مفعول شدن در گذر زمان

0 views
0%

اينارو محل مناسبي براي درد دل يافتم از سرگذشت زنگي خودم كه مملو از سكس هستش براتون ميفرستم ماجراي زندگي كه منو ناخواسته به يك مفعول تبديل نمود صد درصد واقعي است فقط براي اينكه گفتيد نام نبريد اسمها بدون ذكر شهرت مي نويسم اگه مايل بوديدي منتشرش كنيدمن بچه روستا بودم پدرم باغ داشت ازنظر مالی متوسط بود اما سخت کنس بود و به ما توجهی نداشتمن با کفش کهنه و پاره لباس ژنده به مدرسه می رفتم و او هیچش نبوددفتر و مداد به اندازه لازم برام نمیگرفت و فقط به فکر جمع کردن بود و بساصلا مدرسه منو ندیده بود هروقت هم دعوت میشد عصبانی میشد میگفت لازم نیست بری بیا برو فرشبافی……………سال پنجم دبستان معلمی داشتیم بنام آقای حميدي او که متوجه موضوع شده بود بسیاری از وسایل مورد نیاز منو فراهم میکردمن که از پدرم ترس داشتم نمیخواستم قبول کنم اما او گفت بگو جایزه داده اند خوب من هم گرفتم پدرم هم فقط گفت پسرم درس خوان باشی اینطور میشهمن اورا خیلی دوستش داشتم و خودمو بهش مدیون میدانستم و مدیون هم بودمروزی مادرم کمی اشکنه و مقداری گوشت پخته گذاشت گفت ببر بده معلمت ( او درمدرسه می ماندو درآنجا بیتوته میکرد)من اشکنه رو گرفتم و رفتم درشو زدم گفت بیا تو رفتم تو متوجه شدم تو حمومه موضوع را بهش گفتم گفت نمیشنوم بیا تو من رفتم تو رختکن و بازگفتم اشکنه آورده ام تشکر کرد و گفت منصور خوب شد اومدی اگه زحمتی نیست این لیفو بکش پشتممن ناچار بودم قبول کنم چون همانطور که گفتم مدیونش بودم گفتم چشم ساق پای شلوارمو جمع کردم رفتم تو یه دفعه گفت نه نه نه خیس میشیگفتم عیبی نداره گفت عزیزم اگه خیس بشی بابات میفهمه اومدی توی حمام پیش من و دعوات میکنهمن هم از ترس پدرم لباسامو در آوردم فقط شلوارم موند ………………………………آقای قاسمی اومد جلو در رختکن من چشمم افتاد به او که لخت بود هول شده بودم دستش رو آورد شلوارمو کشید پائین چون شورت نداشتم لخت شدمسرخ سرخ شده بودم اما نمیتونستم چیزی بگم ناچاربودم تحمل کنم وتحمل کردم ………….گفت بیا داخل بیا داخلبالاخره رفتم تو تو همون لحظه اول چشمم به الت تناسلی آقای قاسمی که لخت بود افتاد ترسم برداشت خیلی بزرگ بود با خودم گفتم نکنه با این بخواد به من تجاوز کنهمیخواستم برگردم برم که نمیدونم چرا جراتش را پیدا نکردماز طرفی هم اقای قاسمی پشتش را بهم برگرداند گفت این لیفو زحمتش را بکشمن که پشتش را لیف میزدم اقای قاسمی گاهی دستش را می آورد عقب و به بدن من میزد من چیزی بفکرم نمیرسیدتا اینکه اقای قاسمی بهم گفت بزار من هم پشتت رو لیف بزنم گفتم نه اقا نمیخواد اما گفت بزار بکشم خوب تمیز میشی گفت برگرد پشتت رو به من برگردونمن هم برگشتم او کمی به پشتم لیف زد گفت خیلی چرکیه و ازم خواست دراز بکشم که خوب تمیزم کنه با اینکه گفتم اقا زحمت نکش گفت بخواب بخوابمن که قبلا شلوارم رو کنده بود کونم جلوی آقای قاسمی بود درحین لیف کشیدن متوجه شدم دستش را زیاد میبره لای پاچه ام و اونجارو بیشتر لیف میزنهبعد از کمی رفت پشتم و دو پاشو انداخت طرفین پام و متوجه شدم کیرش را لای پام انداخته و حرکت میده و من لیز خورن کیرش را در لای پام حس میکردمبعد از کمی دستش را آورد زیر شکمم و منو به طرف خودش کشید و حالت قنبل بهم بوجود آمدمن تو همه این مدت هم خجالت میکشیدم هم ناچار بودم به حرفش گوش کنم اما یه لحظه به خودم جسارت دادم گفتم آقا اخه چیزه و دیگه چیزی نوتنستم بگماقاخم شد و منو بوسید و گفت عزیزم به کسی نمیگی خوب ؟؟تو که منو دوستم داری میدونم من هم ترا دوستت دارمگفتم آخه دروغ ؟؟؟