ملاقات زیبا (1)

0 views
0%

سلام خدمت همه دوستان خوبماین نوشته ها مربوط به قشنگ ترین سکس هائی میشه که من داشتم و می دونم هیچ وقت فراموش نمی کنم.من برای اولین باره دارم می نویسم پس خودتون ببخشید.من 30سالمه شروع موضوع مربوط میشه به 4سال قبل که من برای ملاقات برادرم هر سه شنبه به زندان غزل حصار می رفتم دیگه تقریبا همه دوستاشو می شناختم آخه هر وقت من میرفتم ملاقاتش تنها نبود و یکی باهاش میومد(جهت اطلاع .ملاقات تو زندان به این شکل که تو فیلما نشون میدن نیست و زندانی ها تو سالن ملاقات چند نفری میومدن و یا اینکه مثلا زندانی باید حتما لباس زندان بپوشه نه این طور نیست چون تا انجائی که من دیدم هر چی تنشون بود جز لباس زندان )بگذریم.یه چند وقتی بود که هر وقت می رفتم ملاقاتش یه پسر 22.23 ساله که اسمش سیامک بود بهش می گفتن سیا باهاش میومد که دو سه بارم گوشی رو برادرم بهش داده بود و یه حال و احوال پرسی باهاش کرده بودم.سیا (سیامک) برای ترک اعتیاد به اصرار تهدیدائی که پدر خانمش که شوهر خاله سیا می شد ،خودشو با نیم گرم تریاک معرفی می کنه که قاضی 200هزار تومان جریمش می کنه که چون نیتش ترک بوده پول و نمیده برای همین باید 40 روز تو زندان می مونده(روزی 5000هزار تومان)در همین حین پدر خانمش تصادف می کنه و میمیره که سیا همش به این فکرمیکرده که حالا که پدر خانمش نیست خانمش با مادر و 2تا بچه کوچیک تر که خواهر و برادرخانمش میشدن چیکار می کنن بعد چند روز نمی تونه تحمل کنه و شروع به مصرف می کنه و در حین مصرف کراک افسر زندان می گیرش و چون خلاف تو زندان حساب می شده قاضی 3سال حبس بهش میده خلاصه بعدشم از بند جوانان میارنش بند بزرگسالان پیش برادرم .سیا هر روز مصرف می کرده و حرف هیچکسی رو گوش نمی داده خانواده سیا با ازدواج سیا مخالف بودن به همین خاطر با هم اصلا رابطه نداشتن و چون ملاقاتی نداشت روز به روز بدتر میشد و بدهی بالا می اورد.یه روز برای ملاقات برادرم رفته بودم که برادرم گفت ببین سیا چی میگه بعدش گوشی رو داد به سیا.سیا بعد یه زره زبون ریختن قربون صدقه من و برادرم رفتن گفت 2دلیل داره که زنده مونده 1-به خاطر کمک داداشمه 2- دیدن خانمش و بعدشم زد زیره گریه.من که اصلا نمی دونستم چی باید بگم از پشت شیشه نگاه برادرم کردم برادرم یه دست کشید رو سر سیا و بهش یه چیزی گفت بعد سیا گوشی رو دوباره گذاشت دم گوشش گفت ازت می خوام بری دم خونه مادر خانمم و ببینی حال و روزشون چطوره و در ضمن هر طوری که میتونی مادر خانمم و راضی کن تا بزاره خانمم بیاد ملاقات .بعد بهم گفت آدرسو یادداشت کن و یه کاغذ که آدرس توش نوشته شده بود چسبوند به شیشه و گوشی رو داد به برادرم اونم کلی سفارش کرد که حتما برم دنبال کار سیا و اگه کاری داشتن براشون انجام بدم.منم گفتم چشم و زدم بیرون.راستی از برادرم نگفتم اون بیرون که بود شیشه می کشید که با 10 گرم شیشه گرفتنش درضمن طلافروشی داره خونه ام داره الانم که ماشینش زیر پای منه .منم بالا سر 2 تا از شاگرداش تو مغازه هستم خودشم پایان کارای مغازرو با موبایل از تو زندان انجام میده و منم هر هفته برایش پول می برم بقیه سود مغازه رو به حسابش میریزم .خلاصه از آنجا هم من هم مغازرو راحت کنترل می کنه.خلاصه تا بیام به تهران برسم کاغذ آدرس و از جیبم درآوردم می خواستم ببینم اگه آدرسش سر راهمه یه سر برم که دیدم یه شماره تلفن زیر آدرس نوشته شده که معلوم بود شماره تلفن خونه مادر خانم سیا بود.زنگ زدم که ببینم خونه هستن یا نه که دیدم یه خانم حدودا 35-36ساله با اشوه و ناز که نه میشد بگی مادر خانمشه نه خانمش گفت الو بفرمائید .اول فکر کردم اشتباه گرفتم ولی پرسیدم .منزل ملکی؟گفت بله .شما؟منم خودمو معرفی کردم و گفتم که از طرف اقا سیا آمدم . گفتم میشه با خانم ملکی مادر خانم آقا سیا حرف بزنم.؟جواب داد خودم هستم بفرمائید بعد گفت چی شده مرده انشالله؟گفتم خدا نکنه .به هر حال ازش خواستم که برای امروز یه ساعتی که خونه هستن برم ببینمشون اونم گفت من امروز جائی نمیرم .من در جواب گفتم خونه شما الان سر راهمه میشه الان بیام گفت بله بفرمائید.خونشون تو یکی از محله های نزدیک به میدان امام حسین بود یه جعبه شیرینی خریدم و رفتم تو کوچشون و خونه رو پیدا کردم یه خونه کلنگی جنوبی . خونه یه زنگ بیشتر نداشت منم زنگ زدم و که یه پسر بچه 11-12 ساله درو باز کرد.پرسید بله با کی کار دارین؟ منم گفتم با خانم ملکی کار دارم.اونم داد زد مادر یه پسرست با تو کار داره بعد رفت تو خونه . یهو دیدم یه دختر 13-14ساله که یه دامن کوتاه پوشیده بود و پاهای سفید و گوشتی داشت یه تی شرت سفید کهنه یقه گشاد تنش بود وسینه هاش کاملا معلوم بود اومد دم در منو که دید گفت با مادرم کار دارین؟من با یه نگاه به قد و بالاش گفتم بله خانم خوشگله، می دونستی خیلی خوشگلی ؟اینطوری دم در نیا می دزدنت.یه ابرو انداخت بالا گفت اِاِاِاِاِاِاِعمرا.من چون فکر می کردم خیلی کوچیکه از این حرفش کوپ کردم.خلاصه بعد 1دقیقه یه خانم خیلی خوشگل که هر چی از خوشگلیش بگم کم گفتم آمد دم در منم سرمو انداختم پایین شک نداشتم که خانم سیا بود ،با همون حالت که سرم پایین بود گفتم سلام،من از طرف آقاسیا آمدم و چند دقیقه پیشم با مامانتون تلفنی صحبت کردم وقرار شد که بیام و با شما و مامانتون حضوری صحبت کنم.گفت با مادر من ؟منم سرمو بلند کردم چشمم به اون گردن سفیدش و بالای سینه هاش که از لباس راحتیه نازکش بیرون زده بود افتاد و گفتم بله.یه لبخنده ناز زد و جواب داد مگه واسه اون دنیا تلفن کشیدن ؟گفتم یعنی چی ؟متوجه نمیشم؟گفت بیا تو حالا و پشتشو کرد بهم و اروم گفت اشتباه گرفتی .و بعدش بلند گفت بفرمایید .موقعي که خانومه داشت مي رفت تو يه نگاهي انداختم به باسن هاش ديدم عجب توپه. عين دوتا توپ گرد و نرم بالا و پايين مي پريدن… يه دفه نمي دونم چي شد که کيرم داشت خود نمائی می کرد.رسید به یه در که به من اشاره کرد که بفرمایید الان میاییم خدمتتون.منم رفتم تو، 2تا اتاق تو در تو که با درب چوبی که بالاشم شیشه های رنگارنگ می خوردو کاملا بازبوداز هم جدا می شدند رفتم روی یه مبل نیم ست قدیمی ولی خیلی نرم و راحت که تو اتاق بود نشستم .که متوجه صدائی که از طرف کمد چوبی بلند قدیمی که درش باز بود شدم بیشتر دقت کردم از زیر در کمد میشد مچ پا و حوله ای رو که تکون میخورد و دید که با صدای دختر بچه ای که میگفت مهدی مهدی شرت من و از رو بند تو حیاط بیار، از صداش فهمیدم همون دخترست که دم در دیدمش و با هاش حرف زدم .احتمالااین دختره خوهر خانم سیا ست وپسره که دم در دیدم برادر خانمش و خانمی که من و اینجا کاشت مادر خانمش بودن.وزمانی که مادر خانمش به من گفته که تو این اتاق منتظر باشم تا بیاد نمیدونسته که خانم کوچولوشون حمام بودن و برای خشک کردن خودش ولباس پوشیدن آمده تو این اتاق .حواسم نمیدونم به چی بودکه دیدم باحوله ای که نیمی از بدنش رو پوشونده بوداز پشت کمد بیرون امد و با دیدن من بدون اینکه از اونجا بودن من تعجب کنه به من گفت خسته نباشی اینهمه من گفتم یکی لباس منو از رو بند بده چرا چیزی نمی گفتین ؟گفتم خانم کوچولو تو نگفتی یکی گفتی مهدی شورتمو از رو بند بده.مگه نه ؟حوله سینه هاشو پوشونده بود ولی از پایین، پاهای سفیدش کاملا تا زیر کونش بیرون بود.از خدا می خواستم ای کاش 18-19 سالم بود تا بهش میگفتم که ایطوری جلوی یه مرده غریبه وایسادن یعنی چی.یهو گفت حالا که شنیدی چی می خوام گفتم چی میخوای؟با یه ناز گفت پدر لباسم رو بند می یاریش؟من که فهمیده بودم نمی خواد بگه شورتمو بیار.پرسیدم لباست چیه؟خیلی راحت جواب داد شورت و تی شرت صورتی آستین حلقه ای.من که هیچ دلیلی نمی دیدم که چرا خودش نمیره برداره رفتم تو حیاط و شورتیکه حدس زدم مال خودشه با یه تی شرت صورتی که رو بند بود برداشتم و رفتم تو اتاق گفتم بفرمائید البته اگه نمی خوای که خودم پاتون کنم.ادامه داره.نوشته غزل

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *