مشتری مداری

0 views
0%

بازم آلارمه گوشیمتاحالا پنج بار خاموشش کردم وامونده رو.پاشدم.رفتم دستشویی دستو صورتمو به آب زدم.کییییرم تو این شانسه تخمی که منو گاییده.از امروز متنفرم.چون باید مثله سگ کارکنم.یکشنبه ها روز پرکاره منه.یه لیوان چایی خوردمو دو،سه تا لقمه کوچولو نون پنیر.رفتم لباسامو پوشیدمو راه افتادم.تو راه دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.-بله؟-سلام سهیل.کجایی تو پس مرد؟-تو راهم حاجی.یه ربع دیگه مغازه ام.صاحب کار مادرجندم بود.30ثانیه دیرتر برسی،زنگ بارونت میکنه.مغازه باربری که توش کارمیکنم،تقریبا بین مردم این شهر،خوشنام تره.واسه همینم منو بقیه کارگرا از حقوقمون راضییم.بالاخره رسیدم.-حاجی سلام.شرمنده دیرشدها.-دشمنت شرمنده پسرجان.بیا که امروز خیلی کار داری-چشم حاجی.لیست مارو بده ما بریم نوکرتم.-بگیر.برو خدا به همراهت.-خدافظآخیش بالاخره اومدم بیرون.یه نگاهی به لیست انداختمو رفتم سراغه اولین مشتری.اسمش (مستعار) آیدا سرمدی بود.یه جوریی شدم.قلبم تندتر میزد.تاحالا این همه مشتری خانم داشتم ولی این یکی یه جور دیگه بود واسم***رسیدم در خونش.زنگ زدم.بعد چند ثانیه یه زنه حدود30سال درو باز کرد.رفتم تو.بدونه معطلی شروع کرد-اینا آتاآشغالا رو باید ببریم تو باغمون.سریع باید دست بکار شیم.بیا.بیا سر اینو بگیررسما باید نقش یه کارگره ماهرو بازی میکردم.ولی از اینکه حتی سلامم نکردو نذاشت منم سلام کنم،خیلی تعجب کردم.باکمک هم وسایلو جمع کردیم.با خودم گفتمآخه زن،میمردی دوتا کارگر بگیری؟مارو گاییدی واسه این آشغال پاشغالات.ریدی به هیکلمون رفتتو راه که داشتیم میرفتیم،تازه متوجه هیکله دیییییوانه کنندش شدم.هیکلی کاملا اروپایی.دیگه نگاه های چپ چپم بهش شروع شد.فهمیدو خودشو جمو جور کرد.ولی این چشمای لامصبم مگه دستبردار بودن؟وسطای راه گفت-چشمات درد میکنن؟-نه چطور؟؟-چون اصلا حواست به رانندگیت نیس.همش سمته منی.-تقصیره این چشمامه.-شوهره منم همین مشکلو داشت که دوسال پیش ازش طلاق گرفتم-عجب حسن تصادفیبچه هم داری؟چند سال خونه شوهر بودی؟-نه.هفت سال.الان 31سالمه.-منم 29سالمه.مجردم.سر صحبت اساسی باز شد.در حد تیم ملی.رسیدیم باغشون.جایه دنج و باصفایی بود.بعد از تخلیه بار(دوباره دهنم سرویس شد)گفت ناهارو پیشه من باش.منم باکمی اکراه قبول کردم.البته خیلی باهم صمیمیی شده بودیم که اینو بهم گفت.دیگه تقریبا حکم دوتا دوستو داشتیم.رفتیم تو اشپز خونه واسه درست کردن ناهار.خیلی باهم احساسه راحتی میکردیم.اون با یه تیشرت تنگ و شلوارک بود جلو من.تو آشپزخونه چندبار باهاش شوخیایه فیزیکی کردم که البته اونم جوابمو با عشوه هاش میداد.خم شده بود تا از تو کابینت یه چیزی ورداره.وسوسه شدمو دستو زدم به کونش.یه دفه پرید بالا و گفت-اوییی.سهیل چیکار میکنی…-شوخی فیزیکی-چه شوخیایه باحالی بلدی تو…شوهرم که هیچوقت از این کارا بامن نمیکرد…-میخوای من من جایه شوهرت اینکارارو بکنم؟یهو خودشو پرت کرد تو بغلم.گفت جووووون.دوساله کیر ندیدم.منم گفتم جوووون منم دو ماهه کس ندیدم.مثله و حشیا شروع کردیم به لب گرفتنو خوردن گردن.وحشیانه تیشرتشو کندم ازتنش و باکله رفتم روسینه هایه نازو کوچولوش.منو پس زدو شلوارمو کشید پایین.کیره قرمزو خوشگلمو که دید،گل از گلش شکفت.اول نوکشو یکم بازبونش خیس کرد.بعد یه دفه کلشو کرد تو دهنش.همراه با ساکی که میزد آبه دهنش میریخت رو زمین.خوابوندمش.شرتوشلوارشو کشیدم پایین.اووووووف.یه کسه اروپایی صافو صورتی.با شدت شروع کردم به خوردن.چوچولشو با دندونام آروم گاز میگرفتم.میییییک میزدم.یهو آبش پاشید دوره دهنمو رو صورتم.باهمون وضع لب گرفتیم.کیرمو گذاشتم دمه کسش و با فشار کردم تو.من خوابیدم کف زمین و اون خوابید رومن.بالا پایین میرفت.سینه هاشم تودهنم بودن.نوکه برجستشونو با نوکه زبونم خیس کردم.حس کردم آبم داره میاد.بهش گفتم.پاشدو برام ساک زد.یهو آبم بافشار پاشید تو دهنش.کیرم تو دهنش نبض پاشیدن آبمو میزد که اون از این عمل خیلی خوشش میومد.بعدش همرو تف کرد رو کیرم.بعده ناهار،خداحافظی کردمو رفتم سراغه مشتریه بعدی.اسمش ضیا محمودی بود…نوشته سهیل

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *