معشوقه ی هوس (۱)

0 views
0%

چشمکی زد و بهم با اشاره گفت که برم توی اتاق.اخم ریزی بهش کردم که با لبخند ژکوندی جوابمو داد و سریع از پله ها بالا رفت.چهره ی معصوم سوگند رو که دیدم از کاری که داشتم میکردم بیشتر خجالت کشیدم.به سمت پله ها رفتم که با صداش به خودم اومدم_کجا میری نگین جون؟با تته پته گفتم گفتم_د…دستشویی کجاست؟_راهروی بالا سمت چپ میخوای کمکت کنم؟_نه نیازی نیست خودم میرم.با دو از پله ها بالا رفتم و هنوز قدمام خشک نشده بود که عرفان از پشت بغلم کرد و توی اتاق برد.با ولع روی کتفم و گردنم لب میزد و گاز عمیقی میگرفت.از درد آخی گفتم که جوون کشداری گفت.دستمو دور گردنش حلقه کردم و اروم روی موهاش حرکت دادم.خمار نگاهم میکرد یهو لباشو با شدت چسبوند به لبامو شروع کرد کام گرفتن ازشون.دستمو به سینش فشار دادم و لبامو اروم با بی میلی از لباش جدا کردم._عرفان یکی میاد میبینتمون الان وقتش نیست.سرشو بین سینه هام بردو اروم مکید._پس کی وقتشه هوم؟چرا ازت سیر نمیشم دختر؟_عرفان تورو خدا بس کن سوگند گناه داره اون صمیمی ترین دوستمه_برام مهم نیسبرام فقط تو مهمی میفهمی تویکم موهامو بو کشید و اروم روی لبامو لیس زد و همون طور که منو توی بغلش سفت میکرد ادامه داد_عجب بوی خوبی میدیچی میشد من قبله اون سوگنده لعنتی تورو میدیدم هلوی خوشگلم.شروع کرد از لبام کام گرفتن و منم با ولع همراهیش میکردم.توی اتاق خواب دو نفرشون بودیم.منو پرت کرد روی تخت و خودشم روم خیمه زد.با ولع پایان سینه هامو گردنمو به اسارت لباش دراورده بود و میخورد.دستامو بالا داد و تاپ دکلتمو پایین کشید و حین مالیدن سینه هام به یه دستش لبامو میمکید و با دست دیگش لای چاکم دست میکشید.ناله های از سره شهوتمون کل اتاق و پر کرده بود.چشمم افتاد به قاب عکس عروسیشون که دقیقا بالای سرم بود و با اخم چشمامو بستم.همون لحظه صدایی توی سالن پیچید_عرفان؟عرفان کجایی؟اون لحظه فاتحه مونو خوندم.__وای خدای من سوگنده حالا چیکار کنیم؟_نگین تو بیا برو توی کمد قایم شو تا من اینو ردش کنم._چی میگی؟برم تو کمد؟و صدای سوگند نزدیک تر از قبل اومد._عرفان؟سریع خودمو انداختم تو کمدم و درو بستم.صدای باز شدن درو با شدت که شنیدم لبامو از ترس گزیدم._معلوم هست کدوم گوری هستی؟همه جا رو دنبالت گشتم_درست صحبت کن با مناز دست توی لعنتی ارامش ندارم دارم خفه میشم بسه دیگه ولم کن._عرفان تو چته چرا چند روزه عوض شدی چرا اینجوری باهام رفتار میکنی؟_سوگند الان وقتش نیست خب؟و دوباره در بسته شد.عرفان دره کمدو باز کرد._بیا بیرون رفت.با چهره ای در هم لباسمو درست کردم و موهامو مرتب کردم._بهتره این رابطه مزخرف تموم بشه تو هم به خانم و زندگیت برس_چرت و پرت نگو نگین زندگیه من توییمن سوگندو دوست ندارم به چه زبونی بگم؟_پس چرا باهاش ازدواج کردی؟خیلی رک و بدون پرده شون ای بالا داد و گفت_پول باباشادامه دارد…نوشته نگین

Date: April 23, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *