مربی مهدکودک

0 views
0%

سلام به همه دوستان.اول از خودم بگم، اسمم بهنامه و 22 سالمه و از نظر تیپ و قیافه هم درحد خودم هستم، من توی یه مغازه عکاسی که مال داداشمه کارمیکنم که میشه شعبه ی دوم آتلیه ی داداشم. توی این مغازه هم انواع و اقسام کس ها رو زدم زمین. خاطره ای که تعریف میکنم مربوط میشه به آخرای سال 90. قبل از شروع خاطره باید یه چیزایی رو توضیح بدم. من و یکی از رفیقام به اسم محمد که دو دهنه اونورتر از ما یه گل فروشی داره خیلی عیاقیم و چند بار هم با هم کس کردیم. چند وقت بود که یه زنجوون هرروز صبح میومد از جلوی مغازه رد میشد و میرفت. انصافا هم زنه خیلی شاخ بود و هرکی میدیدش کیرش یاد لاپستون میکرد. حدودا 25 ساله و خیلی زیبا و سکسی با آرایش غلیظ و لبای قلمبه، قدش حدود 175 بود و سینه های سربالا و درشت و یه کون مشتی که انگار با جنیفر لوپز نسبتی داشت. بگذریم، هر وقت که این خانوم خانوما از جلو مغازه ما رد میشد و به گل فروشی میرسید محمد یه تیکهای بهش میپروند اما این زنه انگار پابده نبود. منم خیلی دلم میخواست این شاه ماهی رو به دام بندازم اما به خاطر موقعیت کاریم و برای این که بین همسایه های فضول تابلو نشم منصرف میشدم و دنبال یه فرصت مناسب بودم که بدون جلب توجه کسی باهاش بریزم روهم و بکنمش. چند هفته ای گذشت و دیگه رفت و آمدهای این خانوم عادی شده بود و کیر ما هم در حسرت کردنش میسوخت و میساخت. یه مشتری داشتم به اسم آقای کریمی که مهدکودک داشت و هرچند روز میومد مغازه برای چاپ عکسایی که از بچه ها گرفته بود یا برای کپی گرفتن تکالیف خونه بچه ها، یه روز اومد و گفت قراره که توی مهد برای بچه ها جشن عید بگیریم و میخوام بیای ازشون جلوی هفت سین عکس بندازی و بعد روی تخته شاسی چاپشون کنی. بعد از توافق سر قیمت و بقیه ی چیزا قرار شد پس فردا ساعت 9 برم مهدکودک و عکسارو بندازم.پس فردای اون روز داشتم وسایلمو جمع و جور میکردم که برم مهد که بازم همون زنه از جلو مغازه رد شد و رفت. توی دلم به زنه گفتم اینقدر بیا از اینجا رد شو تاکیرمو بفرستم بیاد پاچه تو بگیره. خلاصه وسایلو گذاشتم تو ماشین و راهی مهدکودک شدم. تو راه همش تو فکر کس و کون زنه بودم و کیرم هم فقط داد و بیداد میکرد و یه لحظه سره جاش نمینشست. رسیدم به مهد و با کمک چندتا از بچه ها دوربین و سه پایه و صندلی رو بردم داخل. دوروبرمو بچه کوچولو ها گرفته بودن و همش سروصدا میکردن. رفتم کنار هفت سین و مشغول بازکردن سه پایه و تنظیم دوربینشدم. از صدای بچه ها سردرد گرفته بودم، باخودم میگفتم ای کیرم توی این شانس تخمی. مشغول تنظیم سه پایه بودم که یه صدای خیلی دلنشین بهم سلام کرد. برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم، تخمام اومدن تو دهنم، همون زنه بود، اصلا باورم نمیشد، داشتم شاخ درمیاوردم، همونطوری مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم، بعد چند لحظه زنه ( که بعدا فهمیدماسمش سحره ) گفت چیزی شده؟؟ منم که هول شده بودم گفتم س..س..سلام نه چیزی نیست فقطاز سروصدای بچه ها یکمی سردرد گرفتم. رو به بچه ها گفت کوچولوها یه کم آرومتر بازی کنین آقای عکاس سردرد گرفتن. از کلمه ‘آقای عکاس’ خیلی خوشم اومد و کیرم هم به احترامش بلند شد. بهش گفتم شما اینجا کار میکنین؟ گفت آره دوساله که اینجا مربی ام. سحر یه هندی کم دستش بود و دادش به من و گفت من کار بااینو زیاد بلد نیستم، لطف کنین بهم یاد بدین. دوربین رو درحالت اتوماتیک گذاشتم و بهش یاد دادم چطور ضبط کنه و چطور قطعش کنه و بعد سحر رفت تا بچه ها رو برای عکس گرفتن آمادهکنه و دونه دونه میفرستادشون، منم مشغول عکس گرفتن شدم و بالباس فرم و یه شاخه گل از بچه ها پشت هفت سین عکس میگرفتم ولی همه حواسم به سحر بود که اومده بود داشت فیلم میگرفت و توی ذهنم سکس باهاشو تجسم میکردم. راه که میرفت سینه هاش وکونش آدمو دیوونه میکرد انگار همهجاشو خدا سفارشی ساخته. کارم که تموم شد با سحر و با آقای کریمی که تازه رسیده بود خدافظی کردم و اومدم مغازه. تا دو سه روز از سحر خبری نبود که یه روز صبح اومد مغازه و بعد سلام و احوالپرسی گفت دوربینو آوردم تا فیلم اونروز رو به تعداد بچه ها بزنین که بدیم بهشون. دوربینو از کیفش درآورد و وقتی میخواستم بگیرمش با انگشتام مچ دستشو لمس کردم. خلاصه دوربینو وصل کردم به کامپیوتر تا فیلم cature بشه. ( این نکته رو بگم که فیلمی که درحال تبدیل شدنه هم از توی مانیتور و هم از ال سی دی دوربین پخش میشه ).سکوت سنگینی بینمون بود و فقط صدای فیلم میومد.من داشتم ‏ angry birds رو بازی میکردم و سحر هم با گوشیش ور میرفت. 20 دقیقه که گذشت صدای فیلم قطع شد، خیال کردم تموم شده و بازی رو مینیمایز کردم و برنامه تبدیل رو آوردم رو، از چیزی که داشتم میدیدم چشمام چهار تا شد، ادامه فیلم توی یه خونه بود که ”’سحر توی فیلم داشت واسه شوهرش ساک میزد بعد که ساک زدنش تموم شد شوهره با کف دستزد به لمبرهاش که سحر گفت آی مرتضی دردم گرفت”’.با شنیدن صدای فیلم سحر دست و پاشو گم کرد و مثل برق گرفته ها از جاش پرید و اومد به سمت من و کامپیوترو سریع کابل دوربین رو جدا کرد و بدون هیچ حرفی رفت. وقتی رفت دوباره اون قسمت فیلمو نگاه کردم، انگار تو کونم ساز و دهل میزدن از بس خوشحال بودم، دیگه مطمئن بودم که کس و کونشو فتح میکنم. باورم نمیشد که سحرو دارم درحال سکس میبینم با اون بدن سفیدش و اون سینه های نوک تیزش انقدر مشتی واسه شوهره ساک میزد که طرف هوش از سرش پریده بود. بازم چند روز گذشت و سحر نیومد مغازه و کارم شده بود دیدن اون فیلم دو دقیقه ای و تجسم سکس باهاش ( البته جق نمیزدما چون کلا با جق زدن مخالفم ).تا این که یه روز سر و کله ش پیدا شد و اومد مغازه و بعد حال و احوال پرسید فیلم حاضر شده؟ گفتم آره تشریف بیارین تدوین شده ش رو ببینین. اومد و فیلمو دید و حسابی خوشش اومد و قرار شد به تعداد بچه های مهد ازش بزنم روی دی وی دی. بعد یهو به من گفت آقای عباسی یه سوال بپرسم راستشو میگی؟ گفتم خواهش میکنم، بپرسین؟ گفت اون فیلمو هنوز داری؟ منم خودمو زدمبه کوچه ی کس مشنگی و گفتم -کدوم؟ -اون که تو خونمونه و من و مردم مشغوله… -مشغوله چی؟ -چیز دیگه، منظورم ازون کاراست. -آهان اونو که همون موقع حذفش کردم ( الکی بهش گفتم ). -مطمئن باشم؟ -خیالتون راحت ما که نمیایماعتبارمونو با یه فیلم خراب کنیم.-همش به مردم میگم مرتضی تو که عرضه نداری به زنت درست و حسابی برسی دیگه فیلم گرفتنت واسه چیه ( تو دلم گفتم آقای عکاس جای ده تا مثل شوهرت بهت میرسه ). منتظر بود من یه چیز بگم اما حرفی نزدم که خودش متوجه شد سوتی داده بحثو عوض کرد و گفت میشه نمونه کارای عروس داماداتونو ببینم آخه ماموقع عروسیمون چون دستمون خالیبود فقط عکسامونو ریختیم روی سی دی. چند تا عکس توپ بهش نشون دادم و که گفت واسه عکسا بعد مزاحمتون میشم و تشکر کرد و در حالی که به قاب عکس کلاسیک برادرم روی دیوار بود نگاه میکرد بهسمت در رفت و بعد برگشت گفت راستی تو با دوست دخترت عروسی کردی؟ گفتم من؟ این عکس داداشمه نه من، من که مجردم. گفت عجب و تا از در خارج شد از پشت شیشه یه چشمک زد و رفت. کونم دیگه شده بود کارخونه آیس پک،کیرمم داشت شلوارمو منفجر میکرد. رفتم قسمت پشت مغازه و درش آوردم بیرون و گفتم ای کیر آرام بخواب، تو که میدونی من هیچ وقت شرمنده تو نمیشم. ( اینم بگم که من حداقل هفته ای دو سه بار سکس دارم).شبش توی مراسم عروسی بودم که گوشیم زنگ خورد، شماره رو نمیشناختم. از شلوغی اومدم بیرون و جواب دادم. یه صدای دلنشین زنونه بود. ” -الو بفرمایید. -سلام من سحرم. -سحر؟ کدوم سحر؟ -مگه شما آقای عکاس نیستین؟ -آهان حالا شناختم، حالتون خوبه؟ -من خوبم، تو چطوری؟-به مرحمت شما خوبم. -غرض از مزاحمت میخواستم بیام با چند تا از لباسام عکس بگیرم، کی وقت دارین؟ -شما مراحمی ( البته از پایین )، فردا ظهر ساعت 1 بیا که مشتری نداشته باشم. -باشه پس خدمت میرسم. ” بعد خدافظی کرد و قطع کرد. فکرکنم شمارمو از روی تابلوی مغازه برداشته بود. فردای اون روز خودمو برای یه سکس رویایی آماده کرده بودم و لحظه شماری میکردم تاساعت 1 شد و سحر با یه پلاستیکلباس اومد و سلام کرد و دستشو به سمتم آورد، منم با تعجب بهش دست دادم که کیرم هم به نشانه احترام دستشو دراز کرد ( چه کیر باادبی دارم من )، خودشم متوجه کیرم شد. گفت برم حاضر شم؟ من گفتم بفرمایید داخل آتلیه، وقتی رفت داخل برای این که مزاحم نداشته باشم در مغازه رو از داخل قفل کردم. دوربین به دست منتظربودم تا صدام کرد و گفت من حاضرم. رفتم تو و دیدم سحر یه لباس ماکسی قهوه ای پوشیده کهتا مچ پاش بود و قسمت کمر و ساق پاش تنگ بود و بقیه اش یه کم گشادتر بود و سینه هاش هم از لباس زده بود بیرون ( سینه هاش چنان به هم چسبیده بودن که سوزنبشون میزدی میترکیدن )، صورتشم حسابی آرایش شده بود وموهای بلندش هم به رنگ بلوند بود و مثل آبشار از روی دوشش ریخته بود پایین و با رژ لب سرخ و براقش شده بود عین پری دریایی، سوتین هم زیر لباسش نبسته بود. میخواستم همونجا بپرم کس پرش کنم اما چه کنم که…چند تا عکس با اون لباس از سحر گرفتم وقتی میرفتم پیشش تا عکسارو ببینه گرمای تنش رو کامل حس میکردم، چند بارم دستشو گذاشت رو دستم و نوازشم کرد که وانمود کرد اتفاقی بوده. خواست لباس بعدیش رو بپوشه که سحر بهم گفت روتو اونور کن تا من لباسموعوض کنم، منم برگشتم ولی کامل از تو آیینه ( 1 متر در 2 متر ارتفاعشه، برای اینه که مشتری خودشو جلوش مرتب کنه)میدیدمش، زیپ پشت لباسش رو باز کرد و با حرکات خاصی که معلوم بود میخواد منو شهوتی کنه آروم از پایین درش آورد، که سینه هاش پریدن بیرون و بدن بلوریش حالا دیگه داشت زیر نور فلات آتلیه خودنمایی میکرد، وای که چه سینه هایی داشت سفید و شق و رق مثل دوتا نارنج رسیده، کس و کونش هم که داشتن شرتش رو پاره میکردن، یه شرت سفید لامبادا پاش بود که جلوی کوسش به اندازهدوسه سانت بسته بود و روش چاپ شده بود kee out‎‎ ( البته این نوشته رو بعدا خوندما). خودش میدونست که من دارم دیدش میزنم. دستمو بردم سمت کیرم که زیر کمربند خفه شده بود و آزادش کردم به طوری که موقع عکس گرفتن سحر متوجه کیر راست شده م بشه. یه تاب سبز با یه شلوار اسپرت مشکی تنگ پوشید که تابش چندجاش بصورت مدل دار پاره شده بود مثل نوک یکی از سینه هاش و روی ناف و سرشونه هاش. آب دهنم خشک شده بود و صدام دیگه در نمیومد، با همون صدای گرفته بهش گفتم دراز بکش و یه دستت رو تکیه بده رو زمین و اون یکی رو هم بزار رو شکمت ( داشتم بهش ژست میدادم ). دراز کشید و هرکاری کرد نتونست ژستی رو که میخواستمو بگیره که بعد به من گفت بیا خودت حالت بدنمو تنظیمکن. رفتم کنارش، از چشمای قشنگش شهوت می بارید، دستشو گذاشتم زیر سرش و اون دستش رو هم گذاشتم رو شکمش و مثلا خواستم تابشو صاف کنم کهبا دستم کشیدم رو پهلوش. سحر همونطور که دراز کشیده بود گفت -نظرت چیه؟ -راجع به چی؟ -همون که مالیدیش با حالت خجالت گفتم حرف نداره ولی حیف که مال یکی دیگه س. سحر دستشو برد سمت شلوارم و از روش کیرمو لمس کرد و گفت مال آقای عکاسمون هم بدک نیست ( کس کش 22 سانت کیر بدک نیست؟ ). دیگه از خودم بیخود شدم و همونجا کنارش دراز کشیدم و لبامو گذاشتم رو لباش و شروع به خوردن کردم، اونم مقاومتی نکرد، لباش مزه رژ میداد، بعد 5 دقیقه که پایان لب و زبونشو خوردم شروع به لیس زدن گردنش کردم ( درست عین گربه که بعد غذا دستاشو میلیسه). اونم چشاشو بسته بود و فقط نفس نفس میزد و با دست پشتمو میمالوند. پاشدم و بلندش کردم و بردمش جلوی آینه و تابشو در آوردم و شروع کردم به لیسیدن بالای سینه هاش و بادستام هم به سینه هاش چنگ میزدم اونم بیکار نموند و دکمه های شلوارمو باز کرد و از روی شرت با کیرم ور میرفت، دهنمو آوردم روی سینه اش شروع به میک زدن کردم، سینه هاش شده بود مثل گنبد تاجمحل (سفت و استوار )، چند ثانیه میخوردم بعد با نوک انگشتم آروم نوکشو نوازش میکردم بعد فوت میکردم، نفساش دیگه بریده بریده شده بود و همش میگفت آیییییی ی ی ی، جووووون، بخور که همش مال خودته. معلوم بود که خیلی بهشفاز میده. اومدم پایین تر و همین لیسیدن و فوت کردن و رو نافش انجام دادم. هر دومون دیگه خیسعرق شده بودیم. شلوار و شرتشو با هم درآوردم و انداختم کنار و سرمو گذاشتم لای پاهاش و لبامو گذاشتم رو کسش. چه بوی خوبی میداد، زبونمو گذاشتم روشو شروع بهخوردن کردم و با انگشت وسطی دستم از پایین لبم گذاشتم تو کوسش و عقب جلو میکردم ( دنبال همون10 تومنی گیر کرده توی باجه بودمخب )، سرمو محکم گرفته بود و به کوسش فشار میداد، با لبام خروسکشو گرفته بودم میکشیدم ومیلیسیدم و بعد با زبون داخل کسش میکردم، دیگه کل صورتم خیس بود از عرق و آب کس سحر. از صداش و نفس زدن و لرزشاش معلوم بود ارضا شده، شلوارمو درآورد وشرتمو تا زانوم داد پایین و کیرمو با دوتا دستاش گرفت و بعد از یکم نگاه به صورت من گذاشتش دهنش.تا جاییش رو که میتونست رو میذاشت دهنش بقیش رو هم با دستاش میمالید و بعد از کنار با زبون به ته کیرم و تخمام لیس میزد، منم یه دستم از کنار لمبراشو میمالید و اون دستم هم موهاشو نوازش میکرد، کیرم دیگه داشت میترکید وقتی میمکیدش انگار داره پوستشو بزور میکنه. سرشو دادم عقب و به پشت خوابوندمش زمین و یه کاندوم زدم سر کیرم. همش میگفت زود باش بزار تو کوسم، جرم بده، بی غیرت کجایی که آقا عکاسه داره زنتو میگاد ( منظورش به شوهرش بود که معلوم بود دل پری ازش داره ). پاهاشو باز کردم ونوکشو گذاشتم دم کوسش ویه کم با کلاهک کیرم کوسشو نوازش کردم بعد بایه فشار کوچیککیرم مثل ماهی سر خورد رفت داخل کوسش ( هلوپ پ پ )، کوسش یهکم تنگ بود که با چند تا عقب و جلو کردن کیرم جای خودشو باز کرد. چند تا تلمبه سریع میزدم و بعد آرومش میکردم و کیرمو دو سه بار کامل در میاوردم و دوباره جاش میکردم. و با دستام هم سینه هاشو میمالوندم و لبام هم رو گردنش بود، اونم تو اوج لذت بود، دربدر دیگه عاجز شده بود، با دستاش پشت کمرمو چنگ میزد و همش آخ و اوخ و اویی و ناله میکرد. بلندش کردم و کمرشوخم کردم و گفتم پاهاتو محکم به هم بچسبون و خودم پشتش ایستادم و از پشت کیرمو گذاشتم توی کوسش که حالا تنگ تر شده بود ( البته من اصلا تو فاز کون نیستما ). طفلک کیرم داشت خفه میشد ( انگار نوکش کراوات بستن )، شروع به تلمبه زدن کردم که سحرم همزمان با من کونشو عقب جلو میکرد ( کس کردن از پشت خیلی فاز میده )، دستام روی لمبراشو میمالید و از توی آینه هم به نفس زدنای سحر نگاه میکردم، موهای بلوند بلندش ریخته بود روی صورتش، گهگاهی هم یه نگاه به من مینداخت و چشمک میزد. حس کردم دیگه داره آبم میاد، گفتم سحر داره میاد، چیکارش کنم؟ کهسحر گفت درش بیار و برگشت جلوم زانو زد و کاندومو درآورد و کیرموگذاشت دهنش، با ولع خاصی میخورد، بعد از دهنش درآورد و دوباره دراز کشید. فکرکردم میخواد بریزم روسینه هاش که گفت یالا دیگه بزارش تو کوسم، آب این کیر حیفه که هدر بره. کیرمو با کوسش تنظیمکردم و هل دادم توش، با دو تا تلمبه آبم فواره زد و خالی شد تو کوسش، سحر داد میزد و میگفت جون چقدر داغه، سوختم. همونطور که کیرم توش بود ولو شدم روش و گونه ها و گردنشو بوسیدم، انگار پایان وجودم توش خالی شده بود، دیگه نا نداشتم تکون بخورم.بعد چند دقیقه سحر گفت پاشو بریم خونمون دوش بگیریم، مردم تا شب نمیاد. لباسامونو پوشیدیم و پلاستیک لباس بدست زدیم بیرون. چون ساعت 3 بعدظهر بود کسی تو کوچه شون نبود ( کوچه بغلی مغازه می نشستن ). رفتیم داخل و یه دوش مشتی گرفتیم و همدیگه رو شستیم و یکمی هم باهم ور رفتیم و بعد حموم ازش تشکر کردم که گفت قابل شما رو نداره ‘آقای عکاس’. بعد خدافظی کردم و اومدم خونه. ازبس خسته بودم بعدظهر مغازه نرفتم.بعد این ماجرا چندبار دیگه هم توی مغازه و هم توی خونه خودشون باهاش به روشای مختلف سکس کردم که محمد دیگه از رابطه ما مطلع شده بود.منتظر داستان بعدیم باشید که مربوطمیشه به سکس سه نفره منو سحر و محمد. خیلی هم جذابه.نویسنده غورباقه ی مأیوس ، آذرماه 1391

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *