مریم خاله

0 views
0%

من یه خاله دارم به نام مریم که خیلی به هم نزدیکیم. اختلاف سنی من و خاله جونم 21ساله… خاله من زنی با موهای خرمایی و بلند که تا نصفه کمرش می رسه و همیشه دم اسبی می زنه و چشمای قهوه ای و قدی تقریبا 170 و وزن 60 کیلو خوب خودشو نگه داشته بود و همه اینها کافی بود برای دیوونه کردن یه جوون 19 ساله. با اینکه اختلاف سن من و خاله زیاد بود ولی خیلی به هم نزدیک بودیم. خاله ی من با شوهرش زندگی می کرد و هیچ بچه ای نداشت. مشکل حاملگی داشت. بیچاره خیلی هم خرج دوا ودرمون کرد ولی دستش به هیچ جا بند نشده بود. شوهر خاله هم تو داروخانه کار می کرد. شب ساعت 3.5 کشیک داشت تا 3.5 ظهر. وقتی هم میومد خونه یه چیزی می خورد و می خوابید تا 9 شب بیدار می شد و تا یکی دو ساعت بعد باز می خوابید که تو کشیک کم نیاره. خلاصه من و خاله خیلی باهم راحت بودیم. بیشتر حرفمون هم سر دوست دختر هام بود گاهی وقتا با دوستام خونه خاله قرار داشتیم و خاله هم کم کاری نمی کرد و همه اینها موجب نزدیکی من و خاله می شد. یه روز خونشون مهمون بودیم. خاله داشت لباس می شست. توی یه راهرو که تقریبا یه متری می شد و برای رفتن به دستشویی و حمام باید از اونجا رد می شدی و لباسشویی هم اونجا بود. خاله مشغول لباس شستن بود. من هم به بهونه ی دستشویی از اونجا رد شدم. خودمو به خاله چسبوندم. بهم چپ نگاه کرد. خیلی ترسیدم. رفتم تو دسشویی. خلاصه یه کمی اون تو موندم و بیرون اومدم و از اونجا که می خواستم رد شم دیگه خاله نبود. خلاصه به خیر گذشت. تو دلم گفتم نه به اون شوری شوری نه به این بی نمکی. خلاصه شامو خوردیم و بعد از دو سه ساعت برگشتیم خونه. همش تو فکر بودم چه برخوردی بود؟ چرا این جوری شد؟ خلاصه فردا که چهارشنبه بود. راستی من پیش دانشگاهی بودم و چهارشنبه و پنجشنبه تعطیل بودم. ساعت نه صبح بود مادر اومد بیدارم کرد. گفت تلفن باهات کار داره. گفتم بگو نیست. گفت خالته. منم که بعد از این همه نزدیکی به خاله و برخورد دیشب دیگه مخم داشت سوت می کشید گوشی رو برداشتم بعد از سلام و احوالپرسی خاله گفت راستی شنیدم ریسیور پروگرام می کنی. گفتم آره گفت مال منم می کنی؟ اینو که گفت کلی جا خوردم ولی با خودم گفتم منظوری نداره. یهو بلند تر گفت می کنی یا نه؟ گفتم چیو؟ خندید گفت چته مگه؟ گفتم هیچی. گفت هر چی لازم داری بردار بیار با کامپیوتر ما کارتو بکن. گفتم تو از کجا میدونی که سرو کارم با کامپیوتره؟ گفت بسه. مامانت همه چیو بهم گفته. زود باش بیا. منم فیش رو برداشتم و سر راه یه کارت پنج ساعته خریدم و رفتم خونه خاله. زنگو زدم و بدون سوال کردن و کیه و فلان و اینا درو باز کرد. رفتم تو. خلاصه گفت برو تو اتاق کامپیوتر. روشنش کن کارتو انجام بده. من الان میام. سرم رو انداختم پایین و به طرف اتاق رفتم که یهو صدام زد و گفت راستی همه کانالا رو باز می کنه؟ گفتم آره گفت همشو؟ گفتم نه گفت خب زود باش.نشستم پای کامپیوتر و دیدم اینترنت دارن. رفتم تو سایت سات سات و برنامه استار ست 550 رو گرفتم و کارشو انجام دادم. بعد اومدم و نصبش کردم رو تلویزیون و مشغول سرچ و ردیف کردن شدم. خاله اومد و من مشغول بودم. رفت تو اتاق خواب و بیرون اومد با شلوارک که رنگش سفید بود و یه پیرهن نازک که دم و دستگاه تابلو بود. منم سرمو کردم تو برف و کارمو کردم. گفت من میرم حموم. یادت نره کانال خوباشو قفل کنی ها. گفتم چسب. با صدای بلند خندید گفت چسب؟ گفتم میگن. بازم بلند تر خندید و رفت تو راهرو و لباساشو کنار لباسشویی در آورد و رفت تو حموم. من تو شیشه ی میز تلویزیون دیدش زدم ولی ترس عجیبی داشتم. یهو صدام زد. منم رفتم. یهو دیدم در حموم بازه. از دور گفتم چیه؟ گفت برو تو اتاق خواب تو کمد من یه شورت و سوتین بیار. توش موندم. رفتم تو کمد و دیدی زدم و برگشتم. گفتم کدومو بیارم؟ گفت هر کدوم دوست داری. خلاصه منم زرشکیه رو انتخاب کردم و بردم براش. گفت ایول. از کنار در بهش دادم. با دستاش گرفت و برد. چیزی نگفتم و رفتم پای ریسیور و کارم داشت تموم می شد یهو خاله اومد بیرون. به به چه هیکلی یه تی شرت صورتی وشلوار سفید که شورت زرشکی زیرش خودنمایی می کرد. اومد و کنارم نشست. گفت این کانال بیست و چهار ساعته که میگن رو داره دیگه نه؟ گفتم قبل از پروگرام هم داشت توش موند و گفت من ندیده بودم. خلاصه گفت بزار ببینم. گفتم کانال 111 هست هر وقت خواستی ببین. گفت لوس نشو. خلاصه گفت که دیشب که بهم چسبیدی مردم ما رو دید. منم می خواستم که خلاصه بله دیگه. حالا هم معذرت می خوام. منم کارمو تموم کردم و کنار هم نشسته بودیم. یهو گفت انگشترمو دیدی؟ گفتم نه. یهو دستشو دراز کرد. منم گرفتمش و نگاه کردم. کنترل ماهواره دست خودش بود که اسپایس پلاتینوم رو گذاشت. خلاصه وسطای کار بود که منم دستشو بوسیدم. اون به فیلم نگاه می کرد. منم کم کم به موهاش دست زدم و یه کمی نوازشش دادم. یه کش به رنگ سبز بهاری موهاشو نگه داشته بود. من بازش کردم و تو موهاش دست کشیدم. یهو گفت چرا بازش کردی؟ ببندش و پشتشو به من کرد. منم پاهامو باز کردم و از پشت بهش چسبیدم و با هزار مکافات بستمش. خودشو بهم می مالوند و گفت بسه دیگه. یالا شروع کن. مردم. گفتم چیو؟ خندید و گفت گم نشی؟ گفتم چرا؟ گفت خودتو میزنی اون راه. منم خندیدم و از پشت بغلش کردم و سینه هاشو تو دستام لمس کردم. گفت عزیزم مواظب باش. من که فرار نمی کنم. هستم. یه کم دستمالیش کردم. یهو برگشت و منو خوابوند و روم خوابید. تو چشام نگاه کرد و بهم گفت خیلی دوستت دارم. دیشب هم داشتم میترکیدم. به زور خودمو جمع کردم. دلم میخواست لباتو تیکه تیکه کنم. لباشو گذاشت رو لبام و قلمبگی سینه هاش که به سینه هام چسبیده بود دیوونه کننده منو به جونه خاله انداخت. یه غلتی خورد و منو روی خودش کشوند و گفت مال توام دربست.بکن که خرابتم. منم دیگه تو اوج بودم که گفت بریم اتاق خواب. بغلش کردم و همش عاشقونه نگام می کرد. به اتاق رسیدیم. جلوی میز دستشویی گذاشتمش زمین. از پشت بغلش کردم. از توی آینه به هم نگاه می کردیم. بهم گفت نمیری حموم؟ گفتم چطور مگه؟ گفت تا راحت تر همدیگه رو بخوریم. تو یه چشم بهم زدن رفتم حموم. بهم گفت اسپری موبر اونجاست. خودتو بساز برام که مستتم. تا برگشتم دیدم که یه عروس روی میز دستشویی نشسته چه رژی چه خط لبی رفتم جلوش و کشوندمش پایین و سینه به سینه به هم چسبیدیم. طوری که شیطونم دره بهشتش بود و دستامون دور کمر هم و لبها هم که دیگه نگو. خلاصه سینه هاشو میمالوندم و دست دیگمم روی باسنش بود. خیلی نرم و بزرگ بود. سینه ها هم که 85 بود و بله دیگه. لبمو از لباش جدا کردم و بهش گفتم عذابم نده ظالم. خندید که برق لباشو نتونستم تحمل کنم و باز چسبیدم بهش. یهو یه ام ام کرد. لباشو ول کردم. گفت پدر تو دیگه کی هستی؟ چسبی که بهم گفتی اینجا اثر کرد. هم بدنمو گرفت هم لبامو. بعد گفت بریم رو تخت. همین جور چسبیده به هم رفتیم. منو انداخت رو تخت و روم خوابید. با دستش شیطونمو فشار می داد به بهشتش و با فاصله ی کم تو چشام نگاه می کرد. یهو صدای زنگ در اومد. جا خوردم. گفت خیالی نیست. صبر کن الان بر می گردم. گفت کیه؟ خانم همسایشون بود برای گذران وقت اومده بود اونجا.مریم خاله بهش گفت الان مهمون دارم. بعدا بهت سر می خانمم و آیفون رو گذاشت و اومد تو اتاق. خودش پیرهنشو در آورد گفت به امید تو بشینم شب میشه و خندید. ساعت 11 بود. گفت باید کارا رو فشرده تر کنیم. خلاصه شلوارشو هم در آورد و گفت بقیش با خودت و من چشام در اومده بود. گفتم پدر دیوونه کجا بودی صبح تا حالا؟ خدید و گفت بیا. بعد منو به میز چسبوند و بند شلوارمو کشید. تو همه این مدت تو چشام نگاه می کرد. کشید پایین. شورت هم پام نبود و حسابی تمیز کرده بودم. با دستای نازش وزیرمو گرفت. گفت چه مهره ی قوی ای داری. همه چیو صاف می کنه. بهم نگاه کرد و گفت ویرانگرمی. تاراجم بزن. محبت. زانو زد و یکمی شیطونو به بازی گرفت. یه گاز مختصر از کلش گرفت و با دندوناش یه کم کشیدش. بعد از مدتی خوردن منم از بالا به سینه هاش و حرکاتش خیره شده بودم. بلند شد یه اسپری نیم ساعته آورد و زد به شیطون. گفت تا تو به لب بهشتم بوسه می زنی این اسپری کارشو می کنه. خلاصه زد و یه کم مالش داد و رفت رو تخت خوابید. منم رفتم وسط پاهاشو شورتشو زدم کنار. یه بوسی از مرکز خط دفاعیش گرفتم. صدای خاص و عجیبی داد. کلی خندیدیم. من نمی دونستم به کجاش دست بزنم. لا مذهب مثل هلو نرم و لطیف بود. بعد از ده دقیقه بلندش کردم و بغلش کردم و با یه لب از باغ لباش لبامو مرطوب کردم. ناخنهاشو لاک صورتی کم رنگ زده بود که دل مجنونشو دیوونه می کرد. خلاصه همین طور که بلند شد یه کم رفت عقب و به ته تخت خودشو رسوند. گفت سوتینمو نمی خوای باز کنی؟ ممه هام خفه شد. کشیدمش پایین. بدون اینکه بازشون کنم. و خودشو هم کشوندم و خوابوندم و شیطونم رو نزدیک بهشتش کردم. خودش گرفت و یه کم کشید و مالوند به بهشتش و آه و اوه کرد و گفت کمک کن دیوونه. منم یه کم فشار دادم تو. خیلی نرم بود. کردم تو. یهو داد زد آی آتیش گرفتم چقدر گرمه. و منم مست مست شدم. خوابیدم روش و یه کم جلو عقب کردم. گفت سوتین اذیت می کنه. بلند شد و گفت درش میاری یا خودم درش بیارم؟ همین جوری که دستمو بردم پشت صورتم بهش نزدیک شد. یهو یه گاز نرم از سینه هاش گرفتم. یه آهی گفت که نزدیک بود… گفت نداشتیما. گفتم تازه آوردیم. خندید و خوابید. منم دوباره کردم تو. نرم نرم. خیلی گرم بود. ده دقیقه ای همینجوری کار شد ولی خسته شدم. بلند شد گفت پسر خواهرم خسته شد. جواب مامانتو چی بدم؟ منو خوابوند. یه جوری که کمی تکیه داده بودم. اومد و دقیقا نشست رو شیطونم. کامل رفت تو. یه آهی کشید. یه کم بشین پاشو بازی کرد و یکی دو دقیقه شد که گفت خسته ام اما نزدیکم. منظورشو گرفتم. برگشت و خوابید پاهاشو داد بالا و با دستاش گرفت. منم خوابیدم روش. همین جور که پاهاش هفت شده بود هفتشو دوره کمرم چنبر زد و محکم قفل شد. منم با پایان نیرو حرکت یکنواخت می کردم و خاله هم تو اوج عشق بود و همش می گفت بکن… بکن… بکن… یعنی با نواخت حرکت ثابتم عکس العمل نشون می داد و تکرار می کرد بکن. یه کم صداش رفت بالا. نگاهش به من بود. منم دیوونه به سینه هاش نگاه می کردم. ریتم خاصی داشت. خیلی با حال بود. نوک قهوه ای باز و خیلی دایره اش کوچیک بود. یه کم که دستمالیش می کردم سرخ می شد. با تلمبه زدن من به اوج رسید. منم دیگه نزدیک بودم که یهو ترکوند.چند تا تکون مشتی خورد و آروم شد. تو این تکون ها خیلی جدی بود و خبری از خندش نبود. چشاشو بهم فشار می داد و منم بزن بکوب داشتم. بعد چند ثانیه گفت تشنمه. رسیدی سیرم کن. منم برگردوندمش. مثل گربه. گفتم به پشت حمله کنم؟ گفت فعلا نه باشه بازی بعدی. یه کم پاشو باز کرد گفت بچسبون. تو که رفت پاهاشو یه کم جمع کرد. گفت تنگیش خوبه دلبرم؟ گفتم محشره. مهندسش کیه؟ دو طرف کمرشو گرفتم و به گرمی عمقش رسیدم. صدای شلاپ شلوپ هم امانمو بریده بود که خیلی نزدیک شدم. گفتم آب آمادس. برگشت. با دستش شروع کرد به حرکت جلو عقب و دیگه بعله تو دهانش کرد و شروع به خوردن آبنباتم کرد و منم ترکوندم. آب یه هفته جیره بندی رو تو دهان خاله جون ریختم. بیرون کشیدمش و بقیه رو رو سینش ریختم. اونم زانو زده بود و کارشو می کرد. خلاصه تموم که شد رو سینش دست کشید و با انگشتش کرد تو دهانش و بعد منو خوابوند و یه کمی تو بغل هم خوابیدیم. بعد گفت بریم حموم. رفتیم حموم و زیر دوش همش به هم چسبیده بودیم و قربون صدقه هم می رفتیم. همدیگه رو شستیم و حوله رو دور دوتامون کردیم و چسبیده به هم اومدیم بیرون. بهم گفت حال کردی باهام رفیق شدی؟ خندیدیم و دیدیم ساعت یک و ربعه گفت برای امروز بسه. سعی می کنیم تو بازی های بعدی پشتو هم شرکت بدیم. منم گفتم خدا کنه. خلاصه رفتیم تو اتاق خواب و گفت لباس تنم کن. گفتم چشم دردونه. خلاصه سوتین و شورت و دامن و پیرهنو تو تنش نشوندم. با شیش هفتا ماچ جانانه وداع کردم و رفتم خونه.نوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *