مسافرت خانوادگی

آخرای اسفند بود یه شب با خانمم داشتیم حال می کردیم گفت داود امسال عید جایی نمی ریم؟ گفتم تنهایی مزه نمی ده. گفت شاید سودی اینارم بیان گفتم اگه امدند می ریم شروع کردم به کردنش گفتم رفتنمون شرط داره گفت باز چهار نفری حال کنیم؟ گفتم اره. گفت اون که معلومه باهم باشیم شما نیوفتین به جونمان. یه دفعه چیزی به ذهنم اومد گفتم مامانت رو هم ببریم گفت بس چهار نفری نمی شه گفتم خوب پنج نفری میشه. اونم گفت دیگه لوس نشو گفتم لوس چی؟ شما دوست ندارین دو تا داماد مامانتون سیر بکنن گفت چرا؟ ولی نمی شه. کمکم شوخیمان جدی شد حسابی کردمش و خوابیدیم.صبح گفتم زنگ بزن سودی و محمد شام بیان اینجا .گفت من حال دو نفری ندارم اگه تنهایی می کنی باشه قبول کردم عصر از مغازه اومدم دوتا خواهر با شلوارک و تاب داشتند شام اماده می کردن رفتم پیششان یه بوسی از لبشان کردم زدم لا پای سودی. خانمم گفت بدجنس زنتو ول کردی خاله رو گرفتی از لاپای اونم زدم گفتم اینم مال تو. شب شد محمدم امد باشوخی و حال شاممان رو خورد یم مشغول ورق بازی شدیم گفتم بچه ها بریم مسافرت سودی گفت اتفاقا دیشب موقع کردن صحبتشو می کردیم ومی گفتیم باهم کیف میده خانمم گفت چه تفاهمی حتما می گفتین باهم هم حال کنیم محمد گفت دقیقا من گفتم ولی من یه چیز دیگه در نظرم هست اونا گفتند چیه؟ گفتم مادر جونم ببریم خانمم گفت بد جنس باز گفت. گفتم بدجنس چی؟بد ادم مادر خانومش ببره مسافرت سودی گفت راست میگه خانمم گفت حقه باز بقیه شم بگو گفتم منو اق باجناق یک کم بهش برسیم محمد گفت اخ گفتی چقدر هوس کون مادرزن کردم سودی بامشت زد سینه محمد گفت یه زمان رو دل نکنی گفتم به هرحال نظر من اینه سودی گفت گیرم بریم چه جور می خواین بکنیین گفتم اون بامن بازیمان پایان شد ساعت دوازده بود گفتم جدا می خوابین یا باهم محمد گفت تو صاحب خونه ای من گفتم ما دیشب داشتیم سودی گفت ماهم داشتیم خانمم گفت جدا می خوابیم ولی هرکی با مال خودش محمد گفت اگه ما خواسیم عوض کنیم چی؟ گفت اون دیگه باخودتونه.من رفتم بخوابم اون رفت ماهنوز نسشته بودیم سودی گفت شما خوابتان نمیاد من بلند شدم تا برم سودی دستمو گرفت به محمد اشاره ای کرد اون رفت به من گفت چیه فرار می کنی ؟گفتم در خدمتتم باهم حرف زدیم محکم کردمش. تو اتاق هم خانمم ومحمد حال می کردند صبح چها رتایی رفتیم حموم وصبحونه سر میز گفتم مادرجون روببریم؟ اونارم فبول کردن وسرحال و قبراق رفتیم سر کار توی مغازه نقشه چه جور بردن مادرزن می کشیدم یاد م افتاد قطره اسپانیش فلای دارم اصل اصل بود یه شب دادم خانمم خورد دیگه من کاره ای نبودم چنان رو کیرم می پرید که انگار روفنر می پره ول فردای اون روز تا دو روز نمی تونست راه بره ودیگه هم از اون نخورد پس ده قطره کافی بود تا مادر خانمم رس من وباجناق رو پکشه البته من کرده بودمش با من حرفی نبود ول پیش دختراش وبا جناق جور نبود اول زنگ زدم محمد گفتم کیرتو چرب کن واسه مادر خانم جونت. اون گفت چه جوری گفتم تو فقط بکن قطع کردیم بعد زنگ زدم به مادرزن بعد از احوال پرسی وشوخی گفتم می خوام ببرمت مسافرت وانجا ترتیب تو بدم گفت جون چه خوب پیش دخترم می کنی نه ؟ گفتم اره گفت نمی شه گفتم اماده شو می ایم دنبالت گفت چند نفری؟ گفتم سودی و محمد هم هستند. گفت ازمنه باشه اگه حاجی کسکش حروم زاده قبول کرد می ام خلاصه دختراشم به پدرشون گفتند اون نمی تونست بیاد ولی قبول کرد مادر خانمم باما بیاد به محمد گفتم اونم تو کونش عروسی بود عید شد رو بوسی دید وباز دید ویادمه مادر خانم بوسی از من کرد یادگاری خانمم و خواهرش شک کردن ولی نمی دونستند که من ترتیب مادرشون رو دادم و به اونم قول داده بودم که از ماجرای الاغه و خودمون کسی بو نبره.شب فردای عید باهم هماهنگ کردیم صبح زود محمد وسودی رو سوار کردیم سر راه هم مادر جون و راه افتادیم به سمت جنوب با شوخی و بگو بخند می رفتیم منو محمد جلو بودیم و اونا هم عقب بعد از یک دو ساعت محمد گفت من یکم استراحت کنم و بعد شما استراحت کن. صندلی عقب خانمم وسط بود و مادر خانمم سمت راست بود گفتم پس برو عقب راحت بخواب بغل جاده نگه داشتم محمد رفت عقب و مادر خانمم گفت من می رم جلو دوباره راه افتادیم محمد کنار خانمم بود از ایینه حواسم بهشان بود قشنگ بهم چسبیده بودند محمد دستشو انداخته بود لا پای خانمم کم کم اونا خوابیدند ولی مادر خانمم بیدار بود دستمو دراز کردم و گذاشتم رو پاهاش. اون کشید طرف من رونش رو می مالیدم و اونم کیف می کرد دکمه مانتوشو باز کرد زیرش یه دامن کوتاه داشت دامنشو کشید بالا یه چنگولی از رو نش گرفتم زد رو دستم از ایینه نیگا کردم اونا خواب بودن یواشکی گفتم این دفعه دو کیره می کنیمت گفت نه زشته قضیه مون لو می ره .گفتم تو چیکار به قضیه داری ؟اصلا اون تموم شد رفت برای ناهار نگه داشتم اونا هم بیدار شدن مادر خانمم مانتو و لباسشو مرتب کرد بعد از ناهار و استراحت دو باره راه افتادیم و محمد رانندگی می کرد منو مادر خانمم وسودی عقب بودیم سودی وسط بود مادر خانمم خوابید منو سودی شروع کردیم به مالیدن هم. بعد از دو ساعت جامونو عوض کردیم من و سودی رفتیم جلو و محمد و خانمم اومدند عقب هوا تاریک شده بود رسیدیم اهواز گفتم شب استراحت کنیم صبح بریم فبول کردند دوتا چادر داشتیم یکی شش نفره یکی چهار نفره گفتم همون بزرگه بسه همه قبول کردند گفتم من برم شام بخرم شما چادر و وسایلو اماده کنین تا زود بخوابیم خستگیمان در بره در مورد شام هم همه نظرشان پیتزا بود بعد از یک ساعتی برگشتم یادم افتاد مادر زنو باید اماده کنم یواشکی یکی از نوشابه ها رو باز کردم و15 قطره ای از اسپانیش توش خالی کردم تو چادر دور هم نشسته بودیم سفره رو باز کردیم اول نوشابه مادر زنو دادم و بعد مال بقیه رو ساعت یازده شده بود و چادر های دور و برمان دور تر بودند بعد از نیم ساعتی حال مادر خانمم عوض شد گفت ولی چقدر گرممه چرا این طوری شدم؟ گفتم نکنه مسموم شدی گفت نه خانمم گفت مادر گرمت روسری تو باز کن منم گفتم راست میگه اصلا راحت باشین غریبه که نیستیم اونا هم مانتو و رو سری شون در اوردن مادر خانمم نمی تونست بشینه مدام وول می خورد سودی گفت اگه حالت خوب نیست ببریمت دکتر گفت نه حالم اتفاقا خیلی خوبه ولی دیگه ادامه نداد ماد خانمم گفت دامادا شرمنده یه لحظه بیرون باشین تا من لباسمو عوض کنم خیلی گرممه ما رفتیم بیرون کنار چادر محمد گفت ناقلا چی کردی ؟ یه قرصی بهش دادم و از تو ماشین اسپری رو اوردم گفتم بزن خوبه. گفتم مادر جون گر گرفته فقط کیر داماداشو می خواد گفتم بشین همین جا .کنا ر چادر بودیم و صداشونو راحت میشنیدیم مادر خانمم گفت نمی دونم چرا یک دفعه گر گرفتم انگار بدنم اتیشه لای پام داره اتیش می گره خانمم گفت شلوارتو در بیار لا پات عرق سوز نشه گفت دخترا اونجام خیلی می خواره ابروم می ره چیکار کنم؟ سودی گفت ما پشت می کنیم شورتتو در بیار ببین چته مادر خانمم گفت شما از تو من در اومدین تازه از شما خجالت بکشم ؟ دونستم حالش حسابی خرابه خانمم گفت مادر ببین چته زود یخوابیم مادر خانمم گفت دخترا لا پام باد نکرده ؟زنم گفت چرا خوش بحال حاجی کسکش حروم زاده مادر خانمم بی تعارف گفت بد جنس ها شما مال خودتون اوردی و من باید تو کف بمونم دیگه خراب خراب بود که با دختراش از این شوخی ها می کرد سودی گفت دوتاشم مال تو انگار تحفه نطنزن صدا کردم گفتم تموم نشد مادر خانمم گفت داود جان ببخشید بیاین تو رفتیم تو اون فوری شلوار شورتشو چپوند تو ساکش دونستم که بدون شورته سودی گفت دستشویش کجاس؟ گفتم بلند شین تا ببرم خانمم گفت من نمی ام محمد گفت من رفتم. من سودی و مامانشو بردم اول مادرزنم رفت سودی یواشکی گفت تو به مادرم هم رحم نمی کنی؟ گفتم مگه چی کردم ؟گفت ناقلا چی دادی خورده؟گفتم کیر اسب مادر خانمم اومد بیرون وسودی رفت مادر خانمم گفت خیلی کوسم می خواره همش می گم یه طوری بشه منو بکنی شاید خارشش بیفته گفتم باشه سودی اومد و رفتیم محمد و خانمم داشتند حال می کردند از وضیعتشان معلوم بود گفتم باهم بخوابیم یا اون یکی چادرو بزنیم مادر خانمم گفت نه جدا بخوابیم من روم نمی شه سودی والی موافقت نکردن گفتند ما می ترسیم جا بزرگه تازه اینا هم دامادتن مگه غریبن مادر خانمم با بی میلی قبول کرد جا که فقط پتو بود من و خانمم زیر یه پتو سودی و محمد هم باهم ومادر خانمم تنها رفتیم تو جا بعد دو سه دقیقه خانمم گفت من گرممه تو بیا وسط من رفتم وسط پیش مادر خانمم چراغ بیرون قشنگ تو چادر رو روشن کرده بود مادر خانمم پتوشو داد کنار گفت گرمه ما حرفی نزدیم اون فکر کرد خوابیدم دستشو برد تو دامنش و کوسشو می مالید و انگشت کرد و وول می خورد دستمو بردم پتو کشیدم روش دستمو برد م لای پاش طرف من چرخید و سه انگشتی کرد م تو کوسش اونم کیر منو گرفت کشید طرف خودش مالید و انگشت کرد به کوسش خانمم چرخید طرف ما من دونستم بیداره مادر خانمم تکان نخورد خانمم خور ناس کشید اون فکر کرد خوابیده دو باره شروع کرد اصلا حالیش نیود ممکنه بیدار باشن چرخید کونشو داد طرف من منم که دیگه ترسی نداشتم کیرمو کشیدم بیرون واز پشت گذاشتم تو کوسش اویییییی گفت که سودی بیدار شد شاید م بیدار بود گفت مادر چته باز بدنت می خاره گفت اره تو بخواب خسته ای سودی گفت بزار بمالم دستش اورد رو کس مامانش دید یه چیزی توشه فهمید کیر منه چوچوله مامانشو مالید و انگشت کرد اونم هی وول میخورد منم ساکت به بغل خوابیده بودم مادر خانمم صداش در او مده بوده همه می دو نستن چی شده حتی خانمم چرخید طرف من واز پست خایهای منو گرفت می مالید و انگشت کرد و منو طرف مامانش هول می داد محمد هم بیدار شد گفت چی شده ؟سودی گفت بی بخار تو بخواب مادرم بدنش می خاره خارششو می ندازیم محمد هم پتو رو زد کنار دید بله ما مشغولیم سودی رو طاق باز خوابوند و رفت روش منم رفتم رو مادر خانمم و بدون خجالت تو کوسش تلمبه می زدم مادر خانمم یه بار ارضا شد کشیدم بیرون خانمم که دیگه اماده بود پاهاشو داده بود بالا و از زیر کونش انگشت کرده بود تو کوسش کردم تو کوسش چنان اوییییی گفت که محمد گفت یواش تر صدات میره بیرون اونم سودی رو ارضا کره بود قرص و اسپری کار خودشو کرده بود زنمو ارضا کردم محمد با مادر خانمم مشغول شد و من رفتم رو سودی. سودی گفت جووووون این کیرها بمیری محمد با اون دودولت محمد حرصش گرفته بود محکم تلمبه می زد سودی پاهاشو داده بود بالا و من رو پاش نشسته بودم بالا پایین می کردم خیلی کیف می کرد اونا باهم دیگه کار ی نمی کردند وهرکی ارضا می شد کنار می کشید و فقط کوسشو می مالید و انگشت کرد سودی دو باره ارضا شد.دو سه بار جاها مونو عوض کردیم من گفتم مادر خانم دو نفری دو ست داری اونم فقط با سر اشاره ای کرد محمد خوابید زیر مادر خانمم روش منم از پشت رفتم سراغش خواستم تو کونش بزارم سودی کیرم رو کرد تو کس مامانش خیلی راحت جفت کیر رفت تو کوسش .محمد گفت من د ادادرم می ام و خالی شد تو مادر جون اب کیرش ازتو کس مادر جون زد بیرون با تلمبه من صدای فرج فرجی می داد که دختراش می گفتن جون قربون اون صدا مادر خانمم یه دفعه گفت دادادمادا و ارضا شد منم ابمو تو کوسش خالی کردم افتادم روش صبح که از خواب بیدار شدم دیدم هنوز کیرم تو کوسشه و باد کرده دوباره تکان دادم گفت داماد جون بسه دیگه اوناهم بیدار شدن خانمم گفت دیگه پررو نشو شب می کنی روزم می خوای لباس پوشیدیم بعد صبحانه رفیم حمام نمره محمد ازم تشکر کرد بعد از حموم هم راه افتادیم برای بندر گناوه اون جا هم باز شب مشغول شدیم سفری شد که همیشه تو خاطرمان بمونه.