من سحر هستم. 22 سالمه. یه ماهی میشه که عروسی کردم. میخوام از اولین خاطره سکسم بگم. سکسی که هنوز مزش زیر زبونمه. وقتی با علی نامزد کردم اوایل خیلی خجالتی بودم. علی اینطور نبود. اون خیلی راحت بود. اما من نه. اخه تاحالا تجربه نزدیک شدن به یه مرد رو نداشتم. خانوادمون مذهبی و سخت گیر نیستن اما خب بنا به شرایطی من زیاد با پسرای فامیل صمیمی نبودم. خلاصه هفته دومی که نامزد کردیم علی پیشنهاد داد که حتما سکس کنیم. با اینکه علی شوهر من بود و این کارمون بد نبود اما من یه استرسی داشتم. قبول نکردم. اما حرف علی منو بدجور حشری کرد. آخه قبلن تو دوران مجردی وقتی بچه های مدرسه فیلم سوپر برام میاوردنهمیشه با خودم میگفتم کی میشه که منم همچین حسی رو با یکی تجربه کنم. خلاصه حرف علی باعث شد که یه جوری بشم. دوست داشتم علی یه بار دیگه هم درخواست میکرد. اما علی دیگه چیزی نگفت. اونشب منو علی رفتیم شام بیرون. بعد از شام مادر علی زنگ زد که ما بریم خونه اونا. چون اونا میخواستن برن مهمونی و نمیخواستن شب خونشون خالی باشه. ما هم رفتیم. مادر مردم همیشه دوست داشت منو علی باهم تنها باشیم و برای همین وقتی میرفتن مهمونی به ما میگفتن بریم خونشون. ساعت حدودا یازده بود. رفتیم خونه کسی نبود. رفتم دوش گرفتم و رفتم تو تخت دراز کشیدم. علی هم رفت دوش بگیره. چشمام که داشت گرم میشد حس کردم یکی بغلم کرد. دیدم علیه. لخت لخت بود. یه لحظه ترسیدم. الان که دارم به اونشب فکر میکنم خندم میگیره. علی منو بغل کرد و لبامو خورد. بعد گردنمو. قدرت اعتراض نداشتم انگار کل بدنم بی حس شده بود. علی شلوارکمو از پام درآورد و خوابید روم. کیرش رفت لای پام. یه جوری شدم اخه تاحالا چیزی لای اونجام نرفته بود. یه آه بلند کشیدم علی رفت لای پام و روی کسمو زبون کشید. دیگه داشتم از خوشی میمردم. اون لحظه فقط به این فکر کردم که چرا همچین چیزیو قبلا تجربه نکردم. دیگه تو حال خودم نبودم فقط داشتم آه و ناله میکردم. علی روم دراز کشیدو کیرشو گذاشت لای کسمو فشار داد. یهو برق از کلم پرید. جیغ کشیدم و خواهش کردم که درش بیاره. اما علی گفت یکمی صبر کن الان خوب میشه. یکمی که گذشت علی کیرشو درآورد و گفت سحر دستمال کاغذیو بده. گفتم چرا گفت بده چیزی نیست. دستمالو دادم بهش خواستم بلند شم ببینم اما علی نذاشت منو خوابوند و گفت چیزی نیست یکم خونی شده پردتو زدم. علی دوباره روم خوابید و کیرش رو کرد تو اینبار دردش خیلی حال داد. کیرشو عقب و جلو میکرد که گفت سحر آبم داره میاد… آبشو ریخت روی شکمم. بعد خودش با دستمال پاک کرد. و کنارم دراز کشید. بهش آروم گفتم مرسی علی… علی بغلم کرد و گفت من باید از تو تشکر کنم. ممنون.نوشته سحر
0 views
Date: November 25, 2018