من و آخوند بچه کونی

0 views
0%

من جوابم و18سالمه و بچه بابلسرم این داستان واس 421هستش ک وقتی داشتم میرفتم سالن واس فوتسال توراه ی ماشین کنارم واستاد و گفت سلام ومنم سلام کردم سوال کرد اطراف دریا نداره؟ گفتم داره .گفت بیاباهم بریم .گفتم فوتسال چی؟گفت زود برمیگردیم ،قبول کردم و رفتیم باهم وقتی ب ساحل رسیدیم سریع رفتیم لا درختای توساحل بعد اون خوابید و گفت قلنجای پشتم بگیر وگفتم باشه حاج اقا شروع کردم بعد 5دقیقه گفت بیارو باسنم بشین راحتتربگیربرام منم نشستم وقلنجش میگرفتم ک کیرم ب کونش میخوردو کیرم تحریک میشد بعدش یکم شلوارش کشید پایین تا نصفه کونش معلوم بود وگفت واسم مالشش بده خیلی خسته شدم گفتم باشه وبادوتادستام چنگش میزدم ی کون سفیدو تیغ کرده سفیده سفید بعد گفت مراقب اطراف هستی؟ گفتم اره،پاشد ورفت پشت درخت و گفت من اینارو واسه تحقیق میخوام درباره شهوت دارم تحقیق میکنم منم گفتم باشه و شلوارش را حاجی کسکش حروم زاده تا رو ساق کشید پایین(پشت درخت ومن مراقب اطراف بودم)بعد گفت درش بیار ودرش اوردم و واسم بادست یکم مالوند بعد گذاشت دم سوراخش وگفت بکن ومن دوبارعقب وجلو کردم ک دیدم اب دهن ریخته کف دستش و زد دم سوراخت بعد گفت بکن تو منم کمرش گرفتم و سرش رابافشارکردم تو کونش ک ی اوف گفت و بعد گفت بسه و شلوارش کشید بالا و گفت کیرت خیلی بزرگه و باهات تناسب نداره (اخه 16سانته وکلفت)بعد رفتیم تو ماشین و چون داشت فوتسال دیرمیشد سریع راه افتادیم توراه گفت فقط واس تحقیق بود و ن چیزدیگه ای و ازم قول گرفت ب کسی نگم ولی الان ب شما گفتم درکل من رسوند دم سالن و خداحافظی کردیم و رفت(حالاخودمونیم ترسید وبهم کون نداد ونصفه کاره شلوارش کشید بالا).مرسی ک خوندید قربانتون ببخشید ک اگ سکس نداشت زیاد،اخه این اتفاق واس خودم عجیب بود وب این علت واس شمانوشتم…..قسم نباید بخورم اما ب خدا حقیقت نوشتم شاید خلاصه کردم اما ی کلمه دروغ ننوشتم،کسکش و خواهرکسده باشم اگ دروغ گفته باشم ب خدا راستش نوشتم.بای دوستاندوست شما جواد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *