قضيه از اين قراره كه من روز هاي تعطيل به روستامون ميرم كه براي پدر بزرگ و مادر بزرگ ام كمك كنم تو همسايه همين پدربزرگيم اينا يه خانواده زندگي ميكنن كه 4 نفرن مادرو پدر و يه برادر و خواهر ديگه نميخوام اسم ببرم فقط اسم خواهره مهسا بود اونا تو روبه روي خونه ما يه طويله دارن كه هر از گاهي پدر به گاو هاشون رسيدگي ميكنه گاهي برادر و اون روز از من روستا بودم در طويله باز بود گفتم شايد محمد تو طويله باشه آخه اسم برادرش محمده گفتم برم يه سلامي بدم رفتم تو طويله ديدم مهسا خانوم تو طويله داره شير گاو ميدوشه همين كه ديدم مهسا تو طويله هستش اين ور اون ورو نگاه كردم ديدم كسي نيست سر مهسا خانومم به گاوا مشغول بود من بي سرو صدا ميخواستم برگردمو برم كه يه هو مهسا خانوم منو ديد و ترسيد گفتم سلام ببخشيد كه بي صدا وارد شدم گفتشخواهش ميكنم گفتمبس برادرتكو گفت تو گاو داري بالاييه آخه اينا يه دونه هم گاوداري داشتن نزديكاي باغ ما بود بگذريم منم گفتم باشه بس منم ميرم اونجا همين كه داشتم خارج ميشدم گفت آقا امير گفتم بله كمك ميخواي؟ گفت اگه بشه بيا اينو بايه بكشيم اين ور خيلي سنگينه نگا هردم ديدم يه درخت بود كه انگار به وسط اون درخته علوفه ميرختن و گاو ها ميخردن كمي داخل طويله تاريك بود و گرم گفتم باشه رفتم كه درختو تنهايي بلندش كنم ديدم اومدو گفت نه تنهايي كه نميشه خيلي سنگينه كمرتون درد ميكنه گفتم نه پدر منو اين حرفا گفت بس بلندش كن ببينم كمي زور دادم موقعي كه بلندش كردم انگشتم به گوشه تيزش گير كردو كمي خون اومد ديدم مهسا خانوم نديده منم صداشو در نيو وردم گفتم خوب اينم از اين گفتم اگه كار نداري من برم گفت خوب ميو مدي يه چايي چيزي ميخوردي گفتم نه ديگه ميخوام برم تو خونه مادربزرگم چايي دم كرده الان آمادس گفت آخه مگه چايي مادر بزرگت به چايي من ميرسه منم بدون اينكه مكث كنم گفتم معلومه كه نه گفتش بيابريم گفتم آخه گفتش ميدونم حتما از مادرم خجالت ميكشي كفتم آره گفت الان تو خونه هيچ كس نيست بيا چاييم آماده كردم اومدم طويله گفتم باشه ميخواست شيري كه دوشيده بود تو دبله ديدم ميخواد برداره گفتم بزار من بردارم همين كه دستمو بردم از دبه بگيرم زخم دستمو ديد گفت واي دستت چي شده الان اين طوري شده گفتم نه نگا كرد كفت اين كه زخمش تازه هستش گفتم خوب بزرگش نكن يه زخم كوچيكه ديگه خوب بگذريم رفتيم همين كه رسيدم دم خونه گفتم البته در خونه دو تا در داشت يه در حياط يه درم تو خونه بود من تو در خونه گفتم اگه چايي بدي كه همين جا ميخورم گفت پاشو بيا خونه ببينم منم كه هم ميترسيدم هم ميخواستم برم داخل دختره هم كه واقعا خوش چهره بود و رنگ پوستش سفيد ابرو هايي كشيده لبشم كه واقعا عالي بود بس نتيجه ميگيريم دختر خوردني بود خوب وارد خونه شدم گفتم ياالله تو خونه كسي نيست مهسا خانوم از آشپز خونشون گفت بيا تو نترس منم تو خيال خودم ميگفتم چه دلي داره اين دختر يه مرد قريبرو راه ميده تو خونه خوب رفتم نشستم ديدم داره چايي مياره خوش رنكو خوش طعم گفتم واي اگه از اين چايي بخورم ديگه به چايي هايه ديگه دهنم نميزنم يه هو ديدم زوم كرده تو چشمام منم نگاكردم به چشماش رنگ چشماش سبز بود يه رنگ ميون آبيو سبز خيلي عالي بود گفتم وايي عزيزم رنگ چشمات چه رنگ قشنگي دارن گفت چي. گفتم ببخشي مهسا خانوم رنگ چشماتون خيلي خوبه گفت نه قيل اين منو با چه اسمي صدا كردي منم كه عرق كرده بودم كميم خجالت ميكشيدم از اين حرفم خوب آخه دست خودم نبود گفت خوب من كه چيزي نميگم اين طوري عرق كردي بعدش گفتميدوني چيه امين.گفتم چيه،منم يه پسر هستم كه كمي جذابيت و خوش قيافه هستم خوب بگذريم گفتم چيه گفت آخه خجالت ميكشم گفتم راحت باش گفت خيلي دوست دارم من كه از قبل از اول روزي كه ديده بودمش يه جورايي از خيالم بيرون نميرفت منم يه هويي گفتم منم تورو دوست دارم گلم ولي نميدونستم چه جوري بگم اونم در حالي كه انگشت شستشو روي لبش بودو داشت گوشه ناخونشو يواش لايه دندوناش ميبورد با صدايي آروم و دل نشين گفت راس ميگي گفتم بله كه راس ميگم گفت اگه راس ميگي نشونم بده گفتم چيرو گفت يه كاري كن كه بدونم دوسم داري تا بهت اعتماد كنم منم يه زنجير خالي داشتم كه يلاكش دو تا ميشود پلاكش قلب بود اون زنجيرو باز كردمو دارم بهش گفت نه اين طوري نه گفتم بس چجوري ديدم اومد نزديگم چشماشو بست و بهم نزديكتر ميشد منم از طرفي ميترسيدم مادر يا پدرش بيادو ببينه در حالي كه ميگفتم بس دارم خواب ميبينم لبايه خوش مزشو رو لبام گذاشت يواش يواش داشتم باور ميكردم كه دارم خواب ميبينم يه بعد چند ثانيه وقتي ميخواست دستشو بياره دستش خورد چايي ريخت كمي رو پام كميم رو فرششون اون جا بود كه فهميدم اين خواب نيست يه هو چشماشو باز كردو رفت كمي عقب با اين كه لباش نزديك لبام بود گفت ببخشيد كه چايي رو ريختم رو شلوارتون ببخشيد گفتم اشكالي نداره اين بار من رفتم از لباش گرفتم داشتم يواش يواش لباشو ميخوردم ديدم دستشو بردو گذاشت رو كيرم با اين كه كيرم سيخ شده بود دستشو همين طوري داشت رو كيرم بالا و پايين ميورد البته از رويه شلوار منم دستمو گذاستم رو كوسش يواش يواش داشتم ميماليدم ديدم داره از حال ميره يواش يواش دكمه شلوارمو باز كردو كيرم تو دهنش كرد داشت يواش يواش لباشو بالا و پايين مي برد منم دستمو از گوشه شلوارش بردم داخل با انگشتم داشتم يواش يواش بردم لابه لاش كمي اين ور اونورش كردم انگشت مو كردم تو سوراخ كوسش گفت آي گفتم جونم گفت امين درد ميكنه گفتم نترس يواش يواش ميكنم گفت باشه شرو كرد به ساك زدن گفتم بسه بلند شدو شلوارشو پايين كشيدم گفتم دراز بگش واقعا اندام تئپي داشت واقعا خوردني بود خوب دار كشيد رفتم رو كسش داشتم با زبونم كسشو ليس ميزدم زبونمو بردم لابه لايه كسش زبونمو بالاو پايين ميكردم داشت حال ميكرد اونم دستشو اورد بالايه كسشو داشت با دستش ميماليد منم كه ديگه طاقت نداشتم رفتم بالا سراغ پستان هاش با اين كه كوچيك بودن ولي خيلي حال داشتن گفتم برو يا كمي روغن بيار يا كرم رفتو اورد با اين كه هنوز تو حال بود داد بهم گفتم دراب بكش گفت چطوري گفتم نه داراز نكش چهار دستو پا گفت باشه كمي از كرمو ورداشتم ماليدم روي سوراخ صورتي سر كيرمو گذاشتم رويه سوراخش گفت امين واسه اين كار زود نيست گفتم كجاش زوده خيليم ديره سر كيرمو يواشكي هول دادم تو كونس گفت آييييي واييييي امين خيلي درد ميكنه درار گفتم عزيزم تحمل كن يواش يواش تا نصف كيرمو كردم تو كونش جيغشم كم كم بلند تر ميشد خيلي تو سوراخ كونش داغ بود حال ميكردم ديدم ديگه تحمل نميكنه در اوردمش گفت امين جون ببخش چون اولين بارمه نميتونم گفتم ميدونم جيگرم شلوارشو كشيدم بالا و اونم شلوار منو كشيد بالا هنوز كيرم نخوابيده بود دكمه شلوارم به سختي بسته ميشد گفت كيرت نميزاره دكمتو ببندم بازم ازش يه لب گرفتم دكمشو خودم بستمو گفت چايي كه نخوردي گفتم بزار واسه بعد خداحافظي كردمو از خونه در اومدم زود رفتم طرف در خونمون پيچيدم نگا كردم در خونه اونا ديدم واستاده دم درشون داره بهم ميخنده منم بهش خنديدمو رفتم خونه خودموننوشته امین
0 views
Date: November 25, 2018