من عاشقش بودم

0 views
0%

من عاشقش بودم.تنها چیزی که ازش مطمئن بودم همین بود.لذت لحظاتی که به هر بهانه باهاش بودم فراموش نشدنی بود.عاشقانه نگاهش می کردم و فکر می کردم تبسم شیرین نازنین تبسم به عشق منه. بیشتر و بیشتر بهش نزدیک شدم. بعضی وقت ها بعد از یه روز کاری پرمشغله باهم سری به پارک کنار شرکت می زدیم.بالاخره یه روز سکوتم شکست.- نازنین . . . من دوست دارم همین جمله کافی بود تا نازنین بهت زده نگاهم کنه . کمی سکوت و . . .- کامران من . . . من نامزد دارم نمیدونم چطور میشه چنین لحظه ای رو تصور کرد.انگار پایان دنیا سرم چرخید . چرا،چرا باید بین این همه دختر عاشق نازنین می شدم؟چرا نازنین باید نامزد داشته باشه ؟ بی هیچ حرف اضافی بلند شدم و بی هدف راه افتادم. چند روزی گذشت تا اینکه نازنین پیش قدم شد . کامران تو عین برادر نداشتم هستی ، به خدا نمی دونستم چیزی بین ماست چرا هیچوقت نگفتی نامزد داری؟ آخه نپرسیدی باید می پرسیدم ؟ چرا گذاشتی عاشقت بشم . . . چرا؟ . . . هق هق گریه زاری امانم نداد . نازنین که انتظار این رفتار من رو نداشت فقط نگاهم کرد و رفت . با طرح مشترکی که برای شرکت داشتیم نمی شد هیچوقت همدیگه رو نبینیم . یک ماه ، دو ماه کم کم همه چیز عادی شد .نازنین مثل همیشه بود.این من بودم که عوض شده بودم . یعنی نگاهم عوض شده بود .شب ها چراغ آپارتمان مجردیم رو خاموش می کردم و فقط صدای سکس فیلم های پورنو شنیده می شد. چشم هام رو می بستم و به چشم های عسلی نازنین فکر می کردم. راه رفتن نازنین بی شباهت به مرال های کوهستان نبود. مانتو های رنگارنگ، آرایش ملایمی که صورت ماهش رو روشنتر می کرد .دست های ظریف و ساق دست های بلوری . . . هر شب کارم گریه زاری بود.- نازنین خانوم- بله من و با آقا شهاب آشنا نمی کنی ؟- چرا که نه – پس لطف کنین همراه ایشون فردا شب سری به کلبه درویشی ما بزنید، نه هم نیارینهمه چیز مرتب بود. دست هام برای من کار نمی کردن، برای عشق نازنین بود که آرام و قرار نداشتن. عشقی که انگار تنها بهانه ی زندگی من بود و نمی شد فراموش کرد. قرص ها رو با دوز مرتب گذاشتم روی کابینت . با هزار بدبختی گیر آورده بودم . مهمونا رسیدن. شهاب از من سرتر بود و این اعتراف دردناکی بود که بیشتر دیوونم می کرد. یک لحظه هم از هم جدا نمی شدن . انگار دست ظریف نازنین به دست شهاب چسبیده بود. شاید می خواست پیامی به من بده اینکه شهاب رو واقعا دوست داره. طبق برنامه شربت آوردم و شهاب جان تا ته سر کشید. انتظار خیلی سخت بود. کم کم شهاب خوابش اومد. – شهاب جان . . خوبی؟ – حتما فشارشون افتاده – ببخشید . . بد جور خوابم میاد. – بفرمایید اتاق من کمی استراحت کنید. . . . بخش اول به خوبی تموم شد. – انگار شماهم خوابتون میاد؟ – نه . . نه – برای احتیاط اجازه بدید چیزی بیارم یه وقت خواب نرین . . .جلو رفتم و یواشکی لب غنچه گونش رو بوسیدم. مثل فرشته ها خوابش برده بود. شال سبز سرش رو که برداشتم موی خوش فرم و بلندش روی صورتش ریخت. با باز شدن هردکمه ی مانتوی نازنین بند دلم پاره می شد. نفسم بند اومده بود. خوشگله کاملا شل و در اختیار من بود. از زیر مانتو یه تاب صورتی پوشیده بود. وقتی بازوهای سیمینش رو لمس کردم تازه فهمیدم نازنین چقدر نازه. تاب رو درآوردم . حیف باید عجله می کردم. حالا نوبت سوتین بود که سینه های مرمری عشقم رو محکم گرفته بود. با دیدن سینه های نرم سربالای نازنین عقلم پرید و بی اختیار با ولع شروع کردم به خوردن و میک زدن .شلوار پارچه ای پوشیده بود. این اوج خوش شانسی من بود چون راحت تر در اومد. دستام رو روی رون هاش می کشیدم وای که چقدر نرم بود. تا اینکه شورتشم درآوردم و حالا نازنین من لخت مادر زاد روی کاناپه بود. کمی از دور نگاش کردم. سلیقه ی بی نظیرم قابل تحسین بود. چون باید لباس هاش رو می پوشوندم فرصت کمی داشتم . لباس ها رو در آوردم و لختی روی تن نرم و سفید نازنین ولو شدم . کیرم رو لای رونش می مالیدم . با پایان وجود سینشو می خوردم. دست های زمختم هم نرمی کونش رو لمس می کردند . پاهاشو باز کردم و زدم بالا روی شونه هام . کس طلایی نازنین رو باید اول لیس می زدم ولی افسوس که مجالی نبود. فقط با انگشت کمی لای فابریکش رو ناز کردم . کیر تشنم رو که ضربان داشت با پایان عشقم کردم توی کس بهشتی نازنین. انگار پایان آرامش دنیا رو به من دادن. با یکی دو تلمبه اول از کس نازی خوش تراوش کرد. از خوشحالی پر در آورده بودم . با شور مضاعفی تلمبه می زدم. با دو دست سینه های نازنین رو فشار می دادم و رومانتیک می کردمش. تا اینکه آبم فوران کرد. هیچی حالیم نبود. وقتی به خودم اومدم فهمیدم چه خریتی کردم. پایان آبم رو ریخته بودم توش. با عجله خون کس نازنین رو پاک کردم و لباس هاشو پوشوندم. بغل کرده و بردم روی تخت کنار شهاب خان گذاشتم .با کرختی بیدار شدن. پایان شب حواسم به نازنین بود که اصلا سرش رو بالا نمی آورد . فقط من و شهاب بودیم و نازنین ساکت .از فردای اون شب نازنین با من حرف نمی زد. چند هفته بعد تقریبا هر روز حال نازنین بهم می خورد و استفراغ می کرد. حتی یک اپسیلون به این فکر نمی کردم که چه اتفاقی برای نازنین میوفته، فقط مطمئن بودم نامزدی با شهاب بهم می خورد. انگار عقلم از کار افتاده بود. وقتی خبر حاملگی نازنین پیچید، پچ پچ ها هم شروع شد. سر کار نمیومد و خبری ازش نداشتم. تا اینکه از یکی از دوستای نزدیکش سراغش گرفتم . اونم می گفت زیاد خبری ازش نداره، فقط شنیده نامزدیش بهم خورده و اینکه از کار هم استعفا داده. اینکه درباره ی من چیزی نگفته بود خوشحالم می کرد، چون مطمئن بودم این یعنی منتظر منه. گوشیش خاموش بود. خونشون رو می شناختم . چن باری دیر وقت رسونده بودمش. از دور با دیدن پارچه سیاه سر درشون دلم لرزید. جلوتر رفتم. با دیدن اعلامیه ترحیم نازنین خشکم زد. دو تاق درشون باز بود و همه سیاه پوشیده بودن. از پیرمردی که ظاهرا همسایشون بود جریان رو پرسیدم بلا به دور بلا به دور . . دختر حاج رحیم بعد بی آبرو کردن خونوادش و خودش دق کرده مرده، شایدم خودش رو راحت کرده . بیچاره حاج رحیم، تک دخترش بود خیلی دوسش داشت. برادراش که می خواستن کتکش بزنن خودش رو انداخته بود جلوش که منو بزنید . . . لااله الا الله، استغفرالله . . خدا از تقصیراتش بگذرهاز اینکه بچه ی حاصل عشقم هم تلف شده بود دلم سوخت . اما ته دلم خوشحال بودم ازینکه قبل رفتن نازنین فرشته دست هیچ احدالناسی غیر من بهش نرسید. فقط حیف عمرش به دنیا نبود تا عشق بارونش کنم . برای خوشگل خانوم و بچه ی بیگناهم فاتحه خوندم و به خونه برگشتم.توجه بیزارم بیزارم بیزارم از آدم های خودخواهی که فقط فکر میکنن اون ها حق دارن عاشق باشن.متاسفانه احمق هایی مثل کامران کم نیستن، کم نیستن مدعیان عشق معشوق کش لعنت به افریت خودخواهی وقتی لباس عشق پوشید.نوشته الف.حیم

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *