( اسم ها فیکه )من بهزادم خیلی وقت بود با مادرم تنها زندگی میکردم مادرم تو 21 سالگی بچه دار شده بود و پدرم هم چند سال بعدش طلاق گرفته بود و رفته بود شهر دیگمامانم چند سالی تو یک شرکت مشغول کار بود ، مجبور بود کارکنه که خرجمون رو در بیاره، ولی حقوقش زیاد نبود و بازم کم میاورد مادرم کلاس ایروبیک میره و خیلی اندام خوبی داره ، ممه هاش 75 و باسن برجسته و بدن تقریبا سبزه داره و لباش رو هم پروتز کرده ، موهاشم بلونده تا کمرشقدشم نزدیک 170 فک کنم ، اسمشم فرشته سداستان مال زمانیه که من 13 سالم بود و مادرم 33-34مامانم یه روز اومد گفت داره کارش رو عوض میکنه و میخواد بره منشی یک شرکت خصوصی بشه که منم بخاطر حقوق بالایی که گفت موافقت کردم اونم گفت که کارش تایم مشخص نداره و هر وقت لازم باشه باید برهمنم چند بار باهاش رفتم که دیدم خودش و صاحب شرکتن فقط اونجا ، صاحب شرکت تقریبا همسن خودش بود و خیلی پولدارمامانم تو شرکت همیشه مانتوش رو درمیاورد و با یک لباس معمولی و غیر لختی میچرخید با شال صاحب شرکت هم به مادرم میگفت فرشته جون و من برام طبیعی بودیک روز از مدرسه چون کلید نداشتم باید میرفتم شرکت که مادرم گفت من و مهندس بیرونیم تو برو طبقه بالاطبقه بالا هم دو تا پسر بودن به اسم علی و حسین که کارشون مربوط به کامپیوتر بود منم رفتم بالا و گفتم میشه اینجا بشینم طبقه پایین نیستن اونم سوال کرد از فامیلای مهندسی ؟ منم گفتم آره ، چون حوصله جواب دیگ ای نداشتم ، نشستم بعد از چند دقیقه حسین پرسید چیکاره مهندس میشی ؟ گفتم فامیلای دور . بعد گفت احتمالا با منشیش بیرونه علی گفت همون کصه ؟من جا خوردم و یکم اذیت شدم حسین به من گفت میشناسیش ؟ گفتم نه ، چون اگر جواب دیگه ای میدادم خیلی ضایع بود ، جواب داد اره همون بعد به من گفت دیدیش تو ؟ گفتم نهعلی دوباره گفت خیلی خوب چیزیه شبیه این پورن استار هاس حسین هم گفت فک کنم جنده لاشی بوده ، شارژر مهندسه دیگه الان منم مونده بودم باید چه عکس العملی نشون بدم پرسیدم از کجا میدونین ؟ حسین هم گفت میگم بین خودمون بمونه ، یه بار کامپیوترشون خراب شده بود . رفتم پایین مهندس کامپیوترو نشونم داد خودشم رفت تو اتاق دیگه ، دیدم شلوار و لباسای منشیه به جا لباسی وصله بعدم که رفتم جلو کامپیوتر دیدم شورت و سوتین منشیه رو میزه ، منم کارم تموم شد و رفتم بیرون ، بعدشم گفت چند روز بعدش زنه زنگ زده بالا گفته من واتس آپم مشکل پیدا کرده میشه بیاین درستش کنین گفت منم رفتم پایین یکم نتش رو دستکاری کردم راه افتاده دوباره . بعدم گفتم خانوم فلانی اونم گفته فرشته صدام کنین راحت ترم ، منم گفتم فرشته جون این درس میشه یکم دیگ ، بعد که درس شده پیاما تند تند میومدن بالا . میگفت دیدم مهندس براش نوشته بوده مثل دیروز باز میخاری ها فرشتهبعد مادرم گوشیو چنگ زده گفته ببخشید باز مهندس شوخیش گرفته . حسینم گفته مهندس مثل اینکه خیلی عصبی بود ، مادرم هم گفته نه بیاد خودم آرومش میکنم و بعدم کلی تشکر کرده و گفته جبران میکنم یه روز زحمت هاتون رو بعدم حسین رفته منم واقعا مونده بودم چی باید بگم از یه طرف دیگه هم واسه ی اولین بار داشتم با فکر به رابطه داشتن مادرم حال میکردم . گفتم چیز دیگ ای نبوده ؟ گفت تو هم خوشت اومده بعدم خندیدیم حسین به علی گفت جنده لاشی خانوم مطلقه س پسر هم داره ، علی هم گفت سن خودش که کمه پسرشم فک کنم کوچیک باشه حسین هم گفت اره فک کنم هنوز نمیفهمه مامانش کصه منم یکم با حرفاشون ضربان قلبم رفته بود بالا و داشتم حال میکردم . مجبور بودم فقط بخندم بعد چند دقیقه علی به من گفت پسرش اندازه کسایی که تو شرکت رفت و آمد میکنن پدر داره فک کنم ،بعدم خندیدنحسین هم بعدش رو به من گفت چه حالی میده اینو جلو پسرش بکنی نه ؟ دیگه هیچی نمیتونستم بگم جز تایید کردن و خندهچند دقیقه بعد یک صدایی از تو راه پله اومد که فهمیدم مامانمه داره میاد بالا ، هر ستامون ساکت به در نگاه میکردیم مادرم یهو اومد بالا گف سلام حسین جان بعدم روبه من گف ببخشید مادر جون خیلی معطل شدی ؟ گفتم نه داشتیم حرف میزدیم حسین و علی خشکشون زده بود که مادرم گف بهزاد پسر منه اقا حسینحسین هم گفت آقا بهزاد ببخشید بخدا اگر ما خیلی حرف زدیم منم گفتم نه پدر اشکالی نداره خیلی خوشحال شدمبعدش هم خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه و از اون به بعد خودارضایی های من با فکر مادرم شروع شد نوشته بهزاد
0 views
Date: December 12, 2018