منشی من در کارخانه

0 views
0%

مدیرکارخونه ای بودم که قبل از من ، مدیرمجرد کارخونه اونجا رو تبدیل کرده بود به جنده لاشی خونه. هر ماه یه جنده لاشی رو به اسم منشی میاورد و روزهای اول خودش می کرد و بعد با رعایت سلسله مراتب در اختیار سایر مدیران و رئیس ها و سرپرست ها قرار می داد و بعدش هم با یکی دیگه عوضشون می کرد. صاحب کارخونه هم بعد از اخراج اون مدیرکارخونه یه منشی مرد انتخاب کرده بود تا این مشکلات پایان بشه و حدود یک سال بعد به دلایلی اون منشی مرد هم اخراج شد و از بین کسانی که با مدرک لیسانس برای کارثبت نام کرده بودیم خانمی که لیسانس ادبیات فارسی داشت رو استخدام کردیم. دخترزشتی بود و هیکلی هم نداشت تا توجه کسی رو جلب کنه و به همین دلیل هم انتخابش کرده بودیم. دو سه ماهی از استخدامش میگذشت و تنها کسی بود که تو کارمندها و کارگران کارخونه هیچ وقت هوس نکرده بودم بکنمش راستش اصلا بهش توجه هم نمی کردم و همین باعث شده بود که اون بیشتر تحریک بشه تا توجه منو جلب کنه . مدام عطرش رو عوض می کرد و طوری کنارم می ایستاد که حتما بوش به دماغم برسه و عکس العمل منو ببینه ، یا مانتوهای چسبون می پوشید که چون هیکلی نداشت که نشونش بده تاثیری نداشت و صدها کار دیگه .یه شب بخاطر مشکلات فنی کارخونه مجبور شده بودم تا صبح بیدار بمونم و حسابی تقلا کنم و صبح که مشکل حل شده بود هم کارهای عادیمو انجام بدم. نهارم رو ساعت یک خوردم و خستگی حسابی بهم فشار آورده بود و فکر کردم یه دوشی بگیرم تا سرحال بشم و خودمو سرپا نگه دارم تا غروب که میرم خونه خوب استراحت کنم. با تلفن به منشیم خبردادم که میخوام دوش بگیرم و کسی رو به دفتر که طبقه بالای ساختمون اداری بود و یه سوئیت کوچک ولی مجهز داشت ، راه نده و اونهم چشمی گفت و مکالمه تموم شد. وقتی زیر دوش آب گرم خومو ریلکس می کردم و آب پایان وجودم رو احاطه کرده بود و حسابی داشتم خستگی در می کردم ، حس کردم یکی داره نگاهم می کنه و وقتی برگشتم ، منشی زشتم رو دیدم که آروم در حموم رو بازکرده و داره با دهان باز منو دید میزنه. بدون اینکه خجالت بکشم ( چون اصلا اونو به حساب نمی آوردم ) بهش گفتم مگه نگفتم کسی رو بالا راه نده ؟ با لبخندی گفت کسی رو راه ندادم که با خنده گفتم پس این کیه که روبروم وایستاده و با من حرف می زنه ؟ گفت من که کسی نیستم . و آروم آمد جلو. شیر آب رو بستم که خیس نشه و وقتی میره بیرون توجه کسی رو جلب نکنه . گفتم کجا میایی ؟ چیزی نگفت و با نگاهی که به کیرم قفل شده بود به سمت من آمد و یکباره کیرم رو با دستاش گرفت و فورا خم شد و گذاشتش تو دهنش . من که گیج شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم فقط نگاهش می کردم که بسیار ماهرانه داره برام ساک می زنه و کیرم هم فورا بلندشده بود قدکشیده بود. اینو بگم که کیر من نه خیلی بزرگه و نه خیلی کلفت ، یه کیر معمولیه و چیز خاصی نیست یا حداقل از اون چیزایی که تو فیلمها نشون میدن خیلی کوچکتره و در ضمن کمرم هم خیلی سفت نیست و معمولا بعد از یه بیست دقیقه تلمبه زدن ، آبم میاد .اون در حال ساک زدن بود و من هم ایستاده بودم و تماشا می کردم و حتی تصور کردنش رو هم تو ذهنم نداشتم. وقتی خوب به کیرم حال داد و سفت سفتش کرد ، ازم پرسید تو نمی خواهی کاری بکنی ؟ گفتم مثلا ؟ گفت لبی ، دستمالی به سینه هام یا کسم یا کونم ؟ تصورش هم برام سخت بود که این دختر زشت رو ببوسم گفتم راستش نه خیلی گفت پس همه کارها با خودمه داشتم شاخ در میاوردم که این دیگه کیه ؟ به چشم بهم زدنی لخت شد و سوتین و شرتش رو هم کند. رقت انگیز بود. دو تا سینه کوچک و زرد با بدنی لاغر و استخونی و کس و بچه کونی ندیدنی و غیر شهوانی. نمی دونستم باید چکارش کنم.بهش گفتم نمی خوام از موقعیتمون سوء استفاده کنم و تو از سکس با من چیزی بجز اینکه شاید اخراجت کنم عایدت نمی شه. چمشاش رو تو چشمام قفل کرد و گفت که حاضره اخراج بشه ولی فقط برای یه بارم که شده با من سکس داشته باشه. گفتم مگه دختر نیستی ؟ اشک تو چشماش جمع شد و گفت منو بزور نامزد یه مردی کردند که 17 سال ازم بزرگتره و اولین باری که برای بیشتر آشنا شدن با هم رفتیم بیرون ، تو بیابونای اطراف شهر بزور دختریم رو گرفت تا حتما مال خودش کندم و من نمی خوام اولین سکس واقعیم رو با اون داشته باشم اینجوری هم به مراد دل خودم میرسم و هم از اون انتقام می گیرم. دلم بحال اون و دخترهایی مثل اون که بزور شوهر داده میشن سوخت و خواستم خاطره خوبی برای اولین سکس واقعیش ایجاد کنم. پرسیدم درهای دفتر و سوئیت رو بستی ؟ گفت هم درها رو قفل کردم و هم به نگهبانها گفتم تو خوابی و کسی رو به ساختمون اداری راه ندن تا تو استراحت کنی. دیدم فکر همه جا رو کرده و نباید که امیدش رو ناامید کنم . آروم دستمامو به بدن لاغر و مشمئز کننده اش کشیدم و نوازشش کردم ، لرزیدن بدنش رو زیر دستام حس می کردم ، با انگشتام نوک کوچک سینه اش رو گرفتم و آروم مالوندم و کم کم به سرعت و فشارش اضافه کردم ، نفسش تند و تندتر می شد و در حالی که چشماش رو بسته بود با کیرم ور می رفت . دستم رو رو شکمش پایین بردم تا به کسش رسیدم و آروم شروع به مالوندنش کردم و با انگشت چوچوله اش رو پیدا کردم و می مالوندم . معلوم بود که حسابی داره لذت میبره و مدام با زبونش لبش رو خیس می کرد و سرمن که کمی به بدنش نزدکتر شده بود رو نوازش می داد و من ادامه می دادم. اونقدر این کار رو کردم که لرزش بدنش بیشتر شد و بعد از چندتا کش و قوس ، یه باره شل شد و خودش رو به من چسبوند. تا اون وقت سر پا بودیم و من هم داشتم خسته می شدم و کیرم هم دیگه خوابیده بود. نشستم رو دستشویی فرنگی حموم و سرش رو به طرف کیرم هدایت کردم و اون با بی حالی و رخوت شروع به مکیدم کیرم کردو دوباره سردارم رو سرفراز کرد و حسابی سفتش کرد. بلند شدم و یکی از پاهاش رو از بغل گرفتم بالا و سرکیرم رو که از آب دهنش خیس بود گذاشتم دم کسش که از ارضاء قبلی هنوز خیس مونده بود. خیلی کس استخونی و تنگی داشت و من ناچار با کمی فشار اضافه سرکیرم رو گذاشتم توی کسش . نفسش بند آمده بود. گفتم مطمئنی می خوای ادامه بدی ؟ با سر اشاره کرد که آره. گفتم مطمئنی که دختر نیستی ؟ به آرومی گفت آره ، اون بی شرف پرده ام رو پاره کرده و کلی خونریزی داشتم. منهم در همین حین به آرومی کیرم رو می دادم تو . تا نصف کیرم که رفت ، حس کردم خیلی درد داره ، به آرومی رو زمین حموم خوابوندمش . حموم خیلی کوچک بود و سرش روی دیوار بود . پاهای لاغرش رو باز کردم ، کسش خیلی زشت و استخونی از لای پاهاش زده بود بیرون و حسابی خیس بود ، چشماش رو بسته بود و لبش رو گاز می گرفت . آروم سرکیرم رو گذاشتم دم کسش و یواش یواش فشارش دادم تو و اینبار تا ته فروکردمش . دهنش باز مونده بود و نفسش بند آمده بود ، یه کمی کوتاه جلو و عقب کردم که به کیرم عادت کنه و کیرم هم بتونه جا باز کنه و بعدش شروع کردم با سرعت بیشتر و فشار بیشتری عقب و جلو کردن. ناله اش بلند شده بود که دستم رو گذاشتم رو دهنش و به سکوت دعوتش کردم. حالا دیگه مدام با پایان هیکلم بهش ضربه می زدم و تا آخر کیرمو تو کسش فشار می دادم . برخلاف انتظارم داشتم لذت می بردم و اونهم همینطور بود و بعد از حدود 10 دقیقه دوباره شروع کرد به لرزیدن و بعدش شل شد ولی من تازه سرکیف آمده بودم و تا حدودی وحشیانه ضربه می زدم ، دست خودم نبود داشتم لت می بردم و کم کم داشت آبم میومد. متوجه تغییر حالتم شد و پرسید داره میاد ؟ گفتم که نزدیکه گفت بکش بیرون. با تعجب کشیدم بیرون و دیدم که به حالت سگی پشتش رو کرد بهم و گفت اینجوری بکن ، می خوام اینکار رو هم امتحان کنم. منم بدم نمی اومد ، اینجوری صورتش رو هم نمی دیدم و بهتر بود ، با یه فشار کیرم تا ته رفت تو کسش و آهش بلندشد. بدون معطلی دوباره شروع کردم به ضربه زدن و با هر باری که به جلو فشارش می دادم سرش می خورد به دیوار حموم و منو بیشتر حشری می کرد ، اونقدر عقب و جلو کردم که داشت آبم میامد ، بهش گفتم که داره میاد ، میخوریش یا بریزم رو زمین ؟ گفت نه بریز تو کسم . برام باور کردنی نبود و نمی تونستم بهش اعتماد کنم که دامی برام پهن نکرده باشه و درست لحظه آخر کیرم رو کشیدم بیرون و همه آبم رو ریختم رو کمرش. پرسید چرا توش نریختی ؟ گفتم می خوام از شوهرت بچه دار بشی نه ازمن . یکباره پایان حس خوش سکسش به یاس و ناامیدی و غم تبدیل شد و این حال براحتی از چهره اش قابل خوندن بود. گفتم زود باش و خودتو تمیزکن و برو تا کسی شک نکنه و اونهم با آرامی و اندوه پایان کمروبدنش رو آبکشی کردو لباسهاش رو پوشید و رفت و ….فردای اون روزو فرداهای بعدش با روزهای قبل هیچ فرقی نداشت و نه اون و نه من ، هیچکدوم چیزی از خودمون بروز نمی دادیم و حدود یک ماه بعد کارت عروسیش رو میزم دیدم. وقتی که برای کارهای معمولی آمد تو اطاقم بهش گفتم مبارک باشه ، تا دو هفته دیگه عروس میشی . با ناراحتی گفت که من یه روز بعدازظهر عروس شدم و اون خاطره همیشه توذهنم باقی می مونه. اندوه زیادی تو کلامش بود، نتونستم خودمو نگه دارم و بی تفاوت باشم ، بلند شدم و آروم بغلش کردم و گفتم نگران نباش همه چیز درست میشه.پنج شنبه تعطیل کارخونه بود و عروسیش فردا بود که نزدیکی ظهر به موبایلم زنگ زد و خواهش کرد که به خاطر کارهای کارخونه یه سری به کارخونه بزنم . تعجب کردم ، یه روز مونده به عروسی و تو تعطیلی کارخونه چه اتفاقی افتاده که اون تو کارخونه است؟ با عجله رفتم کارخونه . نگهبان گفت که یه نامه فوری از محیط زیست آمده و چون تلفن من خاموش بوده به منشیم زنگ زده و اونهم آمده و الان تو ساختمان اداریه و منتظر منه. رفتم تو دفتر دیدم پشت میزش نشسته و داره یه نامه تایپ می کنه. گفتم مگه تو الان نباید دنیال کارهات باشی ؟ اینجا چکارداری؟ گفت کاربرام مهم تراز ازدواجه ، جواب نامه رو همونجور که قبلا پیش نویس کرده بودید آماده کردم ، بخونیدش و اگه اشکالی نداره پرینت بگیرم بدم ببرنش . نامه رو خوندم و دیدم تقریبا درسته و فقط یه چندتا اشکال کوچک داره . بهش گفتم و رفتم تو اطاقم تا اصلاحش کنه. بعد از چنددقیقه آمد و بعداز خوندن و امضای نامه بردش تابده به نگهبانها که برسوننش به اداره مربوطه و فورا برگشت بالا. پایان درها رو قفل کرده بود و دراطاق منو هم قفل کرد و شروع کرد به لخت شدن. گفتم چکار می کنی ؟ گفت می دونم امشب اون عوضی می خواد تومن خالی کنه ولی کور خونده ، من از تو بچه دار می شم نه از اون لعنتی و فورا آمد سراغم و بدون تلف کردن وقت کیرم رو از شلوارم کشید بیرون و شروع کرد به خوردن . منهم عجله داشتم که برگردم خونه ، بی معطلی و وقت تلف کردن شروع کردم و حسابی کردمش و آبم رو هم ریختم تو کسش . خیلی سریع همه چیز تموم شد و مثل اینکه تکلیفی داشتیم که باید انجامش می دادیم ، زود لباسهامون رو پوشیدیم و هرکسی رفت دنبال کارخودش.چندماه بعد به دلیل مرخصی زایمان کارش رو ترک کرد و بعدازمدتی خبردارشدیم یه پسر خوشگل که معلوم نیست به کی رفته بدنیا آورده وقتی حدود یک سال بعد دیدمش ، به نظر کمی خوشگل شده بود و آبی زیر پوستش رفته بود. به همکاراش میگفت ازدواج و حاملگی بهم ساختهنوشته داریوش

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *