مستاجرمون مهین خانوم

0 views
0%

پنج سال قبل بود تو مغازه نشسته بودم که دیدم دوتا خانم اومدند تو اول تعجب کردم اخه من کلا سر و کارم با مردها بود تا خانوما خلاصه بعد از سلام و علیک گفتن اقا شما طبقه بالای مغازه رو اجاره می دین؟ گفتم بله و کلید رو دادم تا نیگا کنن بعد چند دقیقه برگشتن خونه رو پسند کرده بودن از تعداد شون پرسیدم یکی شون که چهل سالش می شد گفت ما پنج نفریم من و مردم و سه تا پسرام تا گفت پسرام تو دلم به شانس خودم زکی گفتم ولی خودش تیکه خوبی بود سفید و تو پر و چشم داشت به چه بزرگی زیاد میخ نشدم بهشان قیمت دادم و رفتند فردا بیان برا قرارداد .فردا بعد از ظهر با شوهرش اومدند و خلاصه بعد از چک وچونه قرارداد نوشتیم .زنه تو دل برو بود اول برج اومدن مستقر شدند. بعد اون چای و شربت اوردن شروع شد البته می داد پسر کوچیکش می اورد و خودشم هر موقع منو می دید تو تحویل گرفتن سنگ تموم می ذاشت من اول به حساب صاحب خونه بودن می ذاشتم تا این اینکه یه روز سر ظهر باهم رو برو شدیم چادر سرش بود بدون دامن با یه شلوار خونگی از شوهرش پرسیدم گفت چند روزه رفته شهرستان شوهرش ضایعاتی بود و به همه جا می رفت خیلی تعارف کرد برم خونه من قبول نکردم و اون مدام چادرش رو مرتب می کرد و سینه و زیر گلوش پیدا می شد من یه کم بهش مشکوک شدم ولی باز به حساب صمیمیت گذاشتم تا این یه روز شاگرد مغازه اون طرف کوچه بهم گفت عجب تیکه ای اوردی شورت و کرستشم رو بند پشت بام میندازه البته خودم دیده بودم لباس پهن می کنه ولی شورت و کرستشو ندیده بودم. یه کم بهم برخورد اومدم مغازه اخر برج بود ظهر موقع رفتن اومد مغازه گفت اقا داود صبر کن پول اجاره این ماه رو بیارم مغازه رو قفل کردم رفتم در خونه اومد پایین و باز کلی تعارف پول رو داد و شمردم گفتم مهین خانم یه چیزی می گم ناراحت نشو گفت بفرما گفتم من خودم حرفی ندارم ولی یه کاری بکن همسایه ها چیزی نگن. یه کم نگران شد گفت تورو خدا چی گفتن .گفتم یکشان می گفت مستاجرتون لباسای خودشو رو بند پشت بام پهن می کنه یه کم سرخ شد گفت وای نه به خدا کی گفته؟ گفتم بی خیال شو. یه کم حالش گرفت خداحافظی کردم و رفتم.یه روز تازه مغازه رو باز کرده بودم دیدم صدای کمک می اد دقت کردم دیدم از بالاست رفتم زنگ زدم درو باز نکردن کلید یدکو انداختم رفتم بالا صدا کردم دیدم صدای کمک از حمومه در زدم مهین گفت اقا داود کمک. نمی شد درو یک دفعه باز کنم پشت در گفتم چی شده؟ گفت لوله ترکیده اب می زنه همه جا چیزی نبود فقط دست پاچه شده بود کنتور هم مغازه بود و نتونسته بود بیاد بگه گفتم بیا بیرون ببینم چیه گفت اخه نمی شه گفتم چرا گفت لباس ندارم لباسام بیرون .تا اینو گفت کیرم نا خود اگاه سیخ شد گفتم من می رم بیرون بیا بپوش رفتم فلکه اب رو بستم دوباره اومدم چون در باز بود یک دفعه رفتم تو لباسشو پوشیده بود در حال پوشیدن شلوارش بود که من رسیدم نصف کونش رو دیدم گفتم ببخشید فوری شلوارشو کشید بالا و از جلو من دوید تو اتاق عجب بچه کونی هم داشت رفت چادر سرش کرد و اومد صورتش برق می زد سلام کرد و گفت ببخشید شمارم انداختم زحمت. تو دل خودم گفتم اینا مایه رحمته چی از این بهتر .گفتم نه خواهش می کنم از بچه هاش پرسیدم گفت رفتن مدرسه .پسر بزرگشم تهرون دانشگاس شوهرشم رفته شهرستان تا دو روزم نمی اد دیگه حسابی سیخ کرده بودم و پیش خودم نقشه به راه اوردنشو می کشیدم .رفتم تو حموم دیدم شورت و کرستشو انداخته رو میخ ازش اب می چکیدیه سطل نظرم رو جلب کرد نوار بهداشتی خونیش رو دیدم حدس زدم حسابی باید کف باشه چون رفته حموم تازه چراغش سبز شده .اچار انداختم لوله رو باز کنم باز نشد دو تا اچار انداختم ولی زورم نمی رسید یه نفر باید اون یکی اچار رو نگه می داشت تا در نره صداش کرد م گفتم مهین خانم شرمنده زحمت این اچارو می کشین اومد جلو به شوخی گفتم با چادر نمی شه چادرشو انداخت بیرون با یه دامن استرچ چسبان بود خط شورتش معلوم بود شلوارشو در اورده بود و با دامن بود. یه کم خم شد کونشو داد عقب بد جور سیخ کرده بود از رو شلوار هم معلوم بود و اونم می دید ولی رو خودش نمی اورد رفتم بغلش اچار رو دوباره انداختم زو زدم باز نشد یه فکری به سرم زدم دوباره زور زدم مثلا اچار در رفت از پشت چسبیدم بهش کیرم افتاد لای پاش اون اچار رو ول کرد و دستش رو از دیوار گرفت و کونشو داد عقب همون طور روش بودم گفت اقا داود بد نگذره و لبخندی زد فهمیدم بدش نیومده ولی خودم بلند کردم اچارو دو باره انداختم لوله باز شد اونو درست کردم برام چایی اورد دستامو شستم وبا هم تو هال نشستیم گفت اقا داود بچه داری گفتم داره یه دختر دارم گفت خوش به حالت من چقدر دوست دارم یه دختر داشته باشم البته اینو یه طور خاصی گفت. منم یه کم به خودم جرات دادم و گفتم ایش الله بعدی .گفت رفتم دکتر گفته با شوهرت فقط پسر دار می شی منم خیلی دختر دلم می خواد با خودم گفتم پدر این که خودش زبانا می گه مثلا بلند شدم که برم گفتم من در خدمتم هر کاری داری بگو انجامش بدم . دستشو گذاشت رو کیرم و اونو گرفت گفت اینو می خوام لوله خودمم اب می ده با دستم سرشو گرفتم بلندش کردم رو سری شو باز کردم موهاش هنوز خیس بود لبمو گذاشتم رو لبش بد جور حشری بود کمربندمو باز کرد نشست زیر پام کیرم در اورد بیرون گفت جون چه کیری انداخت دهنش و برام ساک زد با حال ساک می زد از کیرم جداش کردم ازش اسپری خواستم برام اورد زدم به کیرم تا کیرم بی حس بشه افتادم به جون کوسش دامنوشو در اوردم شورتش یه کم پاره بود گرفتم جرش دادم دست بردم رو کوسش عجب کوسی داشت سفید وتپل بدون مو یه زبون بهش زدم یه اویییییییییی گفت از دستم گرفت بلندم کرد برد اتاق خواب لباسمو در اورد منم لباس اونو در اوردم به بدنم نیگاهی کرد و گفت جوووووون از کی منتظرت بودم خایه هامو گرفت برام ناز می کرد چقدر مزه می داد گفتم راسته ها به یارو می گن خایه مالی نکن واقعا کیف میده رو تخت خوابوندمش خودش لنگاشو داد بالا و کوسشو برام باز کرد کیرمو رو کوسش مالیدم اونم به کونش قر می داد و وول می خورد گفتم مال شوهرت بزرگتره یا مال من گفت خدایش این خیلی سر تره هم کلفته هم راست هم بلنده هم جیگر ادمو حال می اره از اون روزی که دیدمت گفتم یعنی یه روز می شه این منو بکنه خواهرم گفت ابجی کوفتت نشه از اون کیر کلفتها گیرت افتاد اخه ابجیم استاد حدس دنه می گرده مردای کیر کلفتو پیدا می کنه گفتم جووون پس بگو بیاد گفت ای بروی کوسم حتما حالا بزار تو که اتیش گرفتم. گفتم یواش یا محکم گفت فقط بده تو با اب دهن خییسش کردم تو یه ان تا خایه هام دادم تو نگهش داشتم دردش گرفت به نفس زدن افتاد با دست اشاره کرد یه کم صبر کن حالم بیاد سر جاش بعد یه کم کمرم رو گرفت و تکون داد فهمیدم حالش خوبه کشیدم بیرون دوباره کردم تو با جووووون اویییییی جوابمو می داد پاهاشو انداخت و کونشو داد بالا و چشماش رو هم رفت و ارضا شد من هونطور رو کوسش ضربه می زدم دو بار دیگه ارضا شد تا اینکه من به هن هن افتادم موقع خال شدنم بود گفتم جیگر بریز می خواد بیاد گفت جوووووون پس بکوب منم محکم ضربه می زدم خواستم بکشم بیرون پاشو انداخت کمرم منم تموم توش خالی شدم مهین می گفت جووووون چه داغه چه زیاد پر اب شدم بی حال روش افتادم با بوسی ازم تشکر کردخمار گفتم برو بریز بیرون گفت نه براچی می خوام یه دختر چشم عسلی داشته باشم تو این حرفا بودیم که زنگ زدند گفت پسرمه فوری لباسامو پوشیدم اونم یه پیرن تنش کردگفت برو حموم لوله ها رو دست کاری کن پسرس اومد بالا منو دید سلام کرد مهین گفت لوله ترکیده بود اقا داود زحمتشو کشید منم گفتم چه زحمتی تا باشه از این زحمتها خدا حافظی کردم از اون روز به بعد هفته ای یک بارو می رفتیم تا اینکه یه روز پسرش شیرینی اور دگفت مادرم می خواد برام ابجی بیاره منم زنگ زدم مهین گفتم مبارکه

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *