگ مامانش ، اوضاع روحی مناسبی نداره . همچنین برادرش(جمشید) یه خانم رومانیایی گرفته و ترکیه زندگی میکنه . بین نوشین و جمشید هم یه برادر داشتن که چند سال پیش به دلیل سرطان مغز استخوان فوت کرده بود . به خاطر سرطان ، خانواده پدری تقریبا باهاشون رفت و آمد نمیکردن . به آسمون نگاه کردم خدا جون ، چرا آدما انقدر بد شدن ؟ چرا بعضیا اینقدر تنها میشن ؟… نوشین رفت دنبال فروش آپارتمان و اجاره یه آپارتمان دیگه . منم با مسئول خرید پروژه های شرکت محل کارم ، صحبت کردم که هر وقت خواست مصالح بگیره ، به من خبر بده ، که کنار خریدای شرکت به قیمت عمده مصالح بخرم . همچنین با یکی از مهندسای پروژه شرکت قرار گذاشتیم یکی از بهترین اکیپهای ساخت و سازش ادامه کار مجتمع نوشین رو با تخفیف مناسب بر عهده بگیره . رو حساب اعتباری که پیششون داشتم کار سریع شروع شد . نفر قبلی میخواست دولا پهنا از نوشین پول بگیره ، وقتی مبلغ رو بهش گفتم و قرارداد رو نشونش دادم ، خیلی خوشش اومد . با مهندس ناظر قبلی مجبور به مصالحه شدیم . چون عوض کردن مهندس ناظر دردسر زیادی داشت و با یه تخفیف 20 درصدی بعد از کلی چک و چونه باهاش ادامه دادیم . خوشبختانه پروژه ساختمانی شرکتی که براش کار میکردم با مجتمع نوشین فاصله آنچنانی نداشت و میتونستم مابین کارام به اونجا هم برسم .دو هفته بعد پنجشنبه ، رفتم کمک نوشین برای اثاث کشی به آپارتمانی که تازه اجاره کرده بود . دوستش ساناز هم با شوهرش عماد اومده بودن کمکش . بعد از این که کارگرا اثاثیه رو آوردن تو واحد ، من و عماد اثاث درشت رو جابجا کردیم و چیدمان رو انجام دادیم . کار عماد در رابطه با طراحی دکور و کابینت بود . شماره هامونو رد و بدل کردیم که اگه کار نون و آبدار بهم خورد خبرش کنم . قرار شد کار کابینت و درب و کمد ساختمون نوشین هم انجام بده . آخر شب اونا رفتن خونشون . به نوشین هم تعارف کردن که باهاشون بره ولی خیلی اصرار نکردن ، مخصوصا عماد . اتاق خواب رو هنوز نچیده بودیم و لوازم خرده ریز توی هال ، رو هم تلنبار بود . گفتم نوشین خانم میتونی امشب بیای خونه من بمونی . قبول نکرد . خیلی اصرار نکردم ، نمیخواستم بهم بدبین بشه . بردم رسوندمش دم خونه پدرش .فرداش با هم رفتیم آپارتمانش رو به حدی که بشه توش چرخید و زندگی کرد چیدیم و اتاق خواب و آشپزخونه رو راه انداختیم . حین انجام کارا ازش ژرسیدم رابطتون با ساناز و عماد چطوره ؟ فامیلین ؟ گفت نه . عماد بهترین دوست سعید بود . از جیک و پیک هم کاملا باخبر بودن ، هردوشون به من علاقمند بودن ولی من سعید رو دوست داشتم . عماد خیلی عجول و تنده خوشم نمیاد . ولی سعید خیلی آروم بود و عاقل . اخلاق مردونشو دوست داشتم . این عماد هنوز بچست . بعد از ظهر تنهاش گذاشتم تا بقیه خرت و پرتها و وسایل خرده ریز رو خودش بچینه . موقع خروج کلی ازم تشکر کرد و بابت به زحمت انداختن من عذرخواهی کرد . منم زدم بیرون ، رفتم یه سر به مادرم بزنم .ظرف حدود 3 ماه از شروع کارمون ، اعتماد نوشین به من کاملا جلب شده بود . پنجشنبه و جمعه ها پایان وقت بالاسر ساختمون بودم. روزهای وسط هفته هم تقریبا یک ساعتی از کارای شرکت جیم میشدم و میرفتم سر ساختمون . بعد از ظهر پنجشنبه و بعضی وقتا جمعه ، شده بود روز بازدید و پرسش و پاسخ . توضیحات لازم و فاکتورها رو بهش تحویل میدادم و به همون مبلغ چک میگرفتم . تو این مدت 3 تا سقف باقیمانده رو زده بودیم و دیوار کشی پیلوت وانباریها و بعضی دیوارهای طبقه اول تموم شده بود . پنجشنبه نوشین میخواست از بالای پشت بام چشم انداز ساختمون رو ببینه . بین طبقه 3 و 4 از پله های نیمه کاره داشتیم بالا میرفتیم . ناگهان تعادلش(با اون کفش پاشنه بلند مسخرش) به هم خورد و در حالی که سعی میکرد تعادلش رو حفظ کنه ، سر و ته افتاد تو بغل من . پاشنه کفشش به سختی با بالای ابروم برخورد کرد و زخم کوچکی ایجاد کرد . به هر مصیبتی بود خودم رو محکم نگه داشتم . شونمو به شمشیری راه پله تکیه دادم و تعادلم رو حفظ کردم . رون پاهاشو محکم بین بازوهام نگه داشتم . با یه دست کمکش کردم برگرده رو پاهاش . اگه میافتادیم به سمت راست از چاهک آسانسور میرفتیم پایین و صد در صد ریق رحمتو سر میکشیدیم .نوشین به شدت میلرزید و حالش خراب و از ترس شوکه شده بود . نگهبان ساختمون رو صدا زدم و گفتم آب قند بیاره ، وقتی حالش بهتر شد ، از بالا رفتن و دیدن پشت بام منصرف شد . رفتیم پایین رو زخمم چسب زدم و رسوندمش جلو خونش . یه نگاه پر مهر بهم انداخت و گفت ممنون . چیزی نمونده بود سرتون که چیزی نشد ؟ گفتم نه فقط یه زخم سطحیه . ادامه داد محسن تو خیلی خوبی ، اگه فرشته ها مرد بودن بی شک شبیه تو میشدن . بهت زده نگاش کردم ، چون همیشه به اسم فامیل یا آقا محسن صدام میکرد ، خیلی سریع گونمو بوسید و پیاده شد رفت .روز بعد برای دادن فاکتورها و گزارش پیشرفت کار و گرفتن پول بهش زنگ زدم دیروز میخواستم فاکتورهارو بدم که اون حادثه پیش اومد . پیشنهاد کرد تو یه کافی شاپ یا رستوران مهمون اون باشم . گفت دیگه اون آتل لعنتی رو نمیبندم اگه دیروز دور گردنم نبود ، میتونستم خودمو جمع و جور کنم ، بازم ازت متشکرم . عصری اومد ، رفتیم سمت فرحزاد(فرحزاد رو خیلی دوست داشت ) بعد از اتمام حرفای کاری و صرف شام ، گفت بریم یه چرخی بزنیم . برگشتنی ساعت حدود 11 شب بود ، وقتی رسیدیم جلو خونش گفت بیا تو یه چای مهمون من باش این همه زحمتت دادم . میخواستم وقار و جنتلمنی خودمو حفظ کنم و قبول نکنم ، ولی خیلی راحت قبول کردم . رفتیم بالا داغی و سنگینی هوای داخل خونه حس بدی به آدم میداد . پنجره هارو باز کرد و کولر رو دور کند روشن کرد . شالشو انداخت یه گوشه و چای سازش رو روشن کرد و با سرعت رفت تو دستشویی . فضای اتاق خنکتر و نفس کشیدن راحتتر شده بود ، یه چشم گردوندم ببینم ، لوازم خرده ریز رو چطور چیده . کنار دیوار سرویس یه آینه کنسول بود . رو میز کنارش عکس خندان دو نفریشون با سعید تو یه فضای سرسبز و زیبا خود نمایی میکرد . وقتی قاب عکس کناریش با یه عکس مردونه جدی و روبان مشکی گوشه قاب ، از جلو چشمم عبور کرد ، نا خودآگاه دلم گرفت . از دستشویی که اومد بیرون ، مسیر نگاهمو دنبال کرد و گفت رفته بودیم تنگه واشی ، با ساناز و عماد . قشنگه ؟ چیزی نگفتم . یعنی چیزی نداشتم که بگم . فقط سرمو تکون دادم . پرسید نمیخوای یه آب به سر و صورتت بزنی ؟ گفتم بدم نمیاد .از دستشویی که اومدم بیرون ، مانتوشو درآورده بود و یه شلوار برمودا و تاپ آستین کوتاه تنش بود . موهای زیبا و خرماییش از دو طرف صورت کشیدش، رو شونه هاش ریخته بود . چشمای میشی رنگ و بینی متناسبی داشت ، که با لبای نازکش هارمونی زیبایی رو خلق کرده بود . تا حالا به این منظور نگاش نکرده بودم . بدن کشیده و توپر و قشنگی داشت ، که با پوست برنزه و براق ، زیباییش دو چندان میشد . محو تماشاش بودم ، که اومد جلو و یه حوله دستی بهم داد . دست و صورتمو خشک کردم . وقتی حوله رو از جلو صورتم کنار رفت . دست انداخت دور گردنم . محسن خیلی مردی به خدا همش میترسیدم وسط کار غالم بذاری یا سرم کلاه بذاری و لبامو بوسید . منم لبامو شل گرفتم که هر کاری که دوست داره بکنه .ظرف این دو سه ماه انقدر سرم شلوغ بود و خسته میشدم ، که حس شهوتم رو فراموش کرده بودم . کلا از خروس بودن استعفا داده و رسما مرغ شده بودم . صدای غل غل آب جوش اومده باعث شد نوشین لبای منو ول کنه و بره تو آشپزخونه . گفتم نوشین . سریع گفت جون نوشین(انتظار همچین جواب صریح و سریعی رو نداشتم) پیش خودم گفتم نکنه عاشقم شده باشه ، که واویلا داره . ادامه دادم چای دم نکن ، هوا گرمه . گفت خوب ، ایراد نداره ، شربت میارم . دو لیوان شربت آلبالوی خنک آورد ، خوردیم و خنک شدیم . تو مبل یکمی جابجا شدم و من من کنان، گفتم ببین نوشین جان ، من فعلا شرایط ازدواج و تشکیل خانواده رو ندارم . تازه 30 سالم شده …… پرید وسط حرفم و گفت کی گفته ازدواج ؟ دوست هم نمیتونیم باشیم ؟ گفتم چرا که نه ؟ من که از خدامه .چرخیدم به سمتش و گفتم دوستی با خانم زیبایی مثل تو آرزوی هر مردیه . صورتمون روبروی هم قرار گرفت . دست انداختم رو گردنش و شستم روی گونه سمت چپ جلو گوشش قرار گرفت . لبامو گذاشتم رو لباش و شروع به مکیدن کردم . شستمو بین گونه و لاله گوشش حرکت میدادم . اون یکی دستمو حلقه کردم دور کمرش و زبونمو دادم تو دهنش ، شروع به مکیدن کرد . بعد از چند لحظه ، بلند شد و چراغارو خاموش کرد ، با نوری که از چراغای خیابون میتابید همه چیز رو میشد تشخیص داد . هلم داد رو کاناپه . نشست روی پاهام و دکمه های پیرهنمو یکی یکی باز کرد . دوباره افتاد به جون لبهام منم دست بردم سمت سینه هاش زیر تاپ هیچی نپوشیده بود . دستاشو برد بالا که تاپشو از تنش بیرون بکشه ، تاپشو از نوک دستاش پرت کردم یه طرف و دستامو جفت کردم کنار دستاش و پنجه هامون رفت توهم . شروع به خوردن لبای همدیگه کردیم . چونش رو بوسیدم و زیر گلو و گردن و لاله گوششو با لب و دهن تحریک کردم . یه گوله آتیش شده بود ، تو بغلم . سینه هاش که از شدت شهوت سفت شده بود . آوردشون جلوی دهنم ، منم به سکسی ترین حالتی که بلد بودم ، شروع به خوردن و مکیدن سینه هاش کردم . حین خوردن ممه های قشنگ نوشین ، دستامو آزاد کردم . دستامو رو دستها و بازوهاش به سمت پایین حرکت دادم . تن و بدنش رو مالیدم تارسیدم به کمرش ، انگشتهامو از کنار کمرش فرستادم پایین و شلوار و شورتشو آروم آروم درآوردم .دست انداختم رو باسنش و شروع به مالش دادن کردم . بعد دست راستمو آوردم جلو و کشیدم روی کسش که صاف و بی مو بود و دو انگشتی برجستگی بالای کسشو مالش دادم و شدت مکیدن سینه هاشو بیشتر کردم سر وصدای شهوتناکی رو شروع کرد و باعث طغیان شهوتم شد . داشتم کمربندمو باز میکردم که رفت پایین . دستمو کنار زد و خودش مشغول باز کردن کمر بند و درآوردن شلوارم شد . منم زیر پوشی که هنوز تنم بود درآوردم . شروع به خوردن کیرم کرد . همراه با خوردن و مکیدن کیرم صداهای خوشایندی از خودش در میاورد . لب کاناپه پاهامو دراز کردم و شلوارم رو درآوردم . پاهامو تا آخر باز کرده بودم و اون دوزانو رو زمین نشسته بود و کیرمو ساک میزد . شهوت عقلمو گرفته بود . بلند شد و زانوهاشو دو طرف بدنم گذاشت و کسشو تنظیم کرد روی کیرم ، خودمو جمع و جور کردم و اجازه ندادم کیرم وارد کسش بشه . شروع کرد به التماس بذار بره تو ، کیر میخوام ، منو بکن محسن ، امشب نکنی میمیرم . پرسیدم کاندوم داری ؟ گفت نترس بیرون خالی میکنیم . گفتم به خاطر بچه نمیگم ، آخه هنوز حموم نرفتم ، نمیخوام باعث عفونتت بشم . گفت من کیرتو پایان و کمال با آب دهنم شستم . گفتم من اینجوری بهم حال نمیده . خیلی طفره رفتم و راضیش کردم ، کاندوم بیاره .( در مورد ارتباطم با ثریا نمیتونستم چیزی بهش بگم ، مطمئن نبودم که پاکم یا نه . دوست نداشتم کس دیگری رو به ایدز مبتلا کنم) گفت فکر کنم دو سه تایی از قبل مونده باشه . خیلی سریع رفت تو اتاق خواب و یکی آورد . گفتم دولا شو . زانوهاشو گذاشت لبه کاناپه و پشتی کاناپه رو دست گرفت . و کس و کون خوش تراششو داد عقب . کیرمو کاندوم بر سر روانه کس تنگ و تاریک نوشین کردم . کمر و باسنش تو دستام بود . لمبرای کونشو و بالای رونشو از پشت کمی باز کردم و کیرمو دم کسش بازی بازی دادم و یواش یواش تا آخرین میلیمتر از 15 سانت فرستادم تو کس گرم نوشین وقتی کامل وارد شد یه آه بلند و حشری کشید و نفسشو حبس کرد . یکم نگه داشتم ، واژنش که کامل ترشح کرد و روون شد، شروع به تلمبه زدن کردم . با اولین تلمبه نفس نفس زدنش شروع شد و با یه آه بلند دیگه یه اووو ف طولانی کشید . نوشین عجله داشت تا زودتر ارضا بشه ، بالاخره بعد از حدود یکسال ونیم کیر دیده بود و طاقت نداشت . خودشو محکم میکوبید به من ، این حرکتش باعث افزایش لذت گاییدن کسش میشد . صدای ورود و خروج کیرم با شالاپ شولوپ آب کسش این لذت رو بیشتر میکرد . زانوهاشو چسبیدم به هم و دو باره شروع کردم چند تا تلمبه میزدم و مکث …… و دو باره تکرار میکردم . حس کردم اومدن آبم نزدیکه ، کیرمو درآوردم ، مچ دستمو گرفت . با چشمهای شهوت آلود و خمار بهم گفت در نیار، میخوام . برگشتم نشستم رو کاناپه . زانوهاشو انداخت دو طرف بدنم و کسشو یهو فشار داد رو کیرم ، خودش یه جیغ زد . بعد شروع کرد با سرعت بالا پایین کردن . وحشی وحشی شده بود . هر بار که بالا پایین میپرید یه جیغ کوتاه میزد . ناگهان سرشو خم کرد جلو وکتفهامو چنگ زد و شونمو گاز گرفت ، داشت آبم میومد که باسنشو گرفتم دستم و محکم لمبرای کونشو بالا پایین کردم و کسش رو با شدت کوبیدم به کیر و خایم . دستامو قفل کردم دور کمر و باسنش . نذاشتم تکون بخوره و آبم با فشار فضای کاندوم و کسش رو پر کرد . جای ناخنهاش روی کتفم میسوخت . حس کردم از روی شونم یه چیزی داره پایین میاد ، از جای گاز گرفتنش داشت خون میومد . درد و لذت شهوت با هم آمیخته شده بود. لحظاتی تو همون حالت باقی موندیم و نوشین رو از روی خودم بلند کردم . اونقدر تقلا کرده بود که بیحال افتاد رو کاناپه ، بدنش به وضوح دچار رعشه و لرزش خفیفی شده بود . خونی که روی سینم به سمت پایین در حال حرکت بود ، پاک کردم و یه دستمال گذاشتم روی زخم شونم . رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم . نشستم کنارش و بدنشو نوازش کردم . نیم ساعتی تو بغل هم بودیم . لباسامو پوشیدم و رفتم خونه خودم .(پایان قسمت اول)نوشته محسن derrick mirza

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *