سلام . این اولین داستانی هست که دارم اینجا مینویسم.گرچه داستان که نه زندگی خودمه و کاری که تمومش نکردم .از خودم میگم اسم من محموده و 23 سالمه و آدم ساده و شوخی هستم تا همین لحظه هم سکس نداشتم نمیدونم باید بهش افتخار کنم یا برای خودم متاسف باشم اما به هرحال ما هم اینجوریم دیگه این موضوع هم واسه 2 سال قبله که 21 سالم بود.همه برنامه های من واسه زمین زدن یه دختر از حرفای رفقا و رفتار اجتماع شروع شد از جایی که همه ادعای کس کنی داشتن هروقت با بچه ها میرفتیم بیرون حرف از کس کردن و فشار دادن و این چیزا بود همش حرف از کردن و گاییدن فلان یا بلان دختر بود همه رفیقام یه ادعایی داشتن و به قول خودشون کوله باری از تجربه بودن در این زمینه (( زورتتتتتتتتت ))واسه من سوال اینجا بود اگر دخترایی که شما میگین کسن یا شما کردینشون چرا به ما پا نمیدن یا چرا نمیارین ما بکنیم ؟ ما مگه چیمون از شما کمتره با اینکه میدونستم همشون دارن کس شر میگن و جز کف دستشون و فیلم سوپر دستشون به جایی بند نیست اما بازم حرفاشون خیلی رو اعصابم بود .جدا از اون چون من هیچوقت تو زمینه کس کردن حرفی برای زدن نداشتم ((حتی خالی بندی )) و کسی رو فشار نداده بودم حس ضعف و حقارت میکردم فک میکردم همه کس کنن و من بدبخت فقط بخار ندارم (( با اینکه همش خالی میبستن )) فک میکردم وقتی ترتیب یکی رو بدم و بیام واسه بقیه تعریف کنم بقیه بیشتر روم حساب میکنن .این فکرا یه مدتی مثل خوره افتاده بودن به جونم تا تنها میشدم یا سرم گرم نبود از دست این فکرا بهم میریختم یه مدتی همین جوری سر کردم تا روزی که رفته بودم مجلس ختم یکی از بستگانمون.همه چیز از اون مجلس ختم شروع شد وقتی رفتم تو مجلس بخاطر عرف و نزدیکی با فرد فوت شده شروع کردم به کمک کردن مجلس که تموم شد رفتم یه گوشه واستادم سرم و که بلند کردم دیدم یکی از دخترای فامیل همینجوری داره زیرچشمی زیرچشمی نگام میکنه (( الاغ یجوری هم نگا میکرد که بقیه متوجه توجهش به من شده بودن در حدی که خواهرم اومد بهم گفت پدر سوخته پرستو مشکوک نگات میکنه ها)) منم که تو کل فامیل و خانواده خودم رو آدم سر به زیری نشون داده بودم با اینکه خودمم فهمیده بودم پرستو خیلی تابلو داره نگام میکنه کلا نگا کردنش و تکذیب کردم و گفتم نه پدر به دختر مردم چیکار داری حالا ما تو مسیر نگاهش بودیم کی ما رو تحویل میگیرهپرستو دختر خالم بود و 18 سالش بود تا اون روز حتی 1 درصد هم فکر نمیکردم نسبت به من توجه خاصی یا حسی داشته باشه آخه کلا سالی 1 بار اونم فقط 2-3 روز میومدن شهر ما و شاید هر 1-2 سال یک بار همدیگه رو میدیدیم جدا از اون اینقدر اندام سکسی داشت که تفکر زدن مخشم نداشتم بهش فکر میکردم اما میگفتم این دیوس مال از ما بهترانه و من و چه به اون اما من چون منتظر فرصتی برای عملی کردن هدفم بودم اون روز از نگاهاش دوزاریم افتاد که میخواد باهام رابطه برقرار کنه .شب که از مجلس ختم اومدیم خونه باز اون فکرای لعنتی اومدن سراغم تا اینکه فکرم رفت طرف پرستو پیش خودم گفتم از اون نگاهاش معلومه که خودش تنش میخاره . این و حتما باید بکنمش تا هم از ویرجینی (( مث خارجیا))-D در بیام هم منم یه ادعاهایی واسه خودم داشته باشم .با خودم گفتم دخترای فامیل همه شماره همدیگه رو دارن واسه همین تا 1 دقیقه خواهرم از موبایلش دور شد رفتم سراغ موبایلش و لیست مخاطبینش و چک کردم و دیدم بعــــــــــــــــــــــــله شماره پرستو خانوم هم موجوده شماره رو برداشتم و سریع موبایل خواهرم و همونجوری که بود گذاشتم سر جاش تا شک نکنه کسی اومده به موبایلش دست زده و جیم فنگ از اتاقش زدم بیرون از اینکه پله پله داشتم به خواستم نزدیک میشدم خر کیف بودم .شماره پرستو رو تو گوشیم ذخیره کردم و همون فردای اون روز بهش اس ام اس رومانتیک دادم یخورده دیر جوابم و داد و همون اول گفت U?منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم محمودم دیگه ((مث این کس خولا )) .نم نم رابطمون بیشتر شد روزی نبود که با هم اس ام اس بازی نکنیم خیلی با هم صمیمی شده بودیم اما چون بار اولم بود که میخواستم مخ کسی رو واسه سکس بزنم میترسیدم بحث و ببرم طرف کمر به پایین از یه طرف پرستو دخترعمم بود و دختر خیلی خوبی بود و این حرفا اصلا بهش نمیخورد از یه طرفه دیگه هم با خودم میگفتم اگر حرف سکسی و اینا بزنم و این بره به همه بگه یا موضوعمون لو بره تو کل فامیل آبرو ریزی بدی درست میشه حالا خودم به درک آبروی پدر مادرم میره که یه عمر آبرومند زندگی کردن .اما این تفکرا هم نتونستن جلوی هدف اصلی من زیاد دووم بیارن و دل و زدم به دریا و دم غروب یه اس ام اس سکسی واسش فرستادمجوابم و نداد منی که اس ام اس میفرستادم براش هنوز تحویل داده نشده جوابم و میداد طوری که انگار کل روز و منتظر اس ام اس من بود جوابم و نداد ریده بودم اصلا سابقه نداشت که جواب نده از ترس دیگه بهش زنگم نزدم .هزار جور فکر و خیال اومد به ذهنم که لابد لو رفتیم لابد کسی گوشیش و گرفته لابد ننه باباش فهمیدن لابد ضایه کردم و و و و … خلاصه خایه هام چسبیده بودن به سقف و از اینکه دختری با این همه استرس و ریسک و حرص واسه هدفم انتخاب کرده بودم پشیمون بودم .تا خود نصف شب همینجور استرس داشتم دیگه داشتم بیخیال کل ماجرا میشدم و میخوابیدم فقط موبایلم و نزاشته بودم رو سایلنت که اگر اس ام اس داد بیدار بشم .تازه چشمام داشت گرم میشد که دیدم اس ام اس اومد مث خرس پریدم رو موبایل دیدم هنگامست اس ام اس و باز که کردم دیدم گفته ببخشید اگه جواب ندادم مهمون داشتیم مادر و پدرم هم خیلی بهم گیر میدادن منتظر موندم مهمونا برن و اونا بخوابن بعد جوابت و بدم .وقتی اس ام اسش و خوندم انگار دنیا رو بهم دادن نم نم تالاپ تولوپ قلبم از 199 اومد رو 120 و یه نفس راحت کشیدم .از اون شب به بعد کم کم حرفای سکسی که میزدم بیشتر شد من هرچی بیشتر میرفتم جلو اونم کم نمیاورد کم نیاوردنش واسه خودم جای سوال بود خاله ای که من دارم به این اجازه آفتاب مهتاب دیدن نمیده چجوری این اینقدر پایست من اگه میگم چوچول اون میگه کیر من اگه میگم می می اون میگه سینه (( مثلا تیریپ خجالتی ))نمیدونم از شانس خوب من بود یا نه تا روش تو من باز شد و حرفای سکسی واسش عادی شد خوردیم به 2-3 روز تعطیلی و پرستو اینا اومدن شهرمون دیوس به من نگفته بود میخوان بیان صبح که پاشدم دیدم اس ام اس داده ما اومدیممممم کی همدیگه رو ببینیم اول فک کردم چشام به فنا رفتن یخورده که دقت کردم دیدم نه واقعا خودش اس ام اس داده از خوشحالی خر درونم قهقهه میزد .بلاخره زحمات شبانه روزیم به بار نشسته بود و داشتم بعد از چند ماه به هدفم میرسیدم اونم با کسی که تو خوابم نمیدیدم .بعد از کلی صحبت که نمیتونیم بریم بیرون شهر کوچیکه و همه میشناسنمون و اینا بلاخره پرستو راضی شد که بیاد خونه ما تا همدیگه رو ببینیم .تو ساعتی که هماهنگی کرده بودیم اومد خونمون باورم نمیشد ینی واقعا باورم نمیشد اومد تو و رفتیم تو اتاقم نشست رو تختم و منم نشستم رو صندلی کامپیوتر و چند دقیقه همدیگه رو نگا کردیم .واسه اینکه جو و عوض کنم گفتم دوست داری 9 ماه دیگه اسم بچمون چی باشه ؟ اونم گفت خفه شو عوضیییی لذتبخش ترین فحشی که تا حالا بهم داده بودن بود پاشدم کنارش رو تخت نشستم گفتم خب این همه راه نیومدی بشینیم همدیگه رو نگا کنیم که یه دستم و گذاشتم دور گردنش و لبش و بوسیدم یه حس تخمی تخیلی باحالی بهم دست داد یجوری که انگار یچیزی از داخل بدن قلقلکم داده باشه همینجوری داشتم ادامه میدادم که یهو پرستو تو چشمام نگاه کرد و گفت بخدا دوست دارم محمود تو رو با دنیا عوض نمیکنم یه لحظه هنگ کردم اصلا نمیدونستم باید چی بگم باید چیکار کنم این اولین باری بود که بعد اون همه مدت همچین حرفی میزد .یجور حس پشیمونی داشتم متوجه گهی که خوردم شده بودم آره من احساساتش و به بازی گرفته بودم و هدفم چشمام و کور کرده بود اون رو من یجور دیگه حساب میکرد و من داشتم از اعتمادش سوء استفاده میکردم .نمیدونم چرا اما دیگه ادامه ندادم از اتاق رفتم بیرون و اونم وسایلش و برداشت و رفت اینقدر تو فکر فرو رفته بودم که حتی جواب خدافظیش رو هم ندادم بعد از اون بکلی ارتباطم رو باهاش قطع کردم نه جواب اس ام اساش رو دادم و نه بهش زنگی زدم و حتی هروقت میومدن شهرمون برای دیدنشونم نمیرفتم واسه همین خالم هم از دستم شاکی شده بود.دوستان واقعا ببخشید اگر خوب تعریف نکردم می خواستم هرچیزی که بوده رو با جزئیات بگم که یخورده طولانی شد .به هر حال شاید بگین میخوای بگی آره من فردینم و این حرفا اما اینجوری نیست و سعی کردم فقط واقعیت رو بیان کنم این ماجرا ممکنه واسه هرکدومتون پیش بیاد .بعد این ماجرا هم عهد کردم اولین سکسم رو با همسر آیندم داشته باشم .ممنون که وقتتون رو به من اختصاص دادین .اگر جایی غلط املایی داشتم ببخشید .خدافظ همگی .نوشته MahmodBidar
0 views
Date: November 25, 2018