معشوق ورزشکارم

0 views
0%

سلام من یه پسر ۲۸ سالم……من حدود ۷-۸ سالی هست که بدنسازی کار میکنم و یه باشگاه هم دارم که خودم مربیشم ولی یکی از دوستام اونجارو اداره میکنه و سانس بانوانش رو یکی از فامیلای دورمون که اتفاقا اونم تو کار ایروبیک و بدنسازیه مربیشه…. و خودم برنامه میدمیه روز راضیه (همین فامیلمون که مربیه) بهم گفت که یکی از خانوما که تو باشگاه ثبت نام کرده میخواد بدنسازیه حرفه ای کار کنه و میخواد که تو باهاش کار کنیمنم چون که دیدم نه میتونم تو سانس اقایون باهاش کار کنم نه تو سانس خانوما بهش گفتم که فقط یه کار میتونم بکنم اونم اینه که بیاد تو باشگاه طبقه پایینمون (که دست کمی از باشگاه اصلیم نداره و خودم و یا با رفیقام بیشتر اونجا تمرین میکنم)راضیه هم حرفای من رو به آماندا (همون خانومه ) گفت و اونم که تو قید و بند این نبود که حالا من پسرم و اون دختره نبود و راحت قبول کرد….منم که مستقل زندگی میکنم (پدرم و مادرم پنج سال پیش تصادف کردند و فقط یه خواهر دارم که اونم فرانسه درس میخونه و همونجا هم شوهر کرده و هر پنج شیش ماه یه بار می یاد ایران) قرار شد که هفته ای چهار بار بیاد خونه من تا باهاش تمرین کنم……اولین باری که دیدمش همون باری بود که اومد خونمون … یکی دو بار با راضیه اومد ولی بعدش خودش تنها می یومد……(یه دختر خوشگل و خوش استایلی بود خوب بالاخره پدرش سوئدی بود دیگه )یکی دو ماه به همین منوال پیش رفت تا اینکه…… یه روز که اومد باشگاه رفت لباسش رو عوض کرد و مثل همیشه یه تاپ خوشگل و چسبون و نازک که از زیرش سینه هاش پیدا بود و یه شلوارک خیلی کوتاه هم که کونش می افتاد توش پوشید…من که همیشه با این طرز لباس پوشیدنش شهوتی میشدم دیگه گفتم باید حتما یه روز شهوتم رو باهاش خالی کنم….منم ایندفه چسبون ترین و باز ترین زیرپوشم رو پوشیدم و یه شلوارک نازک که از زیر اون شورتم پیدا بود….قبل از اینکه بیاذ پایان موهای بدنمو زدممیدونستم که اون از مردای هیکلی خیلی خوشش می یاد در ضمن با بدن بدون مو…. منم همونجوری بودم که آماندا دوست داشت،بدنم بزرگ و هیکلی و بدون موخلاصه بعد از تقریبا ده دقیقه تمرین که اون از قصدم با خبر شده بود هی سینه هاشو جلوی من می مالوند و من خودم رو میزدم به اون راه…تا این که پا شد و تاپش رو در اورد…. چه سینه هایی داشت هر کدوم اندازه ی هندونه… و اومد تو بقلم و شروع کردیم لبای هم رو خوردن….نمیدونید چه حسی داشتم وقتی اون لبای با طعم توت فرنگیش رو میخوردم….ناکس از قبل هم رژ زده بود….خلاصه بردمش بالا رو تخت خوابم (آخه تخت خوابم دو نفرست چون یه نفره ها جواب هیکل منو نمیده)بیشتر از همه اون سینه های مرمریش منو دیوونه میکرد..من که تا قبل از اون چندباری تجربه ی سکس داشتم تا حالا تو عمرم همچین چیزی ندیده بودم…شروع کردم به لیس زدنشون ..هی نوک سینههاشو میمکیدمبعدش خودش رکابیه من رو دراورد شروع کرد سینه های من رو لیس بزنه….با اون لحن شیرینش که درست بلد نبود فارسی حرف بزنه گفت تو که سینه هات از من بزرگتره بعد زدیم زیر خنده و بازم اون ادامه داد به مالیدن و لیس زدن سینه هام….بعدش شلوارکم رو دراورد…من که زیر شلوارکم یه شورت بی پاچه ی خیلی تنگ و نازک پوشیده بودم داشت پاره میشد از بس کیرم شق شده بود…. وقتی شورتمو کشید پایین خیلی لذت بخش کیرم رو ساک میزد و میلیسید ..کم کم داشت آبم می یومد ولی من دوست نداشتم فعلا ابم بیاد برا همین بهش گفتمبعد دوباره شروع کردیم لبای هم رو خوردیم….بهدش دیگه من هفتی خوابوندمش و شروع کردم به لیسیدن اون کس سفیدش…خیلی حال داد…نتونستم تحمل کنم دیگه … کیرم رو هی میکردم لای پستوناش بازم…..خلاصه بعداز این همه رسید به اصل مطلب ……. که گوشییه آماندا زنگ زد …مامانش بود میخواست ببینه چرا دیر کرده… منم اصلا حواسم به ساعت نبود تقریبا یه یه ساعت گذشته بود ……ولی آماندا از اونجایی که ادم خیلی ناکسیه گفت که میخوام با دوستام برم بیرون …مامانش هم ساده بود و حرفشو باور کردداشتم میگفتم رسیدیم سر اصل مطلب چون که هنوز دختر بود کردم تو کونش البته قبل از اون یه کم مالیدم چربش کردم تاخیری زدم و بعد کردم تو کونش سوراخش تنگ بود (دو دلیل واسه پاک بودنش تا قبل از من براش داشتم یکی اینکه پردش سالم بود و دومی اینکه سوراخ کونش خیلی تنگ بود)اروم اروم شروع کردم به تلمبه زدن از صدای جیغش هم من لذت میبردم هم خودش….پوزیشنمون رو عوض کردیم و اینبار بیشتر لذت بردم بعدش فهمیدم که داره آبم می یاد بلافاصله با یه داد بلند تمامش رو ریختم رو سینه هاش و دوباره شروع کردم به مالیدنشون…..بعداز اون که خیلی بی حال شده بودم منم افتادم رو تخت و محمک بقلش کرده بودم . میدونستم اون هیکل من رو خیلی دوست داره هی خودم رو بهش می مالوندم….اونم هی بازوهام و سینه هامو شکمم رو لیس میزد……..حدود یه ساعت باهم خوابیدیم بعدش بلند شدیم و با هم رفتیم حمام دو باره حدود چهل دیقه تو وان عشق بازی میکردیم بعدش دوش گرفتیم و اومدیم بیرون ….منم یه دست از لباسای خواهرم رو بهش دادم بپوشه بعد از چند دیقه میخواست بره که دوباره دم در از هم لب گرفتیم و بعد رفت…… تا اون موقع یه همچین سکسی رو تجربه نکرده بودم ….بهتریم لذت عمرم بود….بعد از اون حس کردم که عاشقش شدم نه از روی هوس …واقعا از ته دل عاشقش شدم….یه ماه گذشت و تقریبا تو این ماه چهار پنج بار بعد از تمرین باهاش سکس میکردم….اونم که عاشقم بود تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم ولی پدر اون نذاشت گفت که باید با یکی از کشور خودمون ازدواج کنی….هیچ جوری پدرش راضی نشد …… تا اینکه پنج شیش ماه گذشت و اونا رفتند سوئد…در کل این هشت نه ماه بهترین لحظات زندگیم بود….نوشته سپهر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *