سلام به همه ی دوستان من چند وقتی میشتو سایت عضو شدم داستانم کاملا واقعی هستش .داستان برمیگرده به چند ماه پیش که ما خونمون طرفای اسلامشهر بود البته الان خونمون تهرانه بریانک . ما پیش داییم اینا تو یه کوچه همسایه روبرو هم بودیم داییم چندتا خونه داره یه دو طبقش بغل ما بود که مستاجر داشت که پایینیه تازه اومده بود یه خانم و شوهر جوون بودن .راستی از خودم بگم اسمم رضاست ودانشیجوی حسابداری ترم 6 هستم 21سالمه قبلا از اینم با چندتا از هم دانشگاهیام سکس داشتم خلاصه جونم بهتون بگه که این مستاجره اومد ومنم بیشتر موقع ها میرفتم مغازه داییم که دقیقا روبروی این خونه بود پیش پسر داییم روزنامه میخوندیم یا بازی سونی و هیچ موقع فکرشو نمیکردم با این خانوم سکس داشته باشم البته یه بار تو کوچه فرش میشست سینه های قشنگشو دیدم همیشه هم دید میزدم ولی نه اینکه تو فکر سکس باشم اصلا فکرشم تو ذهنم نبودگذشتو یه بار ازپنجره با یه سوتین قرمز دیدمش وای داشتم دیونه میشدم خیلی ردیف و سکسی بودش یه بار دم در باشلوارک دیدمش وچند باری دیدم توجش به منه حتی موقع اومدن به مغازه خلاصه یک روز پسر داییم بهم گفت برم به حساب یکی 20 تومن پول بریزم منم رفتم ریختم بعدش با کلی اصرار ازش پرسیدم گفت واسه این مستاجرس اسمش اعظم بود 28 ساله بود وخوشکل اینم بگما پسر داییم تو این خطا نیستش وفقط واسه کمک پول فرستاده بود منم فهمیدم که شمارشو داری قایمکی ورداشتم و شب با کلی فکرو خیال به این خانومه اس دادم وگفتم شانسه خودمو امتحان کنم بعد کلی منتظر بودن خلاصه جواب داد و گفت کی هستی منم که ترسیدم به شوهرش بگه بعد کلی ترس و التماس گفتم رضا هستم که اونم دقیقا شناخت و اولش ناز میکرد که شوهر داره و نمیشه و از این حرفا ولی بعد کلی کس لیسی قبول کردش راستی اون موقع شهرستان بود و گفت بهد چند روز میاد .اقا ما اون شب و با کلی ارزو خوابیدیم به فکر کردن این فرشته جون خلاصه هی این روزو اون روز میکرد که ساعت 1 شب دیدم اس داده میگه بیا کوچه از پنجره ببینمت منم با کلی استرس و ترس رفتم دیدمش کیرمم حسابی شق بود باورم نمیشد لبخند خاصی تو لباش بود و منم چون دیگه نمیتونستم تو کوچه بمونم رفتم خونه اخه پدرم از اون مذهبیاس .صبح فردا رسید و این تو خونه تنها بود و یه چیز که کاملا به نفعم بود این بود که شوهرش تو معدن توشهرستان کار میکرد وهر یک ماه به بعد میومد انگار همه چیز محیا بود واسه رسیدن به ارزوم بهش زنگ زدمگفتم میخوام بیام پیشت البته خیلی از در و همسایه میترسیدم ولی کوچه خلوت بود اونم گفت شب مهمون داره و امکان داره مادر شوهرش بیاد اونجا ولی من به سرم نرفت اونم میترسید درو واکنه که من بهش گفتم وا کنه خوم میام وای جاتون خالی دیدم در یهو کمی واشد قلبم بد جور میزد بدنم به لرزه افتاده بو ولی شهوت کاره خودشو کرد رفتم سریع درو واکردم و بستم حالا دیگه تو خونه بودم رفتم جلو طرف اشپزخونه که یهو دیدمش داشت واسه شب اماده میشد .وای یه تاپ پوشیده بو بدون سوتین وموهای زرد طلایشم به چش میزد با یه دامن کوتاه ابی رنگ با اظطراب رفتم پیشش داشت با تلفن حرف میزد نزدیکش شدم وای چه گرمای خاصی داشت دستشو گرفتمو یهو پیشونیشو بوس کردم قربونش بشم بعد که حرفش تموم شد اونم دست منو گرفت رفتیم اتاقشون پنجره هارو بست و شروع کرد که چرا عاشق من شدی و من هیچی نیستم از این جور چیزا و بهم گفت تو خوشگلی و ما به درد هم نمیخوریم ولی من گوشم بدهکار نبود اصلا تو حال خودم نبودم چسبوندمش به دیوارو سینشو گرفتم وای خدا انقد باحال بود که تو دستام جا میشد اولش نمیزاشت هولم میداد ولی با کلی سختی رفتم سراغ لبش که اونم حشرش زد بالا یه 10 لب گرفتیم بعد رفتم سراغ سینه هاش دوتاشم با حرص خاصی میخوردم اونم کامل در اختیارم بود بعد خوابوندمش دستامو بردم از زیر دامن وای چه ساق و رون ردیفی داشت دامنشو زدم بالا رفتم سراغ کسش که اجازه نمیداد کمی از رو شورت لیس زدم بالاخره درش اوردم خودم سریع لخت شدم و پاهاشو وا کردم ساک نزد میگفت چندشش میشه .کیرمو که حسابی شق شده بود گذاشتم دم کوسش خیلی تنگم نبود ولی خوب بود با کمی فشار سرش رفت تو ای جونم قربون کسش برم تو اسمونا بودم داغ داغ بود توش با یه حرکت کله کیرمو دادم تو یه جیغ ناز کشید و شروع کردم به تلمبه زدن خیلی حال میداد 5 دقیقه ای کردم پاشدم خوابیدم بهش گفتم بشین روش اونم نشست و چه کسه ردیفی داشت هی بالا و پایین میکرد من که دیدم داره ابم میاد خوابوندمش پاهاشو دادم هوا کیرو دادم توش و داشتم میکردمش که ابمو حس کردم دیگه نپرسیدم بریزم یا نه که همشو با فشار ریختم توش داشتم میسوختم اونم منو با فشار بغل کرده بود چند دقیقه روهم بودیم بعد من پاشدم سریع برم یه لب گرفتمو رفتم .بعد ها باز چند سری کردمش ولی الان دیگه نمیشه شوهرش دیگه معدن نمیره مام خونمونو بردیم ولی باهاش در تماسم مکان باشه میاد.نوشته reza b
0 views
Date: November 25, 2018