…قسمت قبلسلام این دومین خاطره یا داستانیست که برایتان مینویسم، در حقیقت نام داستان فلاش بک است ولی به دو دلیل نام مسافرشب 2 را روی این داستان گذاشتم ،اول بیشتر اتفاقات داستان در شب رخ داده ودوم اینکه داستان اول من مسافر شب نام داشت .در ضمن از آنجائیکه این خاطره واقعیست نسبت های خانوادگی و اسامی کلأ عوض شده . درخاتمه اگر در نگارش این خاطره خطا یا اشتباهی ملاحظه کردید برمن ببخشاید و بحساب آماتور بودنم بگذارید . ضمنا خوشحال میشم اگر نقد و نظری دارید بنویسیدعصر سه شنبه بود خسته و مرده از سرکار اومدم خونه طبق معمول مریم به استقبالم اومد و با بوسه ای خستگی یک روز را از تنم درآورد و با فنجانی چای سبز این استقبال رو کامل کرد . نمیخواهم در مورد مریم ، ازدواج و زندگیمون چیزی بنویسم چون معتقدم حرمت خانواده باید محفوظ باشه.تقریبأ ساعت 8 شب گوشیم زنگ خورد علیرضا پسر دائیم میخواست برای جمعه شب که جشن تولد 5سالگی پیام پسرش بود دعوتمون کنه. از قبل برنامه داشتم که پنج شنبه برای کاری تهران باشم مریم چون معلمه نمیتونست همراهم بیاد، با دعوت علیرضا قرارشد جمعه هم بمونم یا آخر شب جمعه و یا شنبه صبح زود حرکت کنم که شنبه به کارم برسم .از این نوع سفرها بخاطر نوع کارم زیاد داشتم و معمولا ماهی یکی دوبار به تهران میامدم و این طبیعی بود. یادم رفت بگم ما چند سالی بود که در یکی از شهر های شمالی زندگی میکردیم. پنج شنبه صبح زود هنگام حرکت خواستم مریم را که فکر میکردم خوابه ببوسم ، خواب آلود دستش را دور گردنم حلقه کرد و با بوسه ای گرم سفارش کرد توی راه مواظب باشم و وقتی هم که رسیدم حتمأ خبر بدم. توی راه به فکر رابطه خودم و پسر دائیم بودم ، سالها بود بیشتر از اینکه فامیل باشیم باهم دوست بودیم. علیرضا تنها کسی از خانواده دائیم بود که باهاش رفت و آمد داشتم چون هم سن و سال بوده و از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. بعد از طلاق برادرم با خواهر علیرضا که پسر خاله و دختر دائی بودند، میانه مادرم با برادرش تقریبأ شکراب شد و رابطه خانوادگی ما بعد از مرگ مادر و سال بعد دائی عباس بکلی قطع شد . فقط من و علیرضا علی الرغم این جریانات باهم رابطه داشتیم . ممکن بود که چند سالی بخاطر کار و گرفتاری هم را نبینیم ولی دائم ازحال هم با خبر بوده و باهم تماس داشتیم.علیرضا غیر از زهره خانم (زن سابق برادرم) دو خواهر دیگه داشت که هردو از من و علیرضا بزرگتر بودند . خواهر وسطی زینت و خواهر کوچکتر زهرا بود که همه زری صداش میکردند . زری تقریبأ چهار سال از من بزرگتر بود .موسیقی ملایم و مناظر زیبا و سرسبز اطراف باعث شد که سوار بر بال خاطرات به سالها پیش بروم (یا بقول سینماچـی ها فلاش بک بزنم) فـــــــــــــــــــلاش بــــــــــــــــــــــــک تقریبأ 14 سالم بود تازه کرک هائی پشت لبم داشت سبز میشد و من هر روز دقایق زیادی مشتاقانه به امید دیدن رشد بیشتربه آینه خیره میشدم عشق مرد شدن پایان وجودم را گرفته بود ، تازه تفاوت میان دختر و پسر را درک میکردم ، حس میکردم نگاهم به دخترا نسبت به قبل تغییر کرده پایان تجربه سکسی من خلاصه میشد به بازی های بچه گانه مثل دکتر بازی و خاله بازی و اخیرأ هم با یکی از همکلاسی ها که تو زیر زمیین خونمون همدیگه رو دستمالی کرده بودیم و در نهایت دیدن یکی از این دفترچه های سکسی که فکر میکنم عکسهائی از صحنه های فیلم های پورنو را چاپ میکردند بصورتیکه میشد از ترتیب آنها داستانی را تجسم کرد. نه اینکه نبود … بود… ماتوی خانواده بسته ای بودیم البته امکاناتی از قبیل اینتر نت و سی دی و این حرفها نبود ولی اگر کسی اهلش بود فیلم های ویدئوئی پیدا میشد. بگذریمپدر و مادرم برای زیارت خانه خدا رفته بودند و من چون با بچه های برادرم بیشتر صمیمی بودم برای اینکه تنها نباشم بیشتر منزل برادرم بودم .خانه برادرم دو طبقه قدیمی ساز بود طبقه اول دو اتاق تو در تو بود که هم نشیمن بود و هم بچه ها شبها میخوابیدن ودر طبقه بالا اتاق خواب برادرم بود با سالن پذیرائی که معمولأ درب آن غیر از مواقع میهمانی بسته بود.آخر هفته برادرم مهمان داشت و خانم برادرم به زری گفته بود بیاد کمکش، و اما زری زری دختر کوچک دائی عباس اون زمان هجده سال رو رد کرده بود دختری زیبا با قدی حدود 165 تقریبأ پنجاه و شش ، هفت کیلو وزن سینه های خوش فرم باسن توپ با پوستی سفید ولی نه سفید یخ و بی نمک درکل جیگری بود. ولی حیف که اصلأ منو قابل آدم نمیدونست آخه منم یکم ریز جثه بودم و از دید زری هنوز بچه بحساب میومدم .شب مهمانی من عجیب تو نخ کس و کون زری رفتم. تا اون موقع هیچوقت زری رو اینجوری ندیده بودم ، در حقیقت زری همان زری بود این نگاه من بود که عوض شده بود.هرچه سعی میکردم یه جوری خودمو بهش نشون بدم اصلأ انگار نه انگارکه من آدمم حتی یکبار که داشت میرقصید خودمو بهش رسوندم که مثلأ با من برقصه با یک حالتی گفت داریوش جان یکم برو اونورتر که انگار با یک بچه پنج ساله حرف میزنه .آخر شب وقتی مهمانها رفتند برادرم و همسرش رفتند بخوابند ، معمولا هنگام خواب دخترا تو اتاق عقبی میخوابیدن و پسرا تو اتاق جلوئی (برادرم دو دختر و دو پسر داشت که همه از من کوچکتر بودند ) ولی آن شب چون اتاق جلوئی شلوغ و پلوغ بود و دیگه کسی حال مرتب کردن نداشت جای همه را تو اتاق عقبی انداختند. تشک دخترا و پسرا به فاصله بیست سی سانت ازهم پهن شد و من چون خیلی خسته بودم ناخود آگاه طرفی که نزدیک به جای دخترا بود دراز کشیدم و زود هم خوابم برد.نمیدونم ساعت چند بود که از زور شاش بیدار شدم و بدون اینکه به چیزی توجه کنم رفتم دستشویی ٍ خودمو سبک کردم و برگشتم تو اتاق که بخوابم ، نورکم و زرد رنگ چراغ خواب روشنائی مختصری به اتاق داده بود از بالای سر دخترا رد میشدم که دیدم زری روی تشک دخترا و طرف من خوابیده و دامنش تا بالای رونش جمع شده و تو اون نورکم سفیدی پاهاش چشمم رو خیره کرد از ترس اینکه کسی بیدار نشه پاورچین ، پاورچین خودمو به جام رسوندم و دراز کشیدم ، مگه خوابم میبره حالا…….تا اونجائی که میتونستم خودمو کشیدم پائین تا زاویه دیدم رو نسبت پاهای زری تنظیم کنم . داشتم دیونه میشدم در فاصله کمتر از نیم متری من یه کس توپ خوابیده مگه میشد بخوابم؟یکم جرئت به خودم دادم و با نوک پام یواش لبه دامنشو دادم بالاتر . دامنش از این دامن ماکسی های بلند پاکستانی بود با هر جون کندنی بود دامنش را تا نزدیک شورتش کشیدم بالا یکم سرمو بلند کردم و شورت سفیدشو دیدم که از لای پاش معلومه ،واااااااینمیتونستم خودمو کنترل کنم تا اونجائی که میشد خودمو کش آوردم که دستمو برسونم به پاهاش از یکطرف شوق حس نزدیک بودن یه کس و از یکطرف ترس و وحشت از آبروریزی مثل دو تا نیرو منو از دوطرف میکشیدن در آخر فکر کردم منکه کاری نمیکنم نهایت اگه بیدار شد خودمو میزنم به خواب که مثلأ تو خواب حرکت کردم .در حقیقت خودمو گول زدم خلاصه با هر جون کندنی بود دستمو رسوندم به پاهای زری و در حالی که سرم رو در جهت عکس برگردانده بودم که مثلا من اصلا روم به اونطرفه دستمو گذاشتم روی رون زری…….وااااای تا بحال توی عمرم چنین نرمی رو حس نکرده بودم نمیدونم از ترس بود یا چیز دیگه فکر میکردم الانه که همه با شنیدن صدای قلبم از خواب بیدار بشن ، چند لحظه ای صبر کردم و بعد آرام آرام دستم را بطرف بالای رون بردم ، تا اون لحظه هیچ تجسمی از کس نداشتم غیر از عکس ها و یکی دوتا فیلم پورنو که دیده بودم کم کم داشتم به کس میرسیدم ، دستم به زیر دامن زری رسیده بود بطرف زری برگشتم و دست دیگرم را زیر سرم ستون کردم تا بتوانم بهتر ببینم بالاخره دستمو رسوندم به وسط پای زری اولین چیزی که زیر دستم حس کردم یه کپه مو بود که سر مو ها از سوراخهای ریز شورت توری زری بیرون زده بود.دل و زدم به دریا و انگشتمو از زیر کش شورت بردم روی کسش درهمین موقع پری ناله ای کرد ضمن حرکتی که بخودش داد فاصله خودشو با من کم کرد و پاهاشو هم از هم باز کرد.من که برق از کونم پریده بود به سرعت دستمو کشیدم و سر جای خودم برگشتم….. نمیدنم چند دقیقه گذشت و هیچ اتفاقی نیافتاد به خودم گفتم خوب کسخل دختره تو خواب یه تکون خورده . خایه داشته باش،دوباره جرئت پیدا کردم و ایندفعه مستقیم رفتم سراغ کس . زری به همان وضعیت خوابیده بود و آروم نفس میکشید منتهی ایندفعه من آزادی عمل بیشتری داشتم .دستمو گذاشتم رو کس و انگشتمو کشیدم لای کس یک لحظه زیر انگشتم حس خیسی کردم فکر کردم زری شاشیده و لی خیسی مثل شاش نبود غلیظ تر و لزج بود به خودم گفتم حتما کس اینجوریه دیگه ، با انگشتم لای کسشو باز کردم و نرمی خاصی رو لمس کردم دنبال سوراخ کس میگشتم دقیقا نمیدونستم کجا باید باشه …. خودمم دیگه داشتم دنیارو سیر میکردم پایان موهای تنم و البته کیرم سیخ شده بودن حس میکردم کیرم تیر میکشه یه درد خفیف و لذت بخشی وسط پاهام حس میکردم که تا حالا تجربه نکرده بوم جالب اینه که مرکز این درد هم مشخص نبود زیر خایه هام خود خایه و کیر و زیر شکمم ؟؟؟؟انگشتانم هنوز لای کس زری بود و به خیال خودم دنبال سوراخ کسش میگشتم که حس کردم یک چیز سفت زیر انگشتمه لبه های کس رو کنار زدم و اون برامدگی رو لمس کردم یه چیزی مثل دول بچه اونجا بود .تعجب کرده بودم فکر نمیکردم که کس چنین عضوی داشته باشه آخه تو عکسهائی که دیده بودم همه دقتم به خود کس و سوراخش بود . به خودم گفتم بیخیال اینی که الان زیر دستته کسه پس حتمأ باید همینطوری باشه. با انگشتام شروع کردم به ور رفتن با کس زری که دیگه شده بود رودخونه و من الاغ اصلأ تو باغ نبودم که اون حشری شده و این خیسی هم بخاطر همینه ،دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرو و در حالی که با یکدستم رون ها و کس زری رومیمالیدم با دست دیگرم شروع کردم به جلق زدن که ناگهان حس لرزشی در بدن زری کردم با ترس خودم را کنار کشیدم ولی کارم را ادامه دادم تا آبم اومد. و خوشحال ازاینکه بخیر گذشت خوابیدم .فردای اون شب ترس داشتم به زری نگاه کنم ولی هیچ عکس العملی در زری ندیدم و خیلی عادی به زهره خانم در مرتب کردن خونه کمک میکرد و به منهم مثل بچه های دیگه کارهائی موکول میکرد.سالها گذشت بعدها پی بردم برآمدگی بالای کس زری همان چوچوله یا کلیورتیس بود منتهی کمی از حد نرمال بزرگتر و خیسی و لرزشی که به زری دست داده بود حاکی از به اورگاسم رسیدن او بود ومن الاغ اگه اینارو میدونستم اون شب یه حالی به کیرم داده بودم ، سالها گذشت و من هنوز در کف اولین تجربه سکسیم با یک دختر که از ترس کونم مفت از دست داده بودم . بعد از جدائی برادرم از زهره خانم و در پی آن فوت مادرم و دائی عباس دیگر خبری از زری نداشتم حتی عروسی علیرضا هم چون ارومیه خدمت میکردم نبودم ولی کم و بیش از طریق علیرضا با خبر بودم که زری ازدواج کرده و متاسفانه دوسال بعد از ازدواج شوهرش که خیلی از او مسن تر بود طی یک حادثه رانندگی کشته میشه واز او ثروت زیادی برای زری و پسرش یاشارباقی میماند و گویا یکی از دلایل این ازدواج هم همین ثروت زیاد بوده و زری دل خوشی از شوهرش نداشته .آنچنان در خاطرات گذشته غرق بودم اصلأ متوجه نشدم کی رسیدم از استادیوم آزادی که رد شدم یه زنگ به مریم زدم و خبر رسیدنم رادادم. باید میرفتم میدان امام حسین کارم رو انجام میدادم و شب هم منزل خواهرم پاسدارن بودم وجمعه شب هم رفتم منزل علیرضا .انگار کمی عجله کرده بودم سالن منزل علیرضا مملو بود از بچه های 45 ساله حدود سی تا بچه جغله که از سرکون هم بالا میرفتن طفلک علیرضا و خانمش انشون با گه شون قاطی شده بود . خلاصه به دادشون رسیدم و بچه هارو به دو گروه دختر و پسر تقسیم کردم وبا انواع کس کلک بازی مثل صندلی بازی – استوپ رقص و از این کس شعرا سرشونو گرم کردم و اصلأ متوجه نشدم که کی بزرگترها هم اومدن خلاصه کنم بزرگترا از این کار من و حوصله ای که بخرج داده بودم خیلی خوششون اومده بود و کیری کیری یه وجه ای برای خودم دست و پا کرده بودم مخصوصأ زری که از وقتی آمده بود فرصت نکرده بود مانتو وروسریش رو در بیاره منم که جوگیر شده بودم با انواع جوک ها و خوشمزگیها خودمو بیشتر تو دل مدعوین و یه جورائی تو دل زری جا کرده بودم. غش غش خنده های زری و نگاهش باعث شده بود که منم شارژ بشم و حسابی آتش بپا کنم.کم کم دوستای مهد کودکی پیام رفتند و بچه های فامیل هم یکی یکی پنچر شدند و خوابیدند مهمانی هم دیگه شکل پارتی بخودش گرفت . علیرضا هم بساط مشروب رو علم کرد . و نوید شب خیلی خوبی را داد.داشتم جرعه جرعه ویسکی را سر میکشیدم چشمم به زری افتاد که برای خواباندن یاشار به طبقه بالا رفته بود از پله ها پائین میامد . خدای من چی میدیم ؟؟ موهای مش کرده خوش حالت یه تاپ جگری رنگ که با پوست سفیدوبالاتنه خوش استیل و سینه های خوش فرمی که سخاوتمندانه بخش زیادیش را بنمایش گذاشته بود تضاد رنگی چشمگیری را بوجود آورده بود. و شلواری با همان رنگ در قسمت باسن تنگ که زیبائی و عظمت باسن یا همان کون خودمان را به رخ بیننده میکشید و از ران به پائین گشاد تا ساق پا که بسته میشد و سفیدی ساق به پائین و در انتها کفشی باهمان رنگ لباس که در کل زیبائی و شکوه خاصی را در بیننده القاء میکرد . نا خودآگاه لیوانم را به حالت سلامتی بهش اشاره کردم او هم پاسخم را بالبخندی ملیح داد.شب بسیار قشنگی شده بود یک جمع بیست نفره بودند که همه جفت بودند و چون من و زری هردومون تنها بودیم اتو ماتیک باهم چفت شدیم . تاثیر مشروب هم درجمع باعث شده بود که همه در گفتار و کردار آزادی عمل بیشتری داشته باشیم.بعد از چند دور رقص شاد وقتیکه دیگه همه خسته شده بودند بادرخواست جمع موزیک ملایم پخش شد و نور چراغها هم کم ورقص تانگو شروع شد . من و زری هم مثل دیگران شروع به رقصیدن کردیم . من به احترام علیرضا سعی کردم با فاصله از زری برقصم که زری توی گوشم با تمسخر زمزمه کرد تو همیشه اینقدر اسلامی میرقصی؟ با گفتن این حرف خودش را به من فشرد. سینه های سفت و بدون سوتینش به سینه ام فشار دلچسبی وارد میکرد و بوی ادکلن مست کننده ای که ازبناگوش لطیف وزیبایش به مشامم میرسید داشت منو دیوانه میکرد خوشبختانه جنس ضخیم شلوار لی وایز اورجینالم باعث شده بود برجستگی کیرم زیاد محسوس نباشه وگرنه آبرو ریزی میشد. بعد از چند دور رقص بخاطر اینکه شب از نیمه گذشته بود و صدای موزیک باعث مزاحمت همسایه ها نشود موزیک را قطع کرده و یکی دونفر منجمله من ترانه ای اجرا کردیم و چون فردا روز کاری بود کم کم همه بفکر رفتن افتادند . منهم تصمیم گرفتم شبانه حرکت کنم بطرف شمال. داشتیم خداحافظی میکردیم که زری به علیرضا گفت زنگ بزن یک آژانس بیاد . علیرضا گفت حالا کجا میخواهی بری نصفه شبی ، زری گفت نمیتونم چون فردا یاشار مدرسه داره و سرویس میاد دنبالش .من تعارف کردم مسیرتون کجاست خوب من میرسونمتون علیرضا گفت راست میگه داریوش، اینکه داره میره طرف کرج از همت میره تورو هم سردار پیاده میکنه . زری قبول کرد و علیرضا یاشار رو که خوابیده بود بغل کرد و آورد روی صندلی عقب ماشین خواباند . و من وزری حرکت کردیم .بین راه من همش اینطرف و اونطرف رو نگاه میکردم . زری پرسید دنبال چیزی میگردی؟ گفتم آره دنبال یه کافی شاپی کافه ای چیزی میگردم یک فنجان قهوه بخورم که توجاده خوابم نبره . زری با خنده گفت اینوقت شب جائی باز نیست بریم خونه فوری برات قهوه دم میکنم بخور برو. گفتم نه ممنون مزاحم نمیشم میرم هر وقت خوابم گرفت میزنم کنار استراحت میکنم .به خانه زری رسیدیم که تو یک مجتمع در اوایل سردار جنگل بود . پرسیدم طبقه چندمی گفت پنجم ، چون حس کردم زری بخاطر مشروبی که خورده یکم حالت عادی نداره گفتم من یاشار رو میارم.ماشین رو پارک کرده و یاشار رو بغل کردم و داخل ساختمان شدیم، تو دلم دعا میکردم که آسانسور داشته باشن که خوشبختانهدعام مستجاب شد .بالاخره رسیدیم به واحد زری ولی خدائیش کونم پاره شد آخه یاشار کم سنگین نبود .یاشار رو بردم رو تختش خوابوندم خودمم اومدم تو هال و رو کاناپه ولو شدم تا نفسی تازه کنم دراتاق باز بود و زری هم خم شده بود روی تخت تا لباس یاشار رو عوض کنه و کون خوش حالتتش بد جوری توی اون شلوار جیگری خود نمائی میکرد . نا خود آگاه یاد آن شب کذائی منزل برادرم افتادم ولبخندی روی لبهام نقش بست درهمین لحظه زری هم برگشت و متوجه نگاه خیره من و لبخندی که روی لبم نقش بسته بود شد ، بطرف من آمدو پرسید ، چیه؟؟ میخندی ؟ گفتم هیچی یاد یک جریانی افتادم .فرصت ندادم که بازم سئوال پیچم کنه بلند شدم که راه بیفتم برم زری گفت کجا؟ خوب ده دقیقه صبر کن قهوه بزارم بخور برو منم هوس کردم .قبول کردم زری هم کافی ماشین رو به برق زد و ودر حالی که بطرف اتاق خوابش میرفت گفت تا قهوه آماده بشه منم لباسمو عوض کنم .بوی قهوه جاکوب پایان فضای خونه رو پر کرده بود . در اتاق خواب باز شد و زری درحالیکه یک پیراهن یکسره گشاد بدون آستین که از بالا ی سینه باز و با دو تا بندک روی شانه گره میخورد به رنگ کرم با گلهای زرشکی ریز که با پوست بدنش هماهنگی زیبائی ایجاد کرده بود وارد هال شد و با خنده گفت مثل اینکه قهوه مون هم حاضر شده . برای رفتن به آشپزخانه یک لحظه ما بین من و آباژوری که روی میز بود قرار گرفت .سایه هیکل تراشیده او در میان پیراهن گشادش کاملأ خودنمائی کرد و انحنا های زیبای بدنش بخوبی نمایان شد سینه های خوش فرم و سربالا ی بدون سوتین ، باسن درشت و گرد و رونهای پر…..انگار یک لحظه لخت از جلوی چشمم رد شد .عطر قهوه و صدای زری که با خنده میگفت هی داریوش کجائی؟ منو به خود آورد . لبخدی زدم و گفتم هیچی ، سینی قهوه رو گذاشت روی میز و نشست روبروی من و پرسید ، سختت نیست این موقع شب میخواهی بری ؟ گفتم عادت دارم . من معمولأ شب رانندگی میکنم . راحت ترم ، درکل میونه خوبی با شب دارم باور نمیکنی بیشتر کارهامو شب انجام میدم . (خدائیش واقعأ بی منظور گفتم)زری در حال خنده ای که حکایت از گرمی مانده از مشروب سر شب داشت گفت اونکه بعـــله از بچگی همین اخلاق رو داشتی ، یک لحظه یخ کردم فکر کردم نکنه به اون شب اشاره میکنه؟ بروی خودم نیاوردم .با خنده ادامه داد هنوزم شبیخون میزنی؟؟؟دیگه شکم به یقین تبدیل شد باتجب ساختگی پرسیدم شبیخون؟؟؟ از چی حرف میزنی؟ گفت هیچی ولش کن.با خودم گفتم الاغ خودش داره بفرما میزنه تو چرا گاگول بازی در میاری؟ برای همین با پرروئی و خنده گفتم پس تواون شبخواب نبودی؟ منو اسگل کرده بودی ؟درحالی که از روی مبل بلند میشد باخنده و شیطنت گفت ، خب من چکار میکردم تو اینقدر شوت بودی که حالیت نشد من بیدارمراست میگفت طفلک اون شب خودش همه جوره نخ داده بود ازهمه مهمتر خودشو حسابی خیس کرده بود ، منه الاغ حالیم نبود.زری که خم شده بود فنجان قهوه رو از روی میز جلوی من برداره (سینه هاش رو کاملأ در معرض دید من قرارداد) گفت بازم قهوه بیارم؟ (در همین موقع گوشیم زنگ خورد مریم بود) بطرف پنجره رفتم و درحال باز کردن پنجره با اشاره گفتم بیارهو علامت دادم که ساکت باشه .سرم رو از پنجره بیرون بردم که صدای فضای بیرون را داشته باشم مریم بود و نگران که کجا هستم گفتم از تهران خارج شدمولی چون مشروب خوردم کرج یا قزوین چند ساعتی میخوابم بعد حرکت میکنم تو نگران نباش از آنجائیکه قبلأ هم سابقه اینکاررو داشتم مریم قبول کرد و سفارش کرد که حتمأ مواظب باشم .تلفنم رو که بستم دیدم زری باسینی قهوه جلوم ایستاده ، با لبخند گفت پیچوندی خانمتو؟ منم خیلی جدی که مثلأ بهم برخورده گفتم نه آخه نگران میشه اینجوری دیگه منتظرنمیشه .زری سینی رو گذاشت لب پنجره و کلید برق سالن را خاموش کرد و گفت نصفه شبه درست نیست چراغ روشن باشه و نور ملایم آباژور محیط رو خیلی رمانتیک کرده بود. من سینی قهوه را برداشتم و بطرف کاناپه رفتم و در حالی که مینشستم گفتم پس خودتو به خواب زده بودی ؟ جلوم ایستاد در حالی که گره بندک های سر شونه هاش را باز میکرد با ناز و عشوه گفت نخیرم خواب بودم جنابعالی بیدارم کردینواااای خدای من پیراهن زری مثل پرده تندیس هائی که پرده برداری میکنن از روی بدنش لغزید و افتاد پائین . چه بدنی چه پوستیزری با یک شورت توری لامبادائی کوچولو که فقط کمی روی کسش رو پوشونده بود در فاصله سی سانتی من بود ، برای چند لحظه خشکم زده بود بعد با هردو دستم دو کپل کونشو گرفتم بطوری که هشت انگشت دستم لای درز کونش قرار گرفت وانــــو بطرف خودم کشیدمش وکسش دقیقأ جلوی صورتم قرار گرفت لبمو ازروی شورت گذاشتم روی کسش بوس و بو کردم اووووووم چه کس خوش بوئی … زری با کف هردو دستش دوطرف صورت منو گرفت و بطرف بالا کشید منهم بدون هیچ عجله ای همزمان که بطرف بالای بدن زری هدایت میشدم مسیر شکم ، ناف ، جناق سینه ، لای سینه ، گردنشو لیسیدم و بوسیدم تا رسیدم به لبها چه لبهائی نیمه باز و آماده بوسه لبهاشو بلبم گرفتم زری هم دستانش رو حلقه کرد دور گردنم و داغ ترین بوسه عمرم رو تجربه کردم زبانم رو کشید داخل دهانش و شروع کرد به میک زدن زبانم دقیق یادم نیست چه مدتی این بوسه طول کشید فقط یادمه که زری دستم رو گرفته و درحالی که هنوز به بوسه ادامه میداد منو بطرف اتاق خواب میکشید. نور ضعیف قرمز رنگ چراغ خواب اتاق فضائی رویائی و سکسی ایجاد کرده بود تصویر خودمانرا در آینه میز دستشویی که دیدم متوجه شدم من با لباس کامل و زری لخت جلوی من ایستاده خواستم تیشرتمو در بیارم که زری دستم را گرفت و با سر اشاره کرد که نه خودم در میارم بعد با دو تا دستش ازدو طرف پهلوهام لبه تیشرتمو گرفت و درحالیکه با ناخنش پوست بدنم رو خارش میداد اونو از تنم خارج کرد منم برای اینکه کمکش کنم هردوتا دستمو بالا بردم تا راحت بتونه لباسمو در بیاره .زری دستهام رو که بالا بود به همان صورت با دو دستش نگه داشت ودوباره لبشو روی لبام گذاشت و به بوسیدن ادامه داد.بعد از بوسه ای گرم و آتشین زبانی به دور لبهام کشید و بالیسیدن چونه وگردن لبهاشو بطرف سینه ام برد من به سینه ام خیلی حساسم و به محض اینکه لبش روی نوک سینه ام حس کردم دستمو آوردم پائین که سرشو بگیرم با دستش که مثل طپانچه کرده بود به شکمم فشار آورد و گفت دستها بالا ، متوجه منظورش شدم دستامو بالا نگه داشته و خودمو دراختیارش گذاشتم ……خیسی زبانشو به نوک سینه ام کشید و با یک گاز کوچولو منو به عرش رسوند بی اختیار خواستم عکس العمل نشون بدم که باز هم فشار انگشت طپانچه ایش رو به شکمم بیشتر کرد (یعنی دستا بالا) بعد از چند تا گاز و بوس و لیس که از هردوتا سینه گرفت بالاخره رضایت داد و بطرف پائین سر خورد . حرکاتش بقدری ملایم و با تومانینه بود که داشت منو دیوانه میکرد ، بیچاره داریوش کوچیکه دیگه داشت میترکید هرگز این حد فشار رو تحمل نکرده بود ، شق شدنش یکطرف و فشاری که شلوار جین بهش وارد میکرد باعث شده بود که حتی خایه هام هم تیر بکشه البته برخلاف دوستان دیگه که شکر خدا همگی کیرهائی دارند از نظر طول و ضخامت در حد بارسلون ، این داریوش خان ما خودشو بکشه و زور بزنه 13 – 14 سانت میشه البته خدائیش نسبت به قدش کلفتیش بد نیست .زری در حالی که زبانش را داخل حفره نافم فرو میکرد و گرمای نفسشو بداخل آن میفرستاد کمربند و دکمه های شلوارم و بازکرد ه و با دستاش دو طرف کمر شلوارمو گرفت ودرحالیکه بازهم مثل تیشرتم با ناخناش پامو خراش میداد شلوارمو کشید پائین همزمان هم با لب و دهنش از رو شورت با کیر و رون پام کار میکرد ،طاقت نیاوردم و بدون توجه بانگشت طپانچه ایش که دائم به شکمم فشار میاورد با دستام دو طرف صورتش رو گرفتم و به طرف بالا کشیدم . زری هم همان کاری که من کردم تکرار کردو در حین بالا اومدن با زبونش بدنمو میلیسید و بالا می آمددوباره لبامون بهم قفل شد پس از یک بوسه طولانی دیگه زبونش و که کشیده بودم تو دهنم کشید بیرون و با لیسیدن لبهام اومد روچونه امو یه گاز کوچولو گرفتو بالیس و بوس و گازهای ریز رفت بطرف پائین از بالا که نگاه میکردم فقط مو میدیدم و حرکت حلزون وارش بطرف پائین،خواستم کمک کنم و شورتمو در بیارم سرشو بالا کرد و بانگاهی جدی تو چشمام خیره شد و با تحکم گفت تو هیچ کاری نمیکنیبا لبام یه بوس براش فرستادم که یعنی چشماز روشورت سر کیرمو یه بوس کرد و بعد شروع کرد به لیسیدنه آقا داریوش کوچک ، دیگه داشتم دیونه میشدم هی بخودم میپیچیدم زری حس کرد چی میخوام برای همین یه آهی گفتو بالباش شورتو کشید پائین … وای که این دختر چه آتشی بودبا دیدن کیرم یه وای گفت و محکم زد تو سرش گفتم چرا میزنیش بدبختو گناه داره گفت تو چرا اونشب این خوشگله رو از من دریغ کردی آخه؟؟؟یه لحظه حس کردم کیرم آتش گرفت گرمای دهن زری از راه کیرم به همه سلولهای بدنم نفوذ کرد. واااااااااایدر حالی که افتاده بود به جون داریوش خان و حسابی و حرفه ای اونو ساک میزد با هردو دستش با سینه هام ور میرفتو و گاهی نوکشو نیشگون ریز میگرفتیه لحظه بلند شد و یک متکا گذاشت زیر کمر من بطوری که باسنم از تشک جدا شد، پاهامم باز و از زانو خم کرد درست مثل زنهائی که زایمان میکنند .دوباره اومد سراغ کیرم و شروع کرد به لیسیدن با یکدستش سرکیرمو گرفت و از زیرش شروع کرد به لیسیدن تا رسید به تخمام یکی یکی اونارو کرد تو دهنش محکم مک زد بطوری که دردی همراه با لذت تو تنم پیچید ،کم کم زبونشو برد طرف سوراخ کونم و دور سوراخشو لیس میزد ، یه جوری شده بودم هم خیلی خوشم اومده بود هم بهم بر خورده بود که چرا داره با کونم ورمیره سرشو گرفتم و بطرف خودم کشوندمش اومد بالا اول لبمو بوسید بعد یه سیلی تقریبا محکم زد تو گوشم و گفت گفتم که تو هیچ کاری نمیکنی حالیت نمیشه مگه؟جای سیلی رو به بوس ریز کردو انگشتاشو کرد تو دهنم منم شروع کردم به ساک زدن انگشتاش ایندفعه دیگه سریع رفت سراغ کیرم و شروع کرد به ساک زدن و دوباره رفت سراغ کونم . زبونشو کشید دور سوراخ کونم یه بوس و یه مک محکم زد دوباره اومد سراغ کیرم ولی با انگشتش که با آب دهن خودم خیس شده بود با سوراخ کونم شروع کرد به ور رفتن هم چندشم شده بود هم خوشم میومد .کم کم انگشت اشاره شو فرو کرد تو کونم ، وای چیکار داشت میکرد ؟ ؟؟ یه درد خفیفی همراه با کلفتی انگشتشو تو کونم حس میکردم صدام داشت بلند میشد که سرشو از رو کیرم برداشت و گفت اگه دردت میاد خودتو شل کنخنده ام گرفته بود اومده بودم کس بکنم وداشتم کون میدادم ولی خدائیش داشتم حال میکردمدوباره رفت سراغ کیرم و همشو کرد تو دهنش از اونطرف با انگشت اشاره از داخل و انگشت شصتش از بیرون درست بین خایه ها و سوراخ کونمو ماساژ میداد . (البته بعدها فهمیدم که این ناحیه نقطه جی هستش)دیگه کیرمو فراموش کرده بودم تا اون لحظه چنین لذتی رو تجربه نکرده بودم حس میکردم لذت مثل موجی که از انداختن سنگ به داخل آب شکل میگیره از اون ناحیه شروع میشه و پایان بدنمو در برمیگیره نمیتونم بگم کدام نقطه بدنم مور مور میشد انگاری که هزاران مورچه ریز رو بدن من حرکت میکردند یه حسی مثل غلغلک یا خاروندن خلاصه دست خودم نبود دیگه دادم در اومده بود برای همین برای اینکه سرو صدام باعث آبرو ریزی نشه ملافه رو گلوله کردم تو دهنم تشنج گرفته بودم حس میکردم کیرم در حد انفجار شده حس میکردم طول و کلفتیش ده برابر شده بود با وجود اینکه نمیخواستم زود ارضا بشم ولی واقعا دست خودم نبود یه لحظه نفهمیدم حس کردم دارم وفران میکنم زری هم انگار از لرزش من متوجه شده بود کیرمو ارز دهنش کشید بیرون ولی دیگه فرصت نکرده بود سرشو بکشه کنار و آب کیرم با شدت و مقداری که تا اون لحظه یاد نداشتم پاچید به صورت ، گردن و سروسینه زری دیونه شده بودم چیز عجیبی هم که اتفاق افتاده بود باوجود اینکه شدیدا اورگاسم شده بودم ولی هنوز کیرم چوب بود و به همان حالت شقی مونده بود. با خشونت زری رو انداختم روتخت شورتشو که هنوز در نیاورده بود تو پاش پاره کردمو با دوتا دستام پاهاشو باز کرد ودر حالی که دستامو از زیر زانوهاش رد کرده و از زیر بدنش شونه هاشو گرفته بود م اتوماتیک در این پوزیشن کسش کاملا اومده بالا و باز شده بود بدون اینکه بتونه واکنشی بکنه محکم کیرمو فرو کردم تو کسش دادش دراومد و در حالیکه با ناخنش پشتمو چنگ می انداخت گفت آروم حیوون همینکه خواست شونه امو گاز بگیره ترسیدم که جاش بمونه و آبرو ریزی بشه واسه همین چون دیگه اون هیجان ناشی از ارضا شدنم فروکش کرده بود حرکتمو آروم کردم و لبو دهنشو گرفتم تو دهنم اصلا حواسم نبود که آبم ریخته رو سروصورتش وگرنه صد سال سیاه اینکارو نمیکردم خلاصه کنم همه آب خودمو همراه با آب دهن زری یا خوردم یا مالیدم به بدن زری ، دیدم بی انصافیه این که یه همچین حال اساسی بمن داده زشته که من فقط فکر خودم باشم .برای همین کیرمو از کسش کشیدم بیرون و آروم آروم رفتم سراغ سینه هاش یکم که اونارو خوردم ، دیدم زری داره با دستش سرمو بطرف پائین فشار میده فهمیدم چی میخواد رفتم سراغ کسش ….. وای تازه کسشو میدیدم چه خوشگل و ناز بود یکم مو داشت مثل کرک من با اینکه عاشق کس بی مو هستم ولی این یکم مو کسشو سکسی تر و خواستنی تر کرده بود.یه لیس از پایان طول درز کسش زدم و در حالیکه نوک زبونمو یکم به داخل درزش فشار میدادم اومدم بالا و چوچله شو یه گاز کوچولو گرفتم که وایییییییییییی زری دراومد .خواستم تشنه ترش کنم برای همین از داخل رونش لیسیدم و اومدم طرف پاش دونه دونه انگشتاشو کردم تو دهنم و بعد رفتم سراغ اونیکی پاش پس از انگشت شصتش شروع کردم و بعد از اینکه هر پنج تا انگشتشو مکیدم و با زبونم لای انگشتاشو لیس زدم حرکات زری نشون میداد که از اینکارم لذت میبره یکبار دیگه لای انگشتای پاشو لیسیدم ساق پاشو لیسیدم و اومدم بالا به رون پای زری که رسیدم دیدم حرکات دورانی کمر زری شدت گرفته رفتم سراغ هلوش وای که چه کسی ناخودآگاه یاد اون شب خونه برادرم افتادم یاد پشمای بلندش که از سوراخای توری شورتش زده بود بیرون بازبونم شروع کردم موهای کسشو برخلاف جهت خواب موها لیس زدن دیدم زری پاهاشو تا اونجا که میتونس از هم باز کرد و با دستاش دوطرف کسشو هم باز کرد تو این حالت رنگ صورتی کسش خودنمائی میکرد دهانمو رو سوراخ خوشگل کسش گذاشتم اول یه مک محکم زدم و هرچی آب کس بود هورت کشیدم بعد زبونمو تا اونجائی که میشد لوله کردم و کردم تو کسش با نوک بینی هم چوچولش رو ماساژ میدادم دیگه سر و صدای زری داشت باعث آبرو ریزی میشد ناچار خودمو کنار کشیدم و بلند شدم و کیرمو با دروازه بهشتیه زری تنظیم کردم اینبار با ملایمت در حالی که لباش و تو دهنم گرفته بودم فشار دادم و همه کیرمو فرو کردم تو سوراخ تنگ زری و آروم تلمبه زدنو شروع کردم وقتی کیرمو بیرون میکشیدم حس میکردم دیواره کس زری با کیرم بطرف بیرون کشیده میشه کم کم سرعتمو زیاد کردم به فاصله هر چند تلمبه ای که میزدم یکبار کیرمو کامل میکشیدم بیرون و دو باره فرو میکردم تو این حالتا بود که ناله مملو از لذت زری بگوشم میرسید به چشمای زری نگاه کردم یک آن وحشت کردم چون سیاهی چشماش رفته بود پشت پلکاش و فقط سفیدی چشماش معلوم بود از اینکه میدیدم تونسته ام تا این حد بهش لذت بدم حس خوبی بهم دست داده بود حس قدرت میکردم و همین حس باعث میشد که بیشتر تحریک بشم و ضربه هامو شدید تر بزنم. یه لحظه حس کردم پاهای زری دور کمرم و دستاش دور گردنم حلقه شد و خودشو محکم بهم چسبوند در حقیقت بهم آویزون شد و هماهنگ با تلمبه های من خودشم تلمبه میزد حس کردم داره اورگاسم میشه یهو لرزشی در بدن زری حس کردم چند ثانیه ای تشنج داشت و صدائی شبیه زوزه از دهنش خارج شد و از هیجان افتاد ولی عضلاتش هنوز منقبض بود منم کیرمو همانطور داخل کسش نگه داشتم و بدون اینکه به بدنش فشاری بیارم روش خوابیدم و با بوسه های ریز و نوازش شروع کردم به آرامش دادن به زری کم کم عضلاتش از حالت انقباض خارج میشد چشماشو باز کرد و لبخند قشنگی نثارم کرد و گفت مرسی عزیزم عالی بودمحکم از پشت بغلش کردم و فشارش دادم بخودم ،چند دقیقه ای به همان حالت دراز کشیدیم که استراحتی کرده باشیم ، کیرم هنوز راست بود و از پشت چسبیده بودم بهش سفتی کونش و حسرت کون که هنوز نتونسته بودم بکنم و رو دلم مونده بود باعث شد که یه لحظه شیطنت بیاد سراغمآب دهانم و با دستم مالیدم سر کیرم و میزون کردم رو سوراخ کونش یه تکانی خورد و خیلی با ناز در حالیکه خودشو یکم بالا میکشید بطوری که کیرم لیز خورد و رسید به سوراخ کسش گفت اونجا نه خواهش میکنم خواستم در مقابل عمل انجام شده قرارش بدم که ناگهان منو کنار زد طوریکه به پهلو خوابیده بودم طاقباز شدم و اومد روم نشست با درز کسش رو روی کیرم میزون کرد و دولا شد و موهاشو ریخت تو صورتم و در حالیکه با حرکت کسش طول کیرمو ماساژ میداد گفت داریوش جان اگه میخوای این اولین و آخرین سکس ما باشه و خاطره بدی از امشب برام بمونه من حرفی ندارم هر کاری دلت میخواد بکنلبخندی بهش زدم و در حالی که بوسش میکردم گفتم عزیز دلم این حرفا چیه حیوون که نیستم فکر کردم شاید دوست داشته باشیبوسه داغی از لبام گرفت و با دستش کیرمو میزون کرد رو کسش و گرمای کسش تا مغزمو سوزوند رو پاهاش نشست و در حالیکه با دستاش موهاشو بهم میریخت شروع کرد بالا و پائین رفتندیدن زیبائی زری از پائین و حرکت پاندولی سینه هاش دیونه ام کرده بود ضربه های زری شدید تر شده بود و با هر ظربه ای که میزد صدای برخورد کونش با بدنم تو اتاق میپیچید .چند دقیقه ای با همین پوزیشن ادامه دادیم تا اینکه زری همانطور که کیرم تا ته داخل کسش بود 180 درجه چرخید و پشت به من و رو به پاهام شد و با دستاش پنجه پاهامو گرفت و ادامه داد صافی و سفیدی کمرش و موهای خوش حالتش که روی کمرش ریخته بود و گاه گاهی با حرکت سر افشونش میکرد تضاد و زیبائی خیره کننده ای بوجود آورده بود .نمیدانم چقدر در این حالت بودیم ، از اینکه زری فاعل شده بود و من منفعل بودم و فقط افتاده بودم و در حقیقت او داشت منو میکرد خسته شده بودم با دستم به کمرش فشار آوردم که یعنی دولا شو اول فکر کرد میخوام از کون بکنمش اول مقاومت کرد ولی وقتی دید قصد ندارم از کسش در بیارم قبول کرد و حالت سگی بخودش گرفت و منم شروع کردم به تلمبه زدن اول حواسم نبود ولی بعد دیدم تصویر ما تو آینه میز دستشویی زری که درست پائین تختش قرار داشت افتاده و همین باعث شد حرارت و شدت ضربه هام بیشتر بشه حس کردم داره آبم میاد سینه هاشو با دستام گرفتم و شروع کردم به مالوندن تو گوشش گفتم زری من دارم میام گفت منم گفتم چیکار کنم گفت بریز توش گفتم آخه ……. که گفت خیالت راحت باشه تازه پریودم تموم شده……….با یه ضربه محکم زری پهن شد روتخت و کونشو داد بالا سفتی کونش که به شکمم چسبید حشرم رسید به هزار دیدن سوراخ خوشگل کونش و گودی کمرش آمپر تحریکمو حسابی بالا برد افتادم روشو لبامو چسبیدم به گردنش و شدت ضربه هامو زیاد کردم کس زری حسابی آب انداخته بود صدای شلپ شلپ برخورد خایه هام با کس زری فضا رو پرکرده بود آخرین ضربه رو که زدم حس کردم سر کیرم به دیواره انتهای کسش چسبیده و با فوران آبم در کس زری پایان نیرو توانم از کیرم خارج شد زری هم که همزمان با من دوباره اورگاسم شده بود هنوز بدنش منقبض مونده بود و میلرزید و داشت زوزه میکشید( من عاشق این زوزه هاش شدم که وقتی اورگاسم میشد میکشید.) از روی زری خودمو کنار کشیدم و طاقباز دراز کشیدم زری هم از پهلو منو بغل کرد و سرش رو رو سینه ام گذاشت و بدون اینکه یک کلمه حرف بزنیم بهم چسبیدیم .نمیدونم چه مدت در اون حالت بودیم خوابم برده بود یانه خواستم دستمو از زیر بدن زری دربیارم که چشماشو باز کرد و با لبخندی بوسه ای رو لبهام نشوند .ساعتو نگاه کردم حدود پنج بود گفتم من دیگه باید برم حس کردم زری حالش گرفته شد بغلش کردم و صورتشو بوسیدم گفتم عزیزم باید موقعیت همو درک کنیم تو محشر بودی ولی….. خودشو انداخت رو بدنم و محکم بوسم کرد و گفت الهی قربونت برم من درکت میکنم و هیچ انتظاری ازت ندارم فقط هر چند وقت یکبار اجازه بده لذت خانم بودن رو باهات تجربه کنم محکم تو آغوشم گرفتمش و فقط بوش کردم .دیگه داشت دیرم میشد با پیشنهاد زری یه دوش سریع گرفتم (زری خواست بیاد تو حمام اجازه ندادم) ازحمام که اومدم بیرون زری با یک کیسه میوه و تنقلات جلوی در ایستاده بود .از کرج رد شده بودم دیدم گوشیم زنگ خورد اول فکر کردم مریمه ولی دیدم شماره 912 و غریبه است جواب که دادم دیدم صدای زریه با کلی معذرت خواهی گفت حمام که بودی با گوشیت شماره خودمو گرفتم که شماره تو داشته باش حالا اگه دلت خواست این شماره منه سیوش کن گفتم عزیزم این حرفا چیه من حتما یه طوری باهات تماس میگرفتم راستش یادم نبود شماره تو بگیرم ازت ممنونم که حواست بود .دیگه خونه نرفتم مستقیم رفتم سرکار فقط یه اس ام اس به مریم زدم که رسیدم و نگران نباشهساعت 3.30 بود که رسیدم خونه دیدم مریم میز نهارو چیده ولی از خودش خبری نیست آهسته رفتم در اتاق خوابو باز کردم دیدم مریمم مثل فرشته ها خوابیده رومانتیک خیره شدم بهش از دیشب تا بحال پایان طول راه تو فکر این لحظه بودم که چطور با عذاب وجدان کنار بیام ولی حس کردم هیچ عذاب وجدانی ندارم در عوض شدت علاقه ام به مریم هزار برابر شده با خودم عهد کردم از هیچ کوششی برای رفاه و خوشبختی مریم دریغ نکنم . و نکردمچند سال از اون ماجرا میگذره و سفر های گاه و بیگاه کاری من ادامه داره و بعضی وقتها مجبورم بخاطر خستگی چند ساعتی بین راه استراحت کنم پایاننوشته داریوش
0 views
Date: November 25, 2018