گفت خوب مثل وسائلی که برات میخرم میگی جایزه هستش اینهم مثل اونه دیگهمن فهمیدم که اقا باهام کار داره وناچارم قبول کنمآقا از اینجا شروع کرد تا حالاش هم نفهمیده ام اون وازلین رو چرا تو حمام داشت که مالید و انگشت کرد رو سوراخ کونم من که بزرگی کیرش را دیده بودم از ترسم دستم گذاشتم رو بینیم و چشامو بستم فهمیدم که میخواد وارد کنه داخل کونم ولی گفتم که ناچار بودم هرچه بشه تحمل کنماقا یواش یواش کیرش را فشار میداد و من دردم می آمد و بینی مو فشار میدادم که درد را نفهمم وای نمیدانید چه کشیدم تا اینکه سر التش وارد کونم شدمن خودمو کشیدم جلو در آمد آقا گفت منصور یعنی منو دوست نداری گفتم آقا چرا اما دردم میاد ترا خدا بزار برم گفت منصور من که هرچی تو نیاز داری تهیه میکنم فقط یه کار ازت خواستم میگی نه خوب پاشو برو اما بدون که ازت ناراحت میشمگفتم آخه گفت آخه نداره یواش یواش میکنممن باز حرفی نزدم آقا دوباره شروع کرد به فشار دادن کیرش درکونم باز هم وقتی سر کیرش وارد کونم شد پریدم جلواقا گفت منصور نمیخوای که قهر باشیم گفتم اقا نه ولی به جان مادرم درد داره بازم گفت یواش میکنم و باز من قبول کردم++++++شاید بگید چرا قبول کردی میخوام دوباره توضیح بدهم که من از روزی که اقای قاسمی نیاز هایم را خرید میکرد حس غرور کرده بودم و پیش بچه ها دیگه سرافکنده نبودم و برای همین سخت به ایشان مدیون بودم+++++++باز هم آقا از وازلین مالید و انگشت کرد تو سوراخ کونم ودوباره شروع کرد ولی اینبار با انگشتش هم کونم را باز مینمود من هم از درد هم از اینکه اینکار را باهام میکنند گریم گرفته بود اما چون نمیخواستم ایشون ناراحت بشندجلوی گریه زاری مو میگرفتمآقا گاهی با انگشت گاهی با کیرش به کونم فشار می آور اما خوب کونم تنگ بود و تحمل کیر ایشان را نداشتممن به خودم جرئت دادم و گفتم آقا به جان مادرم نمیتونم تحمل کنم ترا خدا اقا فدات بشم اقا آخه میدونی آقا اینبار بزار برم قول میدم بعدا بیام حتما میام بهتون قول میدم من شمار را خیلی دوست دارمگویا حرفام در آقا اثر کرد گفت پس دراز بکش بریزم لای پاهاتمن خوشحال شدم و دراز کشیدم اقا خودشو انداخت روی من وکیرش را گذاشت لای پام که مثل کونم تمیز بود و چون قبلا روغنی شده بود لیز بود و آقا هم تحریک شده بود با چندین بار عقب و جلو رفتن آبش را ریخت لای پاهامخلاصه من از مهلکه نجات یافتم اومدم بیرون زود خودمو خشک کرده نکرده چون دیرم شده بود دویدم خونه و گوسفندا را برداشتم رفتم باغاونجا درد کونم امانم نمیداد چندین بار رفتم تو دستشویی چوبی باغ با انگشت مالشش دادم و یه بار هم انگشتمو داخل کونم نمودم که ببینم چیزی نشده باشه عصری گوسفندا رو آوردم خونه و شب هم تا صبح درد کونم بود ………..فرداش اقا یواش بهم گفت منصور کی می آی ؟ تا خواستم بگم نه دیگه نتونستم. من هم به احترامش هم از ترس اینکه ممکنه موضوع را فاش کنه یا خرید ها رو قطع کنه گفتم چشم امروز نه فردا چشم گفت باشه فردا نیستم پس فردا چهارشنبه بیا گفتم چشم رفتمچهارشنبه خودم رفتم و آقا تشکر کرد گفتم آقا یه خواهش دارم گفت چیهگفتم خواهش میکنم مواظب باشین ضمنا پدرم بفهمه چی؟گفت احسنت من مواظبم بابات هم نمیفهمه فقط چند لحظه صبر داشته باشگفتم چشم درد ورود کیر اقارا تحمل کردم اما دنیا درو سرم چرخید او داشت ارام ارام کیرش را در کونم جای میداد و من داشتم درد میکشیدم نصف کیرش داخل کونم بود که من احسا س کردم نمیتونم تحمل کنم گفت اقا بکشگفت باشه میکشم دوباره میکنمچون گفت دوباره میکنم گفتم نه بزار بمونه اونجااقا این دفعه ارام آرام بیشتر از نصف کیرش را در کونم جای داده بود و با دستش لمبر های کونم را می مالیددرحالی که من داشتم از درد می مردم گفت منصور یه چیزی بپرسم راست میگی گفتم بله گفت خوشت میاد گفتم اقا شما بکنیدگفت ممنون دیدی پسر کمی تحمل کنی خوب میشه گفتم اقا اما دردم زیادهگفت عزیزم از این به بعد اولا یواش میکنم ثانیا هرچه دلت میخواد بگو برات میخرم فقط هفته یکبار یا دوبار بیا پیشم گفتم چشم چون واقعا محتاجش بوداین بود که اون سال آقا بیش از 40 بار منو گائید البته بعدش خودم هم خوشم می آمدو کونم هم کمی گشاد شده بوددر هفته دو بار اب کیر آقا می ریخت البته این کار تا پایان سال چندین بار تکرار شددر بهمن ماه اونسال که من کلاس پنجم بودم اقای حمید ی از پدرم اجازه گرفته بود که منو برای شرکت در جشن بهمن در اداره ببره شهر ولی به خودم گفت که همینطور گفته که اجازه بگیره باهم بریم شهر و بهم گفت پیش بچه چیزی نگم من از اینکه میتونستم برم شهر خیلی خوشحا بودم بالاخره روز پنجشنبه بعد از تعطیل کردن مدرسه منو با خودش برد شهر و شهر که رفتیم برف سنگین باعث شد بعد از تعطیلی رسمی یکروز هم مدرسه تعطیل بشه که با جمعه میشد سه روز……………………….باهم رفتیم به هتل حالا هم نفهمیده ام که چطور اقای قاسمی تونست در هتل منو با خودش ببره چون میدونید که خوب کنترل که میکنند معمولا نمیزارند در هرحال یک اطاق شیک که من تا اونروز ندیده بودم گرفتشام رفتیم بیرون و تو رستوران که اولین بار بود من میدیدم غذا خوردیم و رفتیم سینما و برای من خیلی جالب بودبالاخره شب برگشتیم هتل موقع خواب آقای قاسمی گفت منصور جان حال کردی گفتم بله اقا ممنون گفت خوب من چی برام حال میدی من چیزی نگفتم گفت عزیزم اینجا راحتتریم و امشب یه حال مفصل بکنیم بعدش بخوابیمحالا کار شروع شد اقا منو کاملا لختم کرد روی تختخواب برعکس هم خوابیدیم ازم خواست من براش ساک بزنم و اون هم با انگشت سوراخ کون منو باز میکرد تا اینکه گفت حالا بسه و ازم خواست بصورت چهار دست و پا روی تخت بخوابم من که چنین کردم او سرپا ایستاد بودو کونم درست روبروی کیرش بود روغنی زد به سوراخم و سر کیرش را گذاشت اونجا و به ارامی فاشر میداد روغن از یکطرف و بازشدن قبلی سوراخ از طرف دیگه باعث شد بزودی کیرش در کون من جای بگیرد حالا که اقا تونسته بود راحت کونم را فتح کند گاهی منو مثل یک الاغ سوار میشد و کیرش را فشار میداد من با اینکه درد داشتم اما خوب قبلا هم گفتم تحملم میکردمیه بار اقا کیرش را کشید بیرون و رفت از حمام اینه را آورد و گذاشت روی تخت و بهم گفت از پائین نگاه کنم و من وقتی نگاه میکردم وارد شدن کیر اقا را در کونم می دیدم اقا تا اون نقطه اخر کیرش را داخل کونم میکرد و بعدا میکشید بیرون در بعضی وقت هاش ازمن گوز صادر میشدنمیدانم چقدر طول کشید اما اونروز خیلی طولانی بود که متوجه شدم یه دفعه اقای با فشار پایان کیرش را فرستاد داخل کونم و کمی مکث کرد بعدا ابش با فشار ریخت توی کونمتو اون سه روز تعطیلی که چهر شب داشت اقا پنج بار منو مثل اونروز گائید تا اینکه روز آخر با خرید سوقاتی برام باهم برگشتیم به دهکلاس پنجم را پایان کردم ودلم میخواست که برم راهنمائی اما تو ده ما راهنمائی وجود نداشت و شهر رفتن هم هزینه میخواست که بابای من اهل هزینه مدرسه راهنمائی کردن نبود من چاره ای جزگریه نداشتم اما با واسطه گری مادرم و اقای قاسمی پدرم راضی شد برم شهربا راهنمائی اقای قاسمی درشهر برام یه منزل گرفتند البته چه منزلی یک زیر زمین تاریک و نمورو کوچک تقریبا در اندازه کلا 10مترمربع و قرار شد ماهانه مبلغ ناچیزی پدرم کرایه بده البته آقای قاسمی بهم گفت بقیشو خودم میدم و میداد و پدرم متوجه موضوع نبودتو مهر ماه اقای قاسمی هروقت می آمد شهر بهم سر میزد و برام کمک مالی میکرد البته تو این یکماه فقط سه بار منو گائیداوایل ابان ماه ایشون به دانشگاه قبول شدند و رفتند و تا حالا هم نمیدانم کجاست من موندم و کرایه منزل و خرجی خودم و ناچار شدم از خورد و خوراک خود بزنم و گاهی هم مادرم یواشکی مبلغ ناچیزی بهم میدادو من گذران بخور و نمیر داشتماونجا اون زیر زمین حمام نداشت و من فقط سرم را میشستم توی ظرفیه روز تصمیم گرفتم برم حمام عمومی و البته برای حمام پول داشتم……………..یه آقاهه که کیسه کش حمام هم بود نوبت هرکس میشد میبرد و نمره مربوطه را بهش نشون میداد و هرکس هم میخواست کیسه بکشه اینکار را میکردو من اینارو تا وقتی که تو نوبت بودم متوجه شدم وقتی نوبت من شد منو برد یه نمره به آخر سالن بود من پرسیدم اقا ببخشید کیسه که میکشید قیمتش چنده اقاهه گفت چطور مگه گفتم میخام ببینم پولم کفاف میکنه …گفت تو نگران نباش واسه شما هیچگفت خوب ما هم آدمیم دیگه برو خودتو بشوی خودم سروقتش میام نیازی به پول نیست ……………………داخل نمره بودم و خودمو میشستم که دق باب شد دررو نیمه باز کردم اقاهه اجازه خواست و وارد شد…………………….انصافا خوب منو تمیز شست و وقت رفتن گفت پسرم اینش با منالته بهم گفت هرهفته بیا و نیازی به پول نیست من که دیدم ادم خیلی خوبیه هفته بعد باز رفتم و باز اومد اما ایندفعه وقتی داشت منو کیسه میکشید از لای لنگ کیرش را دیدمبه فکرم رسید اگه این اقا هه مثل اقای قاسمی منو بکنه میتونم قسمتی از نیازم رو ازش تامین کنماز طرفی او هم اون جلسه وقتی منو روی زمین خواباند تا پشتمو کیسه بکشه فقط کیرش را انداخت لای پام و موقع کیسه کشیدن مالش داد ومتوجه شدم که ابی از او ریخت لای پامموقع رفتن مبلغی پول بهم داد و رفت ومن هفته بعد نیاز مالی وادارم کرد و رفتم و این دفعه اتفاقی افتاد که هنوز هم یادم نمیرهآقاهه که بهش اوستا می گفتند برام یه لنگ آورده بود و ازم خواست شورتمو دربیارم و لنگ را پام کنم…………….در این میان یه طوری کرد که من جلویش لخت شدم کیرم را گرفت تو دستش گفت به به بزرگه خوب مرد شده ای خوبه و ………..ورسید بجائی که من قبول کردم او منو بگاید اینجا بود که افتاد آنچه نباید می افتادمنو قنبل خواباند و و هرچه کیرش را فشار میداد نتونست وارد کونم بکنه ازم خواست که من روی کیرش بشینماو روی زمین دراز کشید و من چنباتمه زدم روی پاهاش سرکیرش را توی سوراخ کونم میزان نمود و از م خواست ارام بشینم روی کیرش نوک کیرش تقریبا وارد سوراخ کونم شده بود که یه دفعه از پام کشید من افتادم روی کیر و کیرش رفت تو و دنیا به دور سرم پیچید چشام سیاهی رفت و دلم افتاد توی شکمم هنوز جون داشتم که او خیال میکرد من بهانه در میارم و داشت کیرش راتکان میداد اما بقیه شو من نفهمیدم …………یه دفعه به هوش آمادم که دیدم اوستا با اب سرد می پاشه رو صورتم و بالاخره منو بهوش آورد و بعد از مدتی لباسامو پوشاند و من رفتم خونههفته بعد نرفتم اما چون پولی که بهم داده بود تموم شد هفته سوم ناچار شدم برم این دفعه مراعاتم کردو آرام ارم داخل نمود که زیاد اذیت نشدم اولین بار بود که آبش را ریخت داخل کونم و یه مبلغی بهم داد که درد کونم رو از یادم برداز هفته های بعد تقریبا کار عادی شده بود و خودم هم باهاش همکاری میکردم و اوستاکیرش را تا نصفه وارد کونم میکرد رسیدیم به جائی که پایان کیرش را وارد کونم نمود در آن حال من حس میکردم نوک کیرش تا نافم رسیده استاوستا بهم گفت که زنش مرده و باصطلاح مجرد هستش و ازم خواست که حداقل هفته ای یکبار برم حموم و او منو بگاید وقول داد خرجی زندگیمو برساند و گفت خوب من خرجی خانمم را میدادم اگه تو خوب همکاری کنی من دیگه خانم نمیگیرم و تو میشی جای خانم من این شد که من شده بودم بجای خانم اوستاحتی یادمه ازم خواست برم خونش که من قبول نکردم و گفتم اوستا اینو نمیتونم و او هم قبول کرد و چیزی نگفت بعد ها بنام اینکه او دائی منه گاهی می اومد همون منزل یا همون زیر زمین و تانصفه های شب باهام همان کار را میکرد که یک مرد با زنش میکنه البته وقتی به منزل می آمد چون عجله نداشت راحتتر میگائید که هم برای اوخوشایند بود هم من اذیت نمیشدمدر او وقت ها اوستا چندین بار کل کیرش را وارد شکم و کون من میکرد و بعد از مدتی همه کیرش را از کونم خارج میکرد کمی نگه می داشت تا زود ابش نریزه دوباره داخل کونم میکرد و چون واقعا از نظر مالی بهم میرسید من هرگونه او میخواست مثل یک خانم حرف گوش کن در اختیارش بودماستا برای من گفته بود که دوست داشته زنش بهش از عقب بده که نمیداده و ازم خوشش اومده میخواد مثل زنش خرجی منو بدهدو این برای من یک اتفاق جالبی بود بنابر این اوستا هفته ای تقریبا یک شب به بهانه دائی من بودن می آمد پیشم و تا نیمه های شب مثل یک خانم من در اختیارش بودمدر بغلش منو میخواباند وازبوسه و مالش و ایننا تا گائیدن می رسید برای من هم خوب بود چون وقتی می آمد علاوه از پول که بهم میداد میوه و اینا هم میخرید و می آورددر یکی از روزها یک کیف دستش بود وقتی برام باز کرد دیدم لباس دخترانه هستش و گفت دوست دارم من بپوشم و او منو تماشا کنه من هم قبول کردم و اونروز او منو خانم خودش فرض کرد و گائید وقت رفتن یه پول اضافی از قبل بهم داد.من متوجه شدم که اوستا وقتی گائیدن خوشایند تر باشه پول بیشتری میدهد پس فکر کردم که برای هفته و دفعه بعد راه حلی پیدا کنم که بازم خوشایندتر بشه خیلی فکر کردم تا اینکه فکری به ذهنم رسیدبااستفاده از چسب نایلون اومدم الت تناسلی کوچکم رو با خایه هام به هم چسباندم که تقریبا به کس شبیه شد و توی اینه نگاه کردم متوجه شدم که کیرم معلوم نیست و مثل اینکه جلوی بدنم کس هستش یعنی به دختر شباهت پیدا کردم لباسهای دخترانه را هم پوشیدم و خودم را در آینه ور انداز کردم بنظرم رسید خیلی خوشایند بوده باشدوقت موعود رسید و اوستا درمنزلم را کوبید و من که خودم را آماده کرده بودم با همون لباس رفتم جلویش تا اوستا منو دید خیلی خوشحال شد خیلی خیلی خوشحال شد امد تو میوه خریده بود باهم خوردیم من چائی براش ریختم و ادای یک خانم حرف گوش کن را در می آوردم تا اینکه قرار شد بریم توی رختخواب که اوستا گفت میخواد امشب پیشم بمونه و تا صبح باهم بخوابیماون شب اوستا اصلا عجله نداشت و آرام منو کشید بغلش بعد از بوس و مالیدن و خوردن لبهایم و اینا وقتی قرار شد بره سر اصل مطلب خیلی خوشحال شده بود و هی قربون صدقه ام می رفت و من هم خوشحال از اینکه تونستم دل اورا بدست بیارماوستا اونشب یه اسپری به کیرش زد که من بعد ها فهمیدم لیدو کائینه و میخواسته دیر ارضا بشهاوستا ارام سرکیرش را وارد کونم کرده بود و من دردش را تحمل میکردم البته گاهی اوستا میپرسید درد نداره که من برای اینکه او لذت بیشتری ببره تا من قسمت بیشتری از خرجیم را کسب کنم میگفتم نه اما او هم مراعات میکرد وزیاد وحشی بازی در نمی آوردخیلی ارام در حالی که درهردفعه مثلا 5 سانتیمتر کیرش را وارد کون مین مینمود موقع کشیدن مثلا 3 سانتیمتر میکشید بیروننمیدانم چقدر طول کشید ولی بنظرم شاید بیش از 40 دقیقه طول کشیدتا کیر دراز اوستا تا به انتها وارد کون من شده بود و من حس میکردم نوک کیرش به نافم رسیده باشد البته هم توی شکمم هم توی کونم درد داشتم اما تصمیم تحمل بوداوستا خم میشد و صورت منو می بوسید من از این بوسه ها دو نوع خوشحالی بهم دست میداد یکی اینکه خوب داشتم گائیده میشدم و اوستا خوشحال میشد دوم اینکه هرگز از پدرم بوسه ندیده بودم واسه همین هم حس لذت میکردمظاهرا اوستا ابش میخواست بیاد که بهم گفت اگه خسته شدی کمی تعطیل کنیم بعدش دوباره من گفتم هرچه شما بفرمائیداوستا کیرش را ازکونم کشید بیرون من حس راحتی کردم از اینکه شکمم خالی گردید بلند شدیم و اوستا مقداری جگر خریده بود اونارو روی گاز پیک نیکم پخت و هردو باهم خوردیمنوشابه خوردیم و کمی استراحت کردیم و من توی لباس دخترانه بودم و اوستا گاهی بهم میگفت خانم اینکار رو بکن خانم اون کار را بکنساعت شده بود یک نصف شب که اوستا گفت بگیریم بخوابیم من رختخوابم را پهن کردم و هردو باهم رفتیم توی رختخواب و من واقعا حس میکردم خانم اوستا هستماوستا ایندفعه منو از جلو بغل کرد و گفت میخوا از کسم بکنه یه دفعه من گفتم اووستا من که کس ندارم گفت عزیزم اون چسبارو که زده بودی از کس بهتر بودحالا اوستا از طرف جلو رفته بود توی داخل پاهام و من پاهام از هم جدا شده بود و اوستا به ارامی کیرش را ایندفعه از جلو وارد کونم می نمود و باز هم طول کشید ولی نمیدانم چقدر بود اوستا داشت در داخل کون من بنام کس عقب و جلو میکرد که یه دفعه متوجه شدم بدنش میلرزد و اوستا باقیمانده کیرش را هم فشار داد رفت داخل کونم کمی بی حرکت ایستاد تا اینکه ابش با فشار ریخت داخل کون منو اوستا همانطور کیرش را داخل کون من نگه داشت تا اینکه کیرش کاملا خوابید و خودش افتاد بیرون هردو مارا خواب برد من در بغل اوستا بودم صبح بیدارم کرد گفت من دارم میرم البته صبح خیلی زود بود من هم بلند شدم لباسهای دخترانه را عوض کردم وقتی پولی را که اوستا بهم داده بود شمردم هرچه درد ازکون و شکم کشیده بودم از یادم رفتاز آنجائیکه اون خوشحالی شدید بود هنوز هم من دوست دارم لباس دخترانه بپوشم و گاهی میگم دخترا چقدر خوشبختند که سرمایه شان توی بدنشان است و از گائیده شدن درد هم نمیکشندو مدتها اینگونه من خودم را خانم اوستا فرض میکردم تا بتونم درسم را ادامه بدهم تا اینکه یک اتفاق عجیب بازم هم سرنوشت دیگری را برایم رقم زداین قسمت از زندگی من هم تلخی و شیرینی دارد چقدر مشکله راهی جز مفعول شدن نداشته باشیدر نیمه سال دوم راهنمائی بودم اگر اشتباه نکنم اواخر آذرماه بود برایم این اتفاق افتاد که منجر به طلاق ار اوستا و ازدواج با صمد گردیدصمد برادر همکلاسیم بنام احد بود صمد دانشجوی سال اول شیمی بود و معمولا برای بردن احد با ماشین می آمد جلو مدرسه و چون من با احد صمیمی بودم منو هم سوارم میکرد و تا دم کوچه مون میرساند یکی از روز ها ازم پرسید چرا اونجارو اجاره کردید آخه نموره و اینا من بغضم ترکید و سخت گریستم و این مقدمه ای شد که او از باباش اجاره دادن یه اطاق بالای مغازه جنبو خونه شون رو برام درخواست کنه باباش هم پذیرفته بود اما من نمیخواستم برم اونجا چون اونوقت نمیتونستم خرجیمو دربیارم و اوستا نمیتونست بیاد اونجا.اما اتفاق دوم این بود که درهمین اثنا ظاهرا اوستا از کونم سیر شده بود و دیگه اون شور و شوق قبلی را نداشت یکی از روزها ازم خواست براش ساک بزنم ومن به اکراه قبول کردم در بین این کار اوستا شاشید توی دهانم و من ……..ناراحت شدم و لباسامو پوشیدم و بهش کون ندادم او هم بهانه گرفت و پولی بهم نداد اما وقتی رفت دستشویی خودشو بشوره من از جیبش مقداری پول برداشت ( اولین بار بود که دست به دزدی میزدم ) اوستا رفت و من تا صبح گریستم هم از اینکه اینقدر مورد توهین واقع شده ام هم از ترس اینکه اگه بفهمه پولشو من برداشتم چی میشهفرداش رفتم سراغ احد و گفتم که اگه اجازه بدین بیام و او با صمد و باباش صحبت کردند صمد خودش اومد اون وسایلم را منتقل کردیم به خونه اونا وصمد با صاحب خونه تسویه حساب کرد و هرچه گفتم خودم پول دارم قبول نکرداوجا طبقه دوم بود و گاز و برق داشت و روشنائی خوبی داشت و از طرفی نزدیک خانواده اونا بوداوستا که فقط محل زندیگمو میدونست دستش ازم کوتاه شد مدتی گذشت و گاهی احد می آمد نزد من برای درس خوندن و گاهی هم صمد بهم سر میزد( ناگفته نماند که اطاق صمد به راه پله ای که من از اونجا میرفتم یه در داشت که معمولا قفل بود اما خوب کلیدش دست صمد بود یکی از شب ها که احد و صمد پیشم بودند ساعت 11 نصف شب رفتند و من تازه خوابیده بودم که در زده شد باز کردم دیدم صمد هستش اجازه گرفت اومد تو با مقداری پول من هی تشکر میکردم و میگفتم پدرم میفرسته و اینا او به زور اونارو به من داد کمی نشستیم من دیگه خوابم پریده بود گفت یه چیزی بگم ازم ناراحت نمیشی گفتم نه گفت فکر کن بعد بگو گفتم نه تو بگی بمیر هم می میرم گفت خدا نکنه اما میخوام یه درخواست ازت بکنم گفتم چی گفت بهت منت نمیزارم اما خوب میخوام ازنظر مالی بهت برسم تا تو خوب درساتو بخونی من تشکر کردم گفت لازم نیست درخواست من هم اینکه که ……….من گریستم و گفتم من اینکاره نیستم و اینا که منو بغل کرد و اشکامو پاک نمود سرمو چسبوند به سینه اش و نوازشم کرد تا من آرام شدم گفت عزیزم قراربود ناراحت نشی و خدا حافظی کرد ور فتشب دیگه خوابم نمیبرد تا اینکه به این نتیجه رسیدم که موافقت کنم چون چاره ای نداشتم اندوخته ناچیزم اگه تموم میشد به مشکل برمیخوردم و فکر کردم اگر امروز جواب رد بدم بعدا اگه التماس هم بکنم ممکنه افاده نکنه برای همین بود که فردای اون روز خودم به صمد گفتم اقا صمد چون خیلی دوستت دارم و بهت احترام قائلم من حرفی ندارم و او ازم تشکر نمودو رفتم منزل و مثل بقیه روز ها درسامو خوندم ساعت 12.5 شب بود ومن تازه از درس و مشق تموم شده بودم که صمداومدمنزل من ازم بخاطر جواب مثبت تشکر نمود و عذرخواهی کردو تعارفات دیگه ومن گفتم اقا صمد من از اینکارا ندیده ام خواهش میکنم به کسی نگین و ضمنا مواظبم باشیدضمن اگه میخواهید اینکار رو بکنید بزارین چراغا رو خاموش کنیم که من خجالت میکشم ( البته اینو گفتم که بلکه متوجه نشه قبلا باز شده ام ) و او گفت باشهدر تاریکی شب اولین گا را به صمد دادم کیر صمد کوچکتر از کیر اوستا بود و تقریبا درد نداشت اما برای اینکه صمد خیال نکنه من بچه کونی هستم اف و اوف میکردم که یعنی دردم میاد وانصافا صمد جوان فهمیده ای بود تا مدت ها بیشتر از نصف کیرش را وارد کونم نمیکرد و خیلی ارام می گائید و حتی وقتی من زیاد اف و اوف میکردم کیرش را از کونم میکشید بیرون و میخوابید رویم و با مالیدن به لای پام میریخت لای پاهام که من درد نکشمصمد هم هفته ای یکبار اینکار را میکرد مگر گاهی وقتها که دوبار درهفته میشد چون اونجا حمام داشت من دیگه بیرون نمیرفتم و صمد هم پول اجاره را که به باباش پرداخت میکردم بهم میداد هم تقریبا 50هزار تومان خرجی که برای من خیلی پول بودمن سومین شوهر را تجربه میکردم البته صمد هرگز بهم توهین نکرد و هیچکس هم متوجه رابطه ما نشد حتی در پیش احد و دیگران خیلی بهم احترام میگذاشت و من بودم و مردم صمدمن سال دوم دبیرستان بودم و جزوشاگرد ممتاز – اسفند ماه داشت به اواخرش نزدیک میشد و بچه ها ازخرید های عید شان و از مسافرت تعطیلات میگفتند و من فقط گوش میکردم در شب 18 اسفند ماه بود که شب احد و صمد هم پیشم نیامده بودند و صمد هم اونشب زود خوابیده بود من که درسامو پایان کردم و خواستم بخوابم دلم گرفت از روزگار که با خودم گریه زاری کردم و نگو گریه زاری های من صداش به گوش صمد اقا رسیده با صدای در اطاقم خودم را جمع و جور کردم دررا باز کردم ( اقا صمد با اینکه نزدیک سه سال بود مرا میگائید اما هرگز بدون در زدن وارد اطاقم نمیشد و همیشه بعد از اینکه میگائید مثل یک دوست مهربان باهم رفتار میکرد انگار که اصلا من مفعول او نیستم) دیدم صمد اقاست (( راستش در دلم با خودم گفتم این هم مثل بقیه من دارم به درد خوم می گریم او هوس کون کرده ایکاش اول شب میکرد و میرفت ))صمد اقا وارد اطاق شد ازم علت را پرسید با اینکه من میخواستم نگم اما خودش متوجه گردید و بعد از کلی تعریف و تمجید ازمن و دلداری دادن گفت که خودم میبرمت بازار و روز 24 اسفند همینکار را کرد وبرام از شورت و زیر پیراهن و کت و شلوار و اینا همه چیز خرید من شاد شدم- روز 25 اسفند پدرو مامانش و احد و تنها خواهر شان همه باهم رفتند مسافرت و قرار شد صمد هم اخر اسفند به آنها بپیوندد شب شد و صمد تنها بود مرا دعوت کرد خونه شون که قبلا هم دوبار وقتی پدر و مامانشان بودند رفته بودم شام مفصلی خوردیم ورفتیم اطاق صمد و تلویزیون تماشا کردم وقتی خواستم برم بخوابم گفت امشب باهم همینجا میخوابیم و ………رفتیم ازم خواست پیش او بخوابم وقتی مراتوی بغلش جا داد گفت عزیزم اونشب من خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفته ام مثل یک برادر باهات رفتارکنم و دیگه ازت گا نخواهم خواست برای نفس خودم هم یه کاری میکنیم ……من قسم خوردم که اصلا ازش ناراحت نیستم و خیلی هم دوستش دارم و بخاطر اونکاری که با من میکنه ناراحت نمیشوم و ازش خواستم که او هم ناراحت نباشد و برای اینکه بداند هرچه میگم راسته خودم شلوارمو کشیدم پائین و ازش خواستم همانکار همیشگیرا بکنه او امتناع میکرد و من برای اینکه از ناراحتی او بکاهم و او فکر نکنه که بخاطر گا ناراحتم قسمش دادم و او هم قبول کرد و توی بغلش شروع کرد به مالیدن این ور و اونور من در این شب بود که اون حس جدید که نمیدانم ناشی از پیش قدم شدن من بود یا ناشی از خوشحالی من از خرید های عید پیش آمدصمد شده بود شوهر من و من مثل یک خانم رفتار میکردممیگم سخته که مفعول بشی و از مفعول شدنت هم خوشت بیاد خوب این ها قسمتی از سرنوشت من بد بختی است که بخاطر مال دوستی پدر شده ام مفعول و الان هم توسط استاد حسابداري صنعتي خودم گائيده ميشم و همانطور كه گفتم خودم هم از كون دادن خوشم مياد يعني واقعا ازمفعول بودن خوشم مياد و هرگز بفكر لحظه اي كه خودم فاعل باشم نمي افتماما تو این اواخر گیر استادم افتادم باردیگر کیر است و سوراخ کون من که باید پذیرای کیر استاد گرددکمی کلفت است مقداری درد برام ایجاد میکنه اما مساعدت های او مخصوصا استفاده ام از سایت دانشگاه دردم را تسکین میدهداونروز که استاد شام را مهمانم کرد حضورم با استاد در رستوران سخت برام خوشایند بود گاهی با خودم فکر میکردم کاش من دختر بودم و استاد اینگونه به من علاقه مند میشدو من باهاش ازدواج میکردمچه خوش میشد که من زنش میشدم و وقتی در زیرش میخوابیدم حس ناراحتی وجدانی نمیکردم و میدانستم که مجوز دادان بهش را دارم اما حالا بدون مجوز اینکار را میکنم و خوب اون شب بعد از رستوران استاد به منزلم اومد و از ساعت 11 و 50 دقیقه شب تا ساعت 2 و 20 دقیقه کونم در اختیارش بود لا مذهب نمیدونم چکار کرده بود که کیرش هرلحظه شق تر میشد و ابش هم نمی آمدنوشته هوشنگ

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